
_خب؟+خب؟ _ کاری داشتین؟ +نه! _ پس چرا اینجایید؟ + چون میخوام بدونم فضولش کیه. با پرویی تمام گفت و رو صندلی روبه روی میز جیمین نشست. + خب آقای پارک اتاق زیبایی دارید! با مسخرگی ادامه داد:البته من دارم محترمانه برخورد میکنم پس خوب رفتار کنید. و موهاشو پشت گوشش زد. جیمین که خوب منظور حرفش رو فهمید با نیشخندی اروم گفت:ممنون.خانم کیم.شما هم زیبا هستید! +یا!!! آقای پارک اصلا قشنگ نیست بدون اجازه از یه دختر تعریف کنید! _ واقعا؟ متاسفم. + اصلا بلد نیستید با یه خانم چجوری رفتار کنید. با کلافگی گفت: نصیحت هاتون تموم نشد؟ + چرا. اما یه سوال دارم. _ بگو. + اسمت چیه؟ _میخوای بیای خواستگاریم؟؟؟ + یا! چرا چرت و پرت میگی! فقط خواستم بدونم._ جیمین! پارک جیمین. + بابام اینجا کار میکنه؟ _شد دوتا سوال. +عه! جیمین اذیت نکن دیگه بگو.
_ چه زود پسر خاله میشی من هنوز هم آقای پارک هستم.+خیلی خوب! آقای پارک.بابام اینجا کار میکنه؟ _نه! پدرت شرکت بازرگانی داره نمیدونی؟ +چرا.اما گفتم شاید اینجا هم هست. پس تو چرا اینجایی؟ آهی با کلافگی کشید و گفت_ من وقتی کم سن و سال بودم. میخواستم یه جا سرمایه گذاری کنم. با پدرت آشنا شدم و کمکم کرد اینجا رو بخرم.چند وقت شریک بودیم اما بعد از مدتی اینجارو خریدم فهمیدی؟ +یعنی در واقع نقاشی های من تو گالریه توعه؟ _ آره. +اونوقت چرا؟ _ پدرت گفت دخترش یعنی تو نقاشی میکشی و اینجا رو به گالری تبدیل کنیم. منم قبول کردم. بعد از مدتی میخواستم اینجا رو بفروشم،ولی پدرت گفت تو دوست داری نقاشی هات رو تو گالری خودت بزاری ولی انقدر تنبلی