ماجراهای من و کوکی🤪p4

سلااام! برو بریم!❤️ این داستان:کنسرت آخر شب...🎇

از زبان کوک:آخرشب کنسرت داریم. میخوام تو کنسرت هم عشقم رو بهش بگم...😍 رفتم جلوی اتاقش و در زدم. در رو باز کرد... ا.ت:سلام کوکی!🥰 کوک:سلام عزیزم.حاضری؟😊 ا.ت:الان لباسامو بپوشم میام😊 کوک:خب بپوش منتظرم.🙂 ا.ت:😐 کوک:چیه؟😐ا.ت:میری بیرون؟😅 کوک:نه چرا؟😐 ا.ت:لباسام رو عوض کنم...😅 کوک:راحت باش عوض کن!🤭 ا.ت:برو دیگه😕 کوک:باشه بابا!😒 ا.ت:ممنون🙂 یکم گذشت و ا.ت با یه لباس خیلی قشنگ از اتاقش اومد بیرون.😍 کوک:چه خوشگل شدی🤩 ا.ت:ممنون☺️ کوک:اما به خوشگلی من نمیرسی😁 ا.ت: اونو که گذروندم😂 کوک:میشه بیای بقلم🙂🫂 ا.ت:باشه😇

ناگهان یونگی از در وارد میشود...😐 شوگا:به‌به قلقلی های عاشق😉 کوک:چیه؟😑 شوگا:بیایید دیگه دیر میشه‌ها!🥱 کوک:باشه هیونگ برو الان میاییم.😑 یونگی:زوددد!😑 ا.ت:اومدیم.😄 یونگی رفت... از زبان ا.ت: یونگی رفت بیرون... منم خواستم برم که کوک دستم گرفت و کشید سمت خودش و ل.ب.ا.م رو ب.و.س.ی.د.😚 کوک:حالا بریم.😌 ا.ت:بریم😳... *_«دوساعت بعد»_* داشتن گریممون میکردن. بعدش رفتیم روی سن.

بعد از خوندن چندتا آهنگ، بالاخره به آخرین آهنگ رسیدیم که وسط اجرا...😳 ا.ت:کوکی میکروفنم رو پس بده😳 کوک:نمیدم.😝 خلاصه کلی پریدم تا میکروفن رو ازش بگیرم.🥵 کوک:قابل توجه آرمی‌های گل!🌹خیلیاتون پرسیده بودید که چرا من ا.ت رو اذیت میکنم.😌اول اینکه خیلی حال میده و دوم اینکه من و ا.ت با هم رابطه داریم و خیلی هم همدیگه رو دوست داریم! 😄 ا.ت و اعضا:😳 نگران و منتظر واکنش آرمی‌ها بودم.😕

همه تشویقمون کردن🥳🤩👏🏻👏🏻👏🏻 خیلی خوشحال بودم😄 کوک اومد سمتم و بقلم کرد منم بقلش کردم🥰 همه حتی عناوین پشت‌صحنه تشویقمون کردن و گفتن که خیلی به هم میاییم😍

هیترا هم فقط هیت میدادن مثلا: «چون ا.ت دوست دختر جونگکوکه آوردنش تو گروه»، «دختره معلوم نیست از کجا پیداش شده که دوست‌دختر کوکی ما شده»، «خوبه دوتا شیرموزخور باهم کنار میان»، «ا.ت به جونگکوک معجون عشق داده» و...😐🤣 خدایا الاَمان از دست هیترای گل منگولی😂

لطفا لایک و کامنت یادت نره کیوتی!😘

جهت خواندن داستان‌سریالی «ماجراهای من و کوکی🤪»، منو فالو کنید!😅