
ناظرعزیزلطفامنتشرکنبعدازیکماهتستمیزارمامیدوارمردنشه🙂🍀
-شیطون خندیدم و گفتم: اره من دستای اونو بوs کردم -اها..بعد چرا میگی منو د.وس.ت دا.ری؟ -نشستم رو صندلی و گفتم: نه مشکل تو چیه ماریانا؟ -چی میگی؟ یکم خجالت بکش. مثلا اقای شو.ه.ر! ز.ن تو اینجا رو تخت بیمارستان افتاده بعد تو..! واقعا که. جک: مالیرا اینجوری نمیشه..اینکه سالم از اب دراومد..قرار بود بکشیمش! مالیرا: خب میخوای چیکارکنی؟ تو رو که اونجا راه نمیدن جک: خنده شیطانی کردم و گفتم اره..منو اونجا راه نمیدن اما من یه فکری دارم! از ماشین پیاده شدم و گفتم: انتقامم رو ازتون میگیرم! به این راحتی نمیتونین از دستم در برین! نگاهی به دور و بر انداختم و رفتم داخل ادرین: تو چرا طرزفکرت اینجوریه..باباداشتم از اون دکتره تشکرمیکردم رومو اونور کردم که دستمو گرفت و گفت: ممنون که جونمو نجات دادی! چشمام برقی زد و صورتمو نزدیکش کردم و با انگشت اشاره به "لپ"م اشاره کردم و گفتم: جایزه بده یکدفعه زد تو لپم و گفت دیگه پررو نشو که پرستار اومد و گفت: شماچرا بدون لباس اومدین تو ICU لطفا بفرمایید بیرون! زرشک..این چه ...میخوره؟ اصن دلم خواست. روبه ماریانا کردم که ریزریز میخندید رفتم بیرون خببب؟ حالا چجوری دوباره برم اونجا؟! اهاا گرفتم! جک: رسیدم به طبقه دوم رفتم توی اتاق دکتر کپسول هوارو برداشتم و محکم زدم تو سردکتر..-اخخخ.. +بیهوش شد لباس و گوشی پزشکی و ماسک برداشتم و پوشیدم..به سمت ICU رفتم
ادرین از در اومد داخل عه این چرا این مدلی شده😂😂😂😂😂 اصن از خنده نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم ادرینم با صورت پوکر نگام کرد و گفت: چیه چرا میخندی؟ -ب...ببخشید! 😂😂😂راستی شما اقای شو.هر منو ندیدی؟ -عه..خب جلوت وایستادم دیگه😎 -جلوی من که یه قورباغهس😆 -چی😐 -گفتم که قورباغه😃 -ماریانا این یونیفرم مخصوص بیمارستانه یعنی اگر میخوای بری تو ICU باید اینو بپوشی! کمترهم به من بخند..بعدشم..تواینهمه به من حرف میزنی ولی من باز میام پیش تو! اصن من رفتم داشتم میرفتم که دستمو گرفت و گفت: ببخشید صورت شیطانیای به خودم گرفتم شروع کردم به خندیدن -دیدی..دیدی جنبه نداری اصن بر بیرون میخوام بخوابم. داشت میرفت که گفتم "لامپ" برگشت و بدجوری نگام کرد و لامپ و خاموش کرد و اومد سمتم و گفت: ماریانا تو خودت میدونی که تو ICU تنهات نمیزارم من همین بیرون هستم باشه؟ -ادرین خواهش میکنم برو خونه -نشستم رو صندلی و گفتم: اگه تو جای من بودی میرفتی خونه؟ -.....ا..اره....اره -خشکم زد...دروغه ..قشنگ از تو چشات معلومه که داری دروغ میگی.
