
هرمیون آروم خندید . هری : بی فایده تر از اون چیزی بود که فکرشو کنی . فردا صبح رفتیم سرسرا . یهو پرفوسور اسنیپ اومد سر میز ما . اسنیپ: دوشیزه پارکینسون. لطفا بیاید دفتر من . هرمیون : دوبار چی کار کردی پانسی . پانسی : به زودی میفهمیم .
رفتم دفتر پرفوسور اسنیپ. اسنیپ : دوشیزه پارکینسون شما دیروز تو دستشویی ممنوعه داشتید معجونی که نباید درست میکردید رو درست میکردید. این دوتا بی قانونی بود . باید چند صفحه جریمه بنویسید. پانسی: چند صفحه ؟ اسنیپ : اون رو پرفوسور دامبلدور تایین میکنه .
از صبح تا شب داشتم جریمه ی کارای هرمیونو مینوشتم . یهو یه صدایی شنیدم و سرمو برگردوندم و دریکو رو دیدم که بهم خیره شده . پانسی : چیه ؟ لیا ولت کرده اومدی چسبیدی به من ؟ دریکو : نه . فقط دلم برات سوخت . داری جریمه کارای دوستاتو میدی . پانسی : تو از کجا میدونی . دریکو : فکر نکنم فهمیدنش کار سختی باشه . هرمیون با صورت شبیه گربه تو هاگواتز قدم میزد . فکر کنم همه فهمیدن . پانسی : آره . خب که چی ؟
دریکو :خب نقشتون برای فهمیدن راز تالار اسرار خوب بود . اما عقل کلتون همه چیز رو خراب کرد . پانسی : الان اومدی اینا رو بگی ؟ ولم کن بزار بنویسم . دریکو : من نیومدم رو اعصابت راه برم . پانسی : اما الان داری میری . دریکو : به هر حال اومدم کمکت کنم . ۷۰ صفحه خیلی زیاده . پانسی : من ازت کمک نخواستم .
دریکو : خودم دوست دارم این کار رو انجام بدم . برو کنار . پر رو از دستم گرفت و شروع کرد به نوشتن . دریکو : برو پیش دوستات من برات مینویسم . پاشدم که برم . دریکو : پانسی . من .... بابت اینکه دیروز ازت دفاع نکردم متاسفم. میدونی لیا دختر فوقالعاده ایه. اما بعضی وقتا زیاده روی میکنه .
پانسی : با قسمت اولش موافق نیستم. دریکو : هنوز مونده که بشناسیش اونم الان دوست منه. درست مثل تو . و حتی ... شاید بیشتر از یه دوست . پانسی : اینکه تو میخوای چی کار کنی به من مربوط نیست . اما از من بشنو . اگر کسی بود که واقعا خوب بود الان نباید تو سال دوم میبود . دریکو: شاید یکم خنگ باشه . اما دوستداشتنیه . دریکو آروم اومد سمتم . دستمو گرفت و گفت : اما نه به اندازه ی تو . و رفت که ادامه ی جریمه ها رو بنویسه .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعداز سالها انتظار... :))
اههه بالاخرهههه
چه عجب
بالاخره پس گذاشتی،فکر میکردم دیگه نمیخوام بزاری،خیلی خوشحال شدم.
مگه میشه نزارمش