های☺ پارت 7 ناظر پلیز منتشر 💙🌉
راستی فردا با یکی از دوستام میرم بیرون لورا : آها....خوش بگذره دراکو : ممنون سیر شدم خوشمزه بود از سر میز پاشدم و رفتم تو اتاقم لورا : ظرفا رو گذاشتم تو آشپزخونه و رفتم تو نشیمن تلویزیونو روشن کردم همه کانال ها رو جا به جا میکردم ولی چیز بدرد بخوری نداشت.....دراکو : می خوای فیلم ببینیم ؟ لورا : تو از کجا اومدی دراکو : معذرت می خوام خونه خودمه لورا : منظورم این نبود حالا مگه فیلم داری ؟ دراکو : هر فیلمی دلت بخواد ژانر مورد علاقت چیه؟ لورا : درام و فانتزی دراکو : اوکی چند لحظه وایسا.....رفت طبقه بالا و با یه فلش برگشت فلشو به تلویزیون وصل کرد و یه فیلم گذاشت خودش محو فیلم بود تمام نگاهم روی اون بود هر از گاهیم نگاهی به فیلم می انداختم ولی محو دراکو شده بودم چرا...من چم شده نگاهی بهم انداخت سریع به تلویزیون چشم دوختم دراکو : سنگینی نگاهی روی خودم حس می کردم ولی تا نگاهش کردم به تلویزیون خیره شد شونه ای بالا انداختم..... لورا : خب فیلم قشنگی بود من برم تو اتاقم دراکو : زیر لب گفتم تو که همه توجهت به من بود لورا : چیزی گفتی ؟ دراکو : نه.....منم میرم تو اتاق لورا : با سرعت از پله ها بالا می رفتم و وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم.....من چم شده چرا انقد بهش خیره شده بودم رفتم کنار پنجره نور آفتاب به داخل اتاق می تابید و باعث روشنایی شده بود از پنجره تا دور دست ها به چشم میخورد....... دراکو : رو تخت دراز کشیده بودم و هنزفری توی گوشم بود و آهنگ ملایم و درامی گوش می دادم که خوابم برد...... لورا : نشسته بودم رو تخت که پیامی به گوشیم اومد با دیدن اسمش لبخندی رو لبم نشست هری بود.....( هری : سلام چطوری دلم واست تنگ شده کجایی....لورا : سلام هری خوبم من بیشتر دلم واست تنگ شده راستش از وقتی رفتی یه اتفاقی افتاده هری : چی شده لورا : الان خونه خودم نیستم پیش دراکو زندگی می کنم هری : واسه چی لورا : چون دزد اومده بود تو خونه منم که می شناسی از دزد خیلی می ترسم واسه همین دراکو گفت بیام پیشش هری : چرا زود تر بهم نگفتی لورا : خب کاری از دستت بر نمی اومد نمی خواستم نگرانت کنم هری : اوکی مراقب خودت باش بای لورا : خدافظ ) هری : واقعا کنار دراکو عه پوزخندی نشست رو لبم آره دیگه وقتی خودت از کنارش میری اونم دوست بهتری پیدا می کنه......لورا : از اتاق رفتم بیرون سکوت همه جا رو پر کرده بود پرده های خونه کشیده شده بود و هیچ نوری نبود پرده ها رو کنار زدم و حس زندگی و طراوت توی وجودم پیچید برگشتم اتاقم و یه پالتو مشکی پوشیدم و آروم در و باز کردم و رفتم بیرون وزش باد لحظه به لحظه شدید تر می شد ولی هوا خوبه با قدم های آروم توی خیابون هایی که پر از مغازه های کوچیک و بزرگ بود قدم می زدم هر از گاهی نگاهی به لباس های پشت ویترین می انداختم ولی دوباره شروع می کردم به قدم زدن می دونستم کجا میرم جایی که خیلی وقته نرفتم دلم واسشون تنگ شده........
