
ناظر عزیز منتشر کن لطفا
گفتم من خودم نمی دونم موضوع از که قراره برسیم خودت میفهمی داست با سرعت می روند برگشتم سمتش و گفتم نینو میشه سرعتتو کم کنی؟ نینو :نه نمیشه من باید بفهمم شما دوتا چتون شده الیا:چرا ما دوتا من که چیزیم نشدی مرینته که زنگ زده گفته بیاید اینجا به من چه نینو:تو دوستشی نمیتونستی بپرسی چش شده اخه یعنی چی یه دفعه ای بهت زنگ زده گفته آلیا میشه بیاید پیشم نینو رو هم بیار اصلا منطقی نیست میدونی من رفیقمو تو بیمارستان ول کردم اومدم اینجا مرینت چیش شده اخه چه مرگشه این دختر چرا قاطی میکنه، همینجوری داشت با سرعت میروند یک دفعه ترمز کرد نزدیک بود برم تو شیشه که به لطف کمربند نرفتم 😒😐 صورتشو سمتم گرفت و گفت واقعا چیزی بهت نگفت؟؟ 😞 دلم میخواست نصفش کنم احمق اخه نمیگی اینجوری ترمز میکنی من میرم اون دونیا اونم برای چی برای اینکه آقا ازم بپرسه واقعا چیزی بهت نگفت اخه مرد مومن اگه میگفت که الان اینجوری تو فاتحه منو نمی خوندی 😒واقعا به قول ادرین من به چیه این دل بستم ادرین از وقتی که من و نینو باهمیم بهم میگه به چیه این عتيقه دل بستی واقعا راستم میگه به سمتش خیز برداشتم یقه ی کوتشو گرفتم و کشیدم و گفتم تو خنگ شدی بی ادب اینجوری ترمز میکنی نمیگی برم تو شیشه اگه کمربند نبود هان من اون دنیا داشتم حال میکردم 😬نینو داشت با چشمای از کاسه زده بیرون بهم نگا میکرد با صدای لرزان گفت چی چیزیت که نشد بذار نگا کنم صبر کن😦
یقه شو ول کردم و گفتم نمیخوام تو منو نکشی بهترین کار دنیاست الانم آروم و با متانت ماشین رو روشن کن بریم شیر فهم شدی یا شیر فهمت کنم، نینو سرشو به معنی اینکه حالیش شده تکون داد لپشو کشیدم و گفتم افلین بی اف عزیزم یه زیر چشمی نگام کرد ولی دوباره نگاشو دوخت به جاده بعد از چند مین رسیدیم جلوی در خونه ی مرینت اینا البته خونه که چه عرض کنم کاخ خانواده دوپن چنگ 😐 نینو ماشین شو به نگهبان جلوی در داد و بعد با من هم قدم شد جفتمون استرس داشتیم و خدا، خدا میکردیم که مرینت طوریش نشده باشه به سمت در رفتیم پله هارو یکی به دو طی کردیم رسیدیم به در نینو زنگ رو فشار داد روزیتا خانم درو باز کرد و گفت: اوه سلام خانم بفرمایید، خانم با شخصیتی بود و مرینت بین همه ی خدمت کار هاشون اون بیشتر دوست داشت خب یه جورایی اون مرینت رو بزرگ کرده بود روزیتا خانم گفت :الان میرم مرینت خانم رو صدا کنم روزیتا خانم داشت میرفت که گفتم نه نمیخواد میشه خاله سابین رو صدا کنید روزیتا خانم چشمی گفت و رفت منو نینو هم مثل گ، ا، و داشتیم اطراف رو دید میزدیم بعد از چند دقیقه خاله سابین با لبخند همیشه گیش سمتموم اومد و گفت :خوش اومدی آلیا جان و بعد منو بغل کرد چشمش به نینو خورد و گفت :اوه آقا نینو هم اینجاست نینو برای احترام جلو رفت و دست داد از این اخلاقش خوشم میاد به همه احترام میزاره 😚( نه میخوای مثل گ، ا، و اونجا بمونه خب بچه معلومه که باید دست بده 😐😒)
خاله سابین با چهره ی غمگین گفت:اومدی مرینت رو ببینی نمی دونم چرا چهره ی خاله سابین یه دفعه ای انقدر غمگین شد گفتم آره خاله اما نمی دونم این دختر چش شده خاله سابین لبخند تلخی زد و گفت:چون حقیقت رو فهمیده آلیا لطفا برو آرومش کن ازت خواهش میکنم دخترمو بهم برگردون دستاشو گرفتم و گفتم باشه چشم نینو بیا بریم رو به خاله کردم و گفتم با اجازه و بعد پله هایی که به بالا میرسید رو با نینو طی کردیم و به در اتاق مرینت رسیدیم اوایل عاشق رنگ صورتی بود اما الان سیاه و سفید هم بهش اضافه شدن 😐💔در اتاقش صورتی سیاه و سفید بود 😐 واقعا این دیگه چه ترکیب رنگیه؟ 