
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه اینم از پارت ۱۰ امیدوارم خوشتون بیاد:)

زندگی میتونه انقدر بی رحم باشه که تو سخت ترین شرایط عزیز ترین کسات بگیره و تو رو تنها توی دنیای بزرگش بزاره دنیایی که هزاران اهریمن توش زندگی میکنن و بیگناهان زمین رو برده خودشون میکنن و اوناو مثل خودشون تربیت میکنن که بی رحم باشن ،توی دنیایی که ما انسانا توش بزرگ میشیم چیزی به نام دلسوزی وجود نداره چون همش با منت تموم میشه زندگی همین قدر بی رحمه که حتی بهت پشت کنه و تو رو توی خودت غرق کنه و نزاره زنده باشی مثل یه مرده به زندگیت ادامه بدی ~تهیونگ~ هنزفری از کشو در اوردم و اهنگ مورد نظرم گذاشتم رو تخت دراز کشیدم اهنگ شروع به خوندن کرد انگاری واقعا این آهنگ برای من نوشته شده بود چون این آهنگ زندگی من نشون میده زندگی که هه سو برای من فدا کرد ولی من حالا میخوام خودم براش فدا کنم وقتی به قسمت آخر مورد علاقم از اهنگ رسید صدای اهنگ زیاد کردم به نور سقف که هر دفعه بخاطر حرکت ابرا تغییر شکل میداد نگاه کردم زیر لب اهنگ زمزمه کرد کی برای من دعا می کنه؟ دردمو ازم میگیره؟ رحمو نجات میده؟ چون من تنهام میبینی:) من برات خواهم مرد من برات خواهم کشت پس این خونو برای تو خواهم ریخت *اهنگ از the weeknd اسم اهنگ pray for me واقعا پیشنهاد میکنم گوش کنید*

چشمام بستم گذاشتم اشکی که چشمم اذیت میکرد پایین بیاد تا شاید کمی ارومم کنه ولی سریع اشکم پاک کردم باورم نمیشه باید دوباره از هه سو استفاده کنم نباید اون کنار خودمنگه میداشتم همین باعث ضربه بدی بهش وارد بشه ولی اون جز من کسی نداشت امروز قرار بود خانواده هه سو بیان بهشون حق اینکه ببرنش از خونم ندادم درسته اونا خانوادشن حق دارن ببرنش ولی اگه واقعا اونو برای خودش میخوان باید کنار بیان دیروز با بادیگارد حرف زدم تا زیر نظر بگیرتشون و باید از هه سو استفاده کنم تا بتونم بفهمم قصد خانوادش چیه از رو تخت بلند شدم گوشیمو گذاشتم رو میز و سویشرتم تن کردم از اتاق بیرون اومدم سمت پایین خونه حرکت کردم از پله ها پایین رفتم سمت در رفتم ولی تا خواستم در باز کنم با صدای هه سو وایسادم لبخندی زدم سمتش برگشتم که با صورت بی روحش روبه رو شدم ناخوداگاه نگاهم سمت چشماش افتاد چشمایی که سرد سرد بود دستش گرفتم نگران گفتم:(خوبی ) اونم سرش تکون داد گفت:(اره فقط استرس دارم ) دستش فشار دادم و گفتم :(نگران نباش اتفاقی نمیفته) اونم لبخند کمرنگی زد که معلوم بود به زور زده بعد بهم گفت :(تو که تنهام نمیزاری) منم سرمتکون دادم و گفتم:(هیچ وقت)