میخواست چیزی بگه که گفتم: "مجسمه شو" خشکش زد دستش رو اوردم پایین و گفتم: همیشه هرچی میخوای بگی من میفهمم..حتی الان که چیزی نمیگی! الانم داری ازم تشکرمیکنی! چشاشو ریز کرد ادامه دادم: تشکرمیکنی که همین بیرون منتظر تو میمونم. نه..یعنی تو بلند نمیگفتیش اما من حرفتو شنیدم. همینو میگفتی دیگه مگه نه؟ چرا چیزی نمیگی؟ اها باشه..ازاد. حالا بگو یکدفعه زد تو سرم😐 -من بهت میگم پاشو برو خونه خواهش میکنم برو من میخوام بخوابم. -من..مت بیرون منتظر میمونم -ادرین گوش کن -گوش میکنم -اخه تو بیرون راحت نیستی -نه..من به لطف ز.نم به خوابیدن رو مبل عادت کردم. همونجا راحتم داشتم از جام بلند میشدم که لباسمو کشید -توخجالت نمیکشی؟ داری جلوی من از ز.نت بد میگی اره!؟- خب من چیکارکنم؟ ز.نم خیلی بداخلاقه بعدشم اون که نمیشنوه..دستمو تکون دادم و رفتم بیرون. -😃😃 "همیشه هرچی بخوای بگی من میفهمم..حتی الان که چیزی نمیگی"خندم گرفت😂🥺 دیوونه(خطاب به ادرین😐)( راوی: خودت دیوونهای😐💔) ادرین: اریان و ماریا رفتن خونه به ماشین تکیه دادم و گفتم: اخه کی به ماریانا حمله کرد؟ کی!
جک: وارد اتاق ICU شدم..خانم ماریانا اگرست..تو بودی سرمن داد میزدی؟ امروز همه حساب هامو باهات صاف میکنم به تختش نزدیک شدم و یه دستکش برداشتم و کردم دستم! بهش نزدیک شدم دو دل بودم اما کردم. دستم رو به گردنش نزدیک کردم..محکم گرد.نش رو گرفتم بیدار شد و منگ بود داشت دستامو چنگ میزد -و..ولم کنن..ا..اد..ادریییین ادرین: کی بود؟ چرا حس کردم ماریانا صدام زد؟ جک: دیگه کارت تمومه..امروز روز اخر زندگیته..! ماریانا: و..و..ولم ک...کنن ک..کمککک ظرف فلزی که روی میز بود و برداشتم و به سرش کوبیدم. اححح ****(درحال نفس نفس زدن) ک..کمککک😭😭 به زور و زحمت زخ.مم رو گرفتم و از تخت پایین اومدم. افتادم پایین و داد زدم "ادررررین" ادرررین ادرییییین احححح دوباره گرد.نم رو گرفت دیگه نفسم بالا نمیومد...کم..کمکککک ادرررررین. سرمو تکون میدادم تا بتونم از دستش خلاص زدم ولی نمیشد دستم و بردم بالای سرم تا شاید چیزی پیدا کردم که دستم به یه سرنگ خود برداشتم و محکم فرو کردم تو بازوش از درد بازوش رو گرفت و ازم دور شد دوباره ادرین رو صدا زدم "اددددرین" ادرین: به در کوبیدم ماریانا..ماریانااا مرتیکه این درو قفل کرده بود. ماریانااا ..ماریانا رو ول کننن به لگد به در کوبیدم ولی باز نمیشد بازم به لگد به در کوبیدم که پرت شدم تو اتاق. ماریانا: داشت فرار میکرد..نمیزارم در بره پاشو گرفتم که افتاد زمین اما پاشو کوبید به شک.مم و از پنجره در رفت. دیگه توانی نداشتم ادرین اومد سمتم و سرمو بلندکرد: ماریانا..ماریانا خوبی..ببخشید ببخشید که دیراومدم سرشو تو بغ.لم گرفتم و گفتم: هیچی نیست. هیچی نشد! امیلی: ببینم شماها کجا رفته بودین هاع؟ یکی تو خونه چا.ق.و میخوره اینا رفتن بیرون اریان: ن..نه مامان ما بیمارستان بودیم ماریانا هم هم حالش خوبه بزودی میاد خونه!😃 امیلی: خوبه..واقعا خوبه ببینین اینا بجای اینکه طرف مادرشون باشن طرف دشمن مادرشونن اریان: چیکارکنیم مامان اخه دشنمت خیلی دوست داشتنیه😃👐🏻 ادرین: ماریانا رو اروم رو تخت گذاشتم و گفتم: تو منتظر باش من میرم به رئیس بیمارستان بگم اینجا نگهبان بزاره داشتم میرفتن که گفت: نه..ادرین لطفا نرو. هیچجا نرو -م..ماریانا تو چشماش نگاه کردم..ترس! ترسبود برای همین نشستم کنارش و گفتم:باشه..من هیچجا نمیرم همینجام..بابا من فقط چند دقیقه رفتم بیرون و تو به این وضع افتادی..فقط بزار ببینم کی این کارو کرده! حسابشو میرسم. -من میدونم کی اونو فرستاده بود -کی!؟ -تو! -چی؟! چیداری میگی چطورفکرکردی من همچین کاری میکنم؟ -چون تو میخواستی تو این اتاق بخوابی. تازه گرفتم چی گفت😐✌🏻 اره اره همش تقصیرمن بود من اونو فرستادم اصلا😐🕊 خبب..تو میخوای با مدیراجراییت دوست بشی؟ دستمو گرفتم جلوش اونم دستم و گرفت و گفت: قبوله. ادامه داد: تو مدیراجرایی منی..پس چرا اینقدر به من اهمیت میدی؟ -من قبلا هم اینو بهت گفتم. -چی؟ - من بهت اهمیت نمیدم..من تورو خیلی دو.سt داraم🍀 ( خب این پارت تموم شد میدونم خیلی دیردادم ولی شرمنده تو امتحانا گیرافتادم بدجور تازه هفته پیش امتحانام تموم شد(30 آذر) حالا شنبه دوباره امتحانام شروع میشه واقعا ببخشید اگر دیرپارت میزارم دعا کنید امتحانام رو خوب بدم زودبه زود واستون پارت میزارم🙂❣ حالا برین بعدی یه جیزی گذاشتم اونجا😐😃✌🏻)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی عاجوووو❤
خواستار اینم که یه ذره کمتر کرم بریزی فقط یه ذرهههه😂🤏🏻
*ببین کی داره از کی میخواد کرم نریزه*
میسییی قشنگم:))
شرمنده نمیشه پارت بعد هم بررسیه معلوم نیس کدوم...منتشرنمیکنه خدااا😐😂💔
ببین...شما که اصلا نصیحت نکن چون اصلا جواب نمیده یکی باید بیاد خودتو جمع کنه😐😂🤝🏻
جررر گل گفتی😂👌
😂😂🤝🏻
هعییی حقم داری اینکی تموم نشده اونکی شروع میشههه😃💔الان باید واس امتحان دوباره بخونم هعییی
دقیقا
تو هم مریض روانی ای
ببخشید اما شما هم خیلی بی تربیتی
:/
ابجی تغییر کردی یا!
شوخیم رو جدی گرفتی چرا؟
سلام
چرا بعدی رو نمیزاری؟
سلام اینترنت نداشتم
بخدا خسه شدم از بس چک کردم پروفت و
منم خسته شدم از امتحانام
بعدییییییییی😁🔫
سلام دوستان گلم...شرمنده که تا الان پارت جدید نذاشتم راستش هم سرم شلوغ بود و امتحان داشتم که هنوزم دارم هم اینکه اینترنت در حد م.ر.گ ضعیف هست و من تا الان تستچی اصلا واسم باز نمیشد تازه الان باز شده که فکرمیکنم باز قطع شه😔💔 واقعا ازتون معذرت میخوام میدونم خیلیا دیگه داستانم رو شاید دنبال نکنن
سلام آجی جون💖 منم چند ماهونبودم و الان دوباره میخواهم ادامه داستانمو بزارم نگران نباش آجی من توی این چند ماه که نتونستم داستان بنویسم همه ی داستانها میخوندم و دنبال میکردم بازم دنبال میکنم حتی اگه پارت بعد یک سال دیگه بیاد💖💖💖💖💖😊😊😊😊😊😊
منم تستچیم تازه وصل شده
من کلا چند ماهه نیستم
بخاطر درسا و اینجور چیزا
هرماه که میام تستچی اول میام تو صفحه تو
چون بهترین داستان هارو تو می زاری
هعییی چقدر وضعمون شبیه همه😔👏😂
نیایش اومدم دم خونه تون نبودی 😊🔫
کی پارت بعد و میدیییی؟؟ 😭💔بابا داغون شدم از کنجکاوی🥺💔
نمیدونم بخدا:(( ولی سعی میکنم بزودی بزارم
فالویی میشه بفالویی🙃