😐دستمو به سمت در بردم و آروم چند بار روی در زدم صدای مرینت میومد که میگفت چی میخوای لوکا به اندازه ی کافی شنیدم برو دیگه نمیخوام درو باز کنم 😣دوباره چند بار زدم رو در و در صدای تق، تق داد مرینت صداش بلند شد و گفت لوکا چرا نمی فهمی برو نمیخوام ببینمت دیگه صبرم لبریز شد و گفتم مرگ و لوکا خودت میگی بیا اینجا خودتم درو قفل میکنی بیا بمیر درو باز کن ببینم 😒 دختره ی چش سفید معلوم نیست چه مرگشه 😒 صدای باز شد در اومد و چهره ی بهم ریخته ی مرینت جلوی در نمایان شد چند ثانیه نکشید که خودشو انداخت تو بغلم موهاشو آروم نوازش کردم و گفتم هیچی نیست بیا بریم تو رفتیم تو اتاقش به نینو گفتم درو از پشت قفل کنه تا مرینت راحت بشه سرشو از بغلم جدا کرد و گفتم چته چه مرگته دختر، مرینت با هق، هق خواست یه چیزی بگه( هق، هق، تق، تق 😐💔) ولی نتونست گفتم جون به لبم کردی دختر چی شده کسی مرده سرشو به معنیه نه تکون داد گفتم مریض شدی بازم سرشو تکون داد گفتم سرطان داری یه جوری بهم نگا کرد که انگار اره هست ولی باز گفت نه 😐گفتم خو چه مرگته صبر کن صبر کن با کسی رابطه داشتی و الان از اون بچه داری 😳
مرینت یه پس گردنی بهم زد نینو گفت:آقا چرا م*ن*ح*ر*ف میشی 😐💔 اخه مرینت؟ 😐گفتم خو چه بدونم اخه 😞مرینت اشک هاشو پاک کرد و گفت خب چه بدونی اینقدر خر بازی در نیار اخه $&#$&# این من چرا باید با یکی رابطه داشته باشم آلیا سرشو خاروند و گفت :خب گفتم شاید اون دوست بچه گیتو پیدا کردی باهاش دوست شدی ب*چ*ه هم برا اونه یدونه دیگه خواستم پس گردنی بزنم نزدم و گفتم احمقی من چه بدونم اون کجاست و الان چه کار میکنه اما ذهنت چه مریضه نینو ریز خنده ای کرد و گفت :خانومم انصافا از این فکر ها برا ما نکن باشه 😅 برگشتم سمت نینو و گفتم واقعا عاشق چیه این ا*س*ک*ل شدی هان 😒 نینو گفت:چه بدونم اخه 😅 آلیا گفت :آهای خیلی بدید گفتم که چی بشه در ضمن نه سرطان دارم نه کسی مرده نه من از اونا دارم 😒 خب بذارید کامل براتون بگم آلیا میشه گوش کنی کاگامی بود الیا گفت :خب گفتم کاگامی مرده آلیا چشماش گرد شد و گفت چی 😳گفتم کاگامی رفته وقتی داشتم زیر بارون ویولن می دم لوکا با چشمای گریون اومد و بهم گفت آلیا گفت : متاسفم خب بعدش چی شد تو برای این داری با خانواده ات بد رفتاری میکنی بغض کردم و گفتم نه😔 آلیا گفت :خب پس چی؟ گفتم آلیا سال هاست مامان و بابام و داداشم دارن بهم دروغ میگن اونا همه چیو ازم مخفی کردن اونا بهم اعتماد نکردن اونا باعث همه چی شدن میدونستی پدر و مادر واقعی من مرده میدونستی من بچه ی این خانواده نیستم میدونستی مامان بابای الانم اسمشون تام و سابین نیست لیام و سلینه خواهر و برادر دوقلوی مامان و بابای واقعیم هستن اصلا می دونستی من چه بدبختیم
میدونستی کاگامی خواهرم بوده یعنی در واقع دختر عموم میدونی لوکا داداشم پسر عمومه و عاشق کاگامی خواهرش بوده نه میدونستی هیچی نمیدونستی نه 😢( از زبان آلیا ) مرینت چی داشت میگفت خاله سابین و عمو تام مامان و باباش نیستن کاگامی مرده کاگامی خواهرش و دختر عموشه لوکا پسر عموشه اینا یعنی چی صورت مرینت رو با دستام گرفتم و گفتم چی میگی تو دختر واضح تر حرف بزن ببینم مرینت گفت: من بچه ی اینا نیستم واضح تر از این اونا فقط عموم و زن عموم هستن اونا از بچه گی بهم دروغ گفتن دیگه چی میخوای که واضح باشه هان دیگه چی میخوای 😢و بعد خودشو انداخت تو بغلم و گریه کرد😭 سرشو نوازش کردم بعد از چند دقیقه آروم شد و گفت: آلیا میشه بهم کمک کنی تا بفهمم هویتم چیه و مامان و بابای واقعیم کی هستن؟