موهاش کنار گوشش انداختم و بوسه ای رو گونش زدم و گفتم:(دیگه تنهات نمیزارم ) دستم ول کرد و گفت:(کجا داری میری) گفتم:(کار دارم یه سر میرم میام) اونم سرش تکون داد با گفتن باشه دوباره رفت بالا تو اتاقش کلافه دست تو موهام کردم که تا خواستم دوباره برم صدای پا شنیدم برگشتم که یکی اومد تو بغلم که با صدای هه سو فهمیدم اونه آروم تو گوشم گفت:(مراقب خودت باش) گونم بوس کرد و رفت بالا لبخندی از کاری که کرده بود زدم دستم رو گونم که بوسید گذاشتم در باز کردم برای آخرین بار به پله ها نگاه کردم رفتم تو حیاط بادیگارد با دیدن من در عقب ماشین باز کرد ولی با گفتن اینکه تنها میرم سرش تکون داد سوئیچ به خودم داد و سوار ماشین شدم سمت جایی که اون خبرنگاره گفته بود رفتم با رسیدنم سمت کوچه خلوت که گفته بود از ماشین پیاده شدم :(ماشین قشنگی داری) سریع برگشتم پشت که با دیدن خبرنگار سمتش رفتم که گفت:(اوههه چه یهو جدی شدی) خندید منم ساکی که تو ماشین بود برداشتم سمتش گرفتم و گفتم:(عکسارو بده ) اونم ساک گرفت و زیپش باز کرد که با دیدن پولا که تو ساک بود سوتی کشید و گفت:(بیشتر از چیزیه که فکرش میکردم) که اونم پاکتی که تو جیب کتش بود در آورد و گفت:(این خانواده دوس دخترت خیلی کثیف بازی دارن همشون از دم گند کاری هایی که کردن توی یه انباری به جا گذاشتن)

باز کردن پاکت چیزای که تو عکسا دیدم سریع چشمام بستم که خبرنگار گفت:(منم اول همین طوری بودم خانواده دوس دخترت خیلی خطرناکن آقای کیم مطمئنم تا الانم دخترشون هیچ ارزشی نداشته براشون ) منم بدون اینکه چشمام باز کنم گفتم:(کارایی که توی این انبار میکنن فقط همینه ) اونم گفت:(نچ، به جز فروختن غیرقانونی اجزای بدن، بچه هایی که دزدیده شده هم میفروشن و خب قاچاق هم میکنن ولی چیزی که عجیب بود برام این بودش که چرا اون کارخونه رو میخوان بعد تحقیق کردم فهمیدم اون کارخونه چیزی داره که به اونا کمک میکنه اموال کل خاندانشونو مال خودشون کنن در اصل اونا بشن رئیس خاندان خودشون ) با حرفی که زد چشمام باز کردم بهش نگاه کردم و گفتم:(ادامه....) :(و خب باید بگم که منم بودم دنبال چنین ارثیه ای بودم چون این ارثیه دست هر کی برسه میتونه کل خاندان های که قدرت زیادی دارن کنترل کنن حتی خاندان تو آقای کیم ) که با پوزخند بهمنگاه کرد وگفت:(ترسیدید؟البته بایدم بترسید چنین خاندانی خیلی ترس داره ) عکسارو تو پاکت گذاشتم سوار ماشین شدم بدون هیچ حرفی ماشین روشن کردم سمت جای همیشگیم رفتم حالا میفهمم چرا برگشتن تازه از ارثیه ای که قراره به هه سو داده بشه خبر دار شدن تازه فهمیدن این ارثیه چقدر بزرگه احساس خفگی میکردم نمیتونستم خوب نفس بکشم شیشه ماشین پایین کشیدم سرم از شیشه بیرون بردم داد زدم تا جایی که تونستم داد زدم چقدر بده که نمیدونم چیکار کنم تا خودم و هه سو از این باتلاق نجات بدم

با رسیدنم به پرتگاه ماشین پارک کردم از ماشین پیاده شدم و سمت پرتگاه رفتم چشمام بستم و به صدای بادی که میوزید گوش دادم عصبانی بودم از خودم از زندگی که هیچ وقت نزاشت شاد باشم نزاشت به راحتی از زندگیم لذت ببرم همیشه کاری کرد که از خودم بخاطر اینکه چنین زندگی برای خودم درست کردم متنفر بشم بغضی که گلوم فشار میداد باعث میشد به سختی نفس بکشم دیگه کنترلی رو خودم نداشتم به راحتی میتونستم خیس شدن صورتم حس کنم زانو هام سست شدن دیگه نمیتونستم وزنم تحمل کنم پس به پاهام اجازه دادم که آزاد بشن با فرود اومدن پاهام رو زمین درد بدی قسمت زانوم احساس کردم اما خب این برام مشکلی نداشت دردی که باعث شده بود دیگه نتونم خودم کنترل کنم قلبی بود که بی تابی میکرد و نمیزاشت درست تصمیم بگیرم دستم رو قلبم گذاشتم قفسه سینم چنگ زدم اجازه دادم صداهایی که تا الان خفه کرده بودم آزاد بشه سر انجام فریادی شد که جای جای پرتگاه پخش شد :(خسته شدم میفهمیییی) کم بود فریاد هام برای دردایی که داشتم کم بود اشکایی که میریختم کم بود همش کم بود هیچ چیز من خنثی نمیکنه