رسیدم جایی که هر دو اونا اینجا آروم خوابیده بودن جایی که اسم های آدما روی تیکه سنگی سرد و خشک نوشته شده بود که هر کدوم داستان زندگی خودشون رو داشتن رسیدم سر خاک مادرم نشستم کنارش و دستی روی سنگ کشیدم گرد و خاک سنگ و گرفته بود مامان....دلم واست تنگ شده خیلی وقته کنارم نیستی...ولی...ولی میدونم دیگه تنها نیستی چون پدرم اومده کنارت.....هر دوتون کنار همید.....فقط منم که تنهام....فقط منم که کسی رو ندارم....حتی هریم رفته جایی که خیلی ازم دوره بعضی وقتا پیام میده ولی دلم واسش تنگ شده.....مامان تازگیا با یکی آشنا شدم لطف بزرگی در حقم کرده کنارش زندگی می کنم....ولی...ولی نمیدونم چم شده حس عجیبی دارم بهش واقعا نمیدونم چه حسیه کاش...کاش بودی و باهام حرف میزدی.....اشکام صورتمو خیس کرده بود بلند شدم دراکو : از خواب بیدار شدم و رفتم بیرون اتاق کسی نبود....یعنی بیرونه....رفتم آشپزخونه و یه لیوان آب خنک خوردم....نور آفتاب خونه رو روشن کرده بود و پرده ها کنار رفته بود معلومه کار کیه....لورا آدم عجیبیه البته شاید از نظر من.... مدتی گذشت زنگ در به صدا در اومد رفتم و درو باز کردم نگاهی بهش انداختم یکم چشماش قرمز بود کجا بودی ؟ لورا : ها...خب رفته بودم بیرون دراکو : گریه کردی؟ لورا : چ..چی دراکو : آخه چشمات قرمزه لورا : رفته بودم....پیش مادرم دراکو : دلت واسش تنگ شده نه ؟ لورا : تو دلت تنگ نشده ؟ دراکو : خیلی...اونقدری که نمیشه حساب کرد لورا : چرا نمیری سر خاکش دراکو : حالم بد تر میشه....بعدشم اگه برم اون بر می گرده؟ لورا : نه.... از کنارش رد شدم و از پله ها می رفتم بالا دراکو : گریه کردن چیزیو حل نمیکنه من دنبال انتقامم لورا : با تعجب نگاهش کردم انتقام ؟ از کی دراکو : از کسی که مادرمو ازم گرفت کسی که کشتش لورا : خب به نظرت انتقام مشکل و حل میکنه ؟ دراکو : حداقل دلم آروم میگیره آتیش دلم خاموش میشه لورا : نگاهمو ازش گرفتم و رفتم تو اتاق یعنی دنبال انتقام از کیه....کیه که انقدر ازش متنفره یکم سرم درد می کرد لباسمو عوض کردم یه تیشرت سرمه ای با یه شلوار لی پوشیدم و رفتم بیرون دراکو روی مبل نشسته بود و کتاب می خوند رفتم و روی مبل روبه روش نشستم و فقط بهش نگاه می کردم دراکو : چرا بهم خیره شدی ؟ لورا : من ؟ چرا باید خیره بشم دراکو : روبه روم نشستی میبینم به کجا نگاه می کنی لورا : حرفی واسه جوابش نداشتم صدای زنگ گوشیم به گوشم می خورد نگاهی بهش انداختم شماره ناشناس بود اول جواب ندادم که دوباره زنگ زد دراکو : خب بردار شاید کار مهم داره لورا : گوشیو برداشتم و در گوشم گذاشتم + سلام با لورا وینسلت کار دارم لورا : صداش خیلی آشنا بود....خودمم + لورا خودتی تو کجایی منو شناختی ؟ نکنه یادت رفته بی معرفت لورا : کلارا خودتی ؟ ( کلارا اولین دوستم تو تمام زندگیم بود اولین کسی که باهام کنار اومد و درکم کرد از بعد از هاگوارتز خبری ازش نداشتم حالا خودش پیدام کرده ) + پس اونقدرام بی معرفت نیستی لورا : چطور رفیقمو فراموش کنم من کجام یا تو ؟ کلارا : کجا زندگی می کنی لورا : خونه یکی از دوستام کلارا : کدوم دوستت از بچه های هاگوارتزه ؟ لورا : نه تازه باهاش آشنا شدم کلارا : اسمش چیه ؟ لورا : دراکو کلارا : آها...خب کجا ببینمت لورا : مگه لندنی ؟ کلارا : آره....لورا : شمارمو از کجا اوردی کلارا : از هری گرفتم مثل اینکه رفته ایتالیا