، مرینت رو بیشتر به خودم فشردم و گفتم چرا که ما برای تو هر کاری میکنم با حرف هام کمی آروم شد ولی هنوز نفهمیدم با نینو چی کار داشت خودشو از بغلم جدا کرد و رو به نینو کرد و گفت :نینو یادمه میگفتی رفیقی داری که میتونه به آدم مشاوره بده میشه بهش زنگ بزنی و برای امروز قرار بزاری تا ببینمش نینو سرشو خاروند و گفت :خب راستش اون دوستم الان گوشه ی بیمارستان افتاده گفتم صبر کن، صبر کن نگو که منظورت با ادرینه اون نمی تونه خودشو جمع کنه بیاد به رفیق من مشاوره بده اصلا😒 نینو برگشت سمتم و گفت :آهای مگه ادرین چشه خیلی هم خوبه تازه میخواد استاد دانشگاه هم بشه 😛😚
گفتم خوبه، خوبه میخواد استاد طراحی لباس بشه مرینت از اون ور گفت :آهای به طراحی لباس و مد توهین نکن ها 😒 گفتم باشه، باشه من تسلیم 🙌😅 خب نینو الان اگه میخوای یه زنگ بزن به ادرین و ازش بپرس مرینت :میشه بهش نگید خودم گفتم ازش مشاوره بگیرم خواهش میکنم نینو:باشه حتما چند دقیقه صبر کنید اسمشو پیدا کنم آهان اینا ها الیا: یه لحظه گوشیتو ببینم این کیه اسم ادرین رو نوشتی داداشی با قلب ❤بعد اسم منو خشک و خالی نوشتی واقعا که😑 نینو :آقا نه خیر اصلا اینجوری نیست 👐😰الیا:باشه تو خوب زنگ بزنن دیگه😒 نینو : چشم 😓 بعد از چند دقیقه بوق برداشت ادرین : سلام داداش چی شد چرا یه دفعه ای رفتی الان کجایی نینو : سلام پسر تخت نشین ما هیچی یه کار مهم پیش اومد بخاطر اون الانم برای اون زنگ زدم ادرین :جانم بگو ☺ نینو : میگم ادرین تو دوست داری به یکی کمک کنی دیگه نه ادرین :خب اره چرا که نه حالا کی هست نینو : خب یکی از دوستام یعنی دوست آلیا هم هست ادرین : خب مشکلش چیه نینو : خب حالا میگم تو بگو کی وقت داری که بتونه ازت کمک بگیره ادرین : خب من فردا مرخص میشم اگه خواستی فردا ساعت ۴ بعد از ظهر بیا و ایشون رو هم بیار باشه نینو :چشم حتما ممنون داداش مراقب خودت باش بای ادرین :خدافس نینو : خب اینم قبول کرد مرینت خانم دیگه چی میخوای مرینت :واقعا ممنونم ازتون ممنونم و بعد ما رو بغل کرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسی عالی
قربونت ❤
مرینت مرد؟؟؟؟؟؟؟
عالی
❤
آجی پارت بعد؟
هنوز تو برسیه نمیدونم ناظر ها چرا با من لج کردن 😐💔
الان میبینم میتونم منتشر کنم یا نه
آجی نمیدونم برا چی ناظر رد کرده بود 😐💔 دوباره گذاشتمش 😐💔
هیچ تستی تو صف بررسی نیست که
مطمئنی گذاشتی؟
اره آجی منتشر هم شد برو بخونش 🙂❤
فن آرته خیلی قشنگ و غمگین بود😭💔
❤❤
خیلی عالی بووووود❤️
من هروقت میخوام به اونیکی داستانت سر بزنم مشکل پیش میاد. مثلا همین دیروز خواستم این پارتو هم بخونم مجبور شدم برم سر درسم چونکه امروز امتحان فارسیه ***** رو بدم. بعدم الان مجبورم برم و واسه امتحان فردا بخونم💔😐😩
ممنون آجی اشکالی نداره درس مهم تره 🙂❤
راستی تو شهر ما به دلیل بارش زیاد یک هفته مدارسمون تعطیله 😆
خوش به حالتون اونجا به خاطر بارش زیاد مدرسه تعطیله ما که تو مازندرانیم و بابل که اصلا برف نیومده😭
ما که به خاطر گاز مدرسمون آنلاین شده
اونم تو شاد😐
دیگه نگم چقدر رو مخه...
سلام داستانتو خوندم خیلی جالبه میشه به داستان منم سر بزنی؟تقریبا پنجشنبه پارت بعدو میدم🙂🖤
سلام چشم حتما ممنون که نظر دادی ❤
عالی بود آجی
آخجون بالاخره پارت دادی
ممنون آجی مهربونم😚❤ اره دیگه کم کم داریم از امتحانات خلاش میشم
خواهش میکنم .... خیلی خوبه از این به بعد فاصله بین پارت کم میشه؟
تقریبا 🙌👌😂
راستی آجی به داستان پرنسس جادویی هم سر بزن واقعا نا امید شدم نمی دونم چرا طرفدار نداره 😐
حتما آجی