قسمت پایانی . ایا دوباره رمان بنویسم
پارت 52 * پارت پایانی *
از بیمارستان به کوک زنگ زدن و گفتن که بریم اونجا ولی چرا اونجا. سوا:کوک چی شده اتفاقی افتاده. کوک :نمی دونم ولش کن. سوا:یعنی چی ولش کن شاید مهم باشه. و دست کوک رو کشیدم و بردمش بیرون و در ماشینش رو باز کردم و گفتم بشینه داخل ماشین. اولش کوک هی میگفت نه و فلان و بیسار ولی اخر سر رفتیم بیمارستان. وقتی که رسیدیم رفتیم داخل. و پرستار از کوک پرسید که برادر تهیونگ و کوک گفت اره. و فهمیدیم که تهیونگ تصادف کرده 💔 اما هنوز زندس
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
قشنگ ترین داستانی بود ک دیدم🥲🥺
خیلی خوب بوددد🥺🤍🫂
نهههههه امکان ندارهههه🥲
گشنگ بود 💜
میشه بازم بنویسی🥺❤
چرا اینجوری تموم شدد😥😥 قبول نیستتتتتتتتتتتتتتتتت😥😥😥😥
ولی عالی بود
ممنون🙃💗
واییییی باورم نمیشه تموم شد نمیدونم گریه کنم که تموم شدیا بخندم که پایانش غمگین نبود😶😶
کجاش غمگین بود 🙃خیلی هم عاشقانه بود 🙃
برا همون میگم بخندم دیگه چون غمگین نبود🙃
خیلی قشنگ بود🥺🤍
ممنونم🙃