:(میفهمیی من دیگه خسته شدمم فقط بهم زمان بده که استفاده درست ازش بکنم لطفا) بدنم بخاطر فشار عصبی که بهم وارد میشد میلرزید نفسم به سختی میکشیدم که با شنیدن صدای پا سریع سمت صدا برگشتم اسلحه سمت طرف گرفتم که با دیدن هه سو سریع بلند شدم اشکام پاک کردم و گفتم:(تو اینجا چیکار میکنی؟) که هه سو دستش آورد پایین بهم نگاه کرد و گفت:(نگرانت شدم از بکهیون پرسیدم جای همیشگیت کجاست اونم اینجارو بهم گف) :(تنها اومدی؟) اونم سرش تکون داد منم نشستم رو زمین و گفتم:(بهتره بری چون نمیخوام کسی درد کشیدنم ببینه) که اومد کنارم نشست و بهم نگاه کرد گفت:(چشمات قرمزن) بعد به گونم نگاه کرد دست رو گونم گذاشت و آروم با دستش صورتم لمس کرد بخاطر سرمایی که به صورتم برخورد کرده بود صورتم به کل سر شده بود نمیتونستم جز سوزشی که ناشی از سرمای زیاد بوده رو احساس کنم هه سو بدون هیچ حرفی فقط گونم نوازش میکرد تو چشمام زل زده بود

چشمام بستم تا شاید بتونم خودم آروم کنم که با متوقف شدن دست هه سو خواستم چشمام باز کنم اما با کشیده شدن سرم سمت جلو انبوهی از آرامش بهم منتقل شد چشمام باز کردم به هه سو که بغلم کرده بود نگاه کردم اون مثل همیشه فقط به یه جای دیگه خیره شده بود بهم این اجازه رو میداد تا بتونم خود آروم کنم چشمام بستم گذاشتم آرامش بیشتری بهم منتقل بشه شاید توی این زندگی تنها کسی که با تمام اشتباهاتی که کردم و تنهاش گذاشتم بازم کنارم موند تمام مدت که کنارش نبودم ولی اون باز کنارم موند تنهام نزاشت و بهم پشت نکرد هه سو بود کسی که بیشترین سختی کشید ولی نزاشت کسی دردش بفهمه کسی که عذاب کشید ولی نزاشت کسی عذابی که اون کشیده رو حتی احساسش کنه

اون با تمام مشکلاتی که داشت باز کنارم موند و نزاشت حتی احساس تنهایی بهم دست بده و همیشه دستم گرفت و نزاشت احساس بکنم که دارم تنها با دردام میجنگم تو تک تک شرایط سختم حتی اگه نمیتونست کنارم باشه از پشت همیشه حمایتم میکرد بهم امید میداد خوشحالم که تو زندگیم تونستم کسی پیدا کنم که تو سخت ترین شرایط کنارم بود و همیشه بهم آرامش میداده و میده تمام این ارامش که بهم منتقل میشه مدیون کسی ام که قلبم مال خودش کرده مدیون کسی ام که خیلی وقته میخوامش و میدونم همیشه کنارم میمونه تنهام نمیزاره

امیدوارم از پارت ۱۰لذت برده باشید:) دوستون دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هق خیلی قشنگ بود 🥺 دلم برای هه سو و تهیونگ میسوزه 😭😭
مرسی عزیزم🤍
هی.......💔🚶🏻♀️
عالی بود :)
مرسی:)♡