لورا : آره دلم واسش تنگ شده کلارا : خب دیگه ساعت 7 بیا شهربازی می بینمت لورا : اوکی بای...... دراکو : دوستت بود ؟ لورا : اهوم ساعت چنده ؟ دراکو : 6.... لورا : خب نیم ساعت دیگه باید حاضر شم دراکو : هوا داره تاریک میشه لورا : مشکلی نیست...من شب و ترجیح میدم دراکو : آخه خطرناکه...من چی دارم میگم چرا نگرانش شدم لورا : نه بابا خطرناک نیست نمی خواد نگران باشی رفتم تو اتاق و چند تا لباس امتحان کردم تا بالاخره به یه لباس خوب رسیدم یه بلوز کاموایی مشکی با یه شلوار مشکی و به همراه کت لی پوشیدم و موهامو دو طرف بافتم و کتونی مشکی پوشیدم.....نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت 6 و 40 دقیقه بود از اتاق رفتم بیرون دراکو : صدای پا به گوشم خورد لورا بود که داشت از پله ها پایین میومد نگاهی بهش انداختم محوش شده بودم.....لورا : خب من میرم خدافظ دراکو : اوکی خدافظ لورا : آفتاب در حال غروب بود و پشت کوه پنهان میشد توی خیابون راه می رفتم تا حدی شلوغ بود افراد مختلف بعضی ها تنها و بعضی همراه با یکی در حال راه رفتن بودن نزدیک شهربازی بزرگ شهر رسیدم چرخ و فلک بزرگی در حال چرخیدن بود توی شهربازی اونقدری شلوغ بود که حتی جای سوزن انداختن نبود نشستم رو یه صندلی و به بچه های کوچیک نگاه می کردم بعد از چند مین یه دختر رو به روم وایستاد دختری با موهای بلوند و چشمای سبز درسته خودشه بلند شدم و محکم بغلش کردم اونم همینطور کلارا خودتی کلارا : انتظار داری کی باشه لورا : یکم عوض شدی کنارش روی صندلی نشستم کلارا : خب از خودت بگو لورا : چی بگم از اتفاقای بدی که زندگیمو رو به تاریکی برده بگم ؟ کلارا : مگه..مگه چی شده لورا : چند وقت پیش پدرم...پدرمو از دست دادم اونم درست روزی که قول داده بود کنارم باشه.....دلم واسش تنگ شده هریم که رفته....چند روز پیشم یه دزد اومد خونم...هر چند دیگه اونجا نیستم کلارا : واقعا متاسفم .... این پسره دراکو چجور آدمیه ؟ لورا : پسر عجیبیه ولی همین عجیب بودنش خوبه اونم مادرشو از دست داده ولی از من حالش بد تره مثل اینکه مادرشو خیلی دوست داشته....خب تو چه میکنی کلارا : تا چند وقت پیش فرانسه بودم پیش مامان و بابام وقتی به مامانم گفتم بالاخره پیدات کردم خیلی خوشحال شد تو این مدت با کسی دوست نبودم خلاصه اتفاق خاصی نیوفتاده کلارا : میای سوار چرخ و فلک بشیم ؟ لورا : لبخندی اومد رو لبم آره از بچگی عاشق چرخ و فلک بودم تو فکر بودم که کلارا دستمو کشید دنبالش راه افتادم و رفتیم سمت بزرگترین چرخ و فلک لندن هر دو کنار هم نشستیم شروع به حرکت کرد باد ملایمی به صورتم می خورد و احساس سرزندگی می کردم کلارا : اونجا رو ببین کل شهر از این بالا معلومه لورا : درست می گفت نور هایی که توی شهر پراکنده بود به چشم می خورد
کلارا : باحال بود نه ؟ لورا : عالی بود آخرین باری که سوار چرخ و فلک شدم فکر کنم 6 سالم بود البته می ترسیدم راستی ساعت چنده ؟ کلارا : ساعت 9 و نیمه لورا : خب بریم ؟ کلارا : اوکی توی خیابون راه می رفتیم و منتظر ماشین بودیم یه ماشین مشکی ایستاد و هر دو سوار شدیم البته وسط راه لورا پیاده شد لورا : پشت در عمارت بزرگ وایستاده بودم دستمو روی زنگ در فشردم دراکو : هنزفری تو گوشم بود که صدای زنگ در اومد گوشیو گذاشتم کنار و در و باز کردم.......
ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه پارت بعدو معلوم نیس کی بزارم فعلا گود بای💚♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الی تست زویی میگه من ناظرم آخه زودتر گفته بعدش حتما نمیخواد منتشر کنی که فالوت کنم از قبل فالویی
آخه زویی کلا ناظر تستامه ♥💙
امیدوارم ناراحت نشده باشی ☺💚
نمد کدوم ناظرش بودین هرکدومتون بوده مرسی واسه منتشر☺💚🌌
L.L. potter
دقیقا آخه چرا تایلر منم اعصابم از اینکه تایلر هیولا بود خورد شد☺💔ببین آرع بعضی تئوریا میگین کسی که زیر نظرش داره خاویره ( زیویر ) ولی ممکنه درست نباشه به نظرم تا فصل دو نیومده نمیشه نظر قطعی داد.....ولی فک نکنم کار خاویر باشه 💙♥
شمام امتحاناتون کنسل شد؟
نه😐💔
مگه امتحان شما کنسل شده؟ 🌙
به خاطر آلودگی هوا غیر حضوریم
عالییییی بوددددد 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ممنوووون کیوتم💙♥
گریه چرا☺💔
تازه ونزدی تموم کردمممممم
آخه خیلی از اینکه تایلر بود نارااحتمممممممممممم از صبح دارم به نویسنده و کارگردان ف...ش میدهممممم😭😭😭😭😭😭😂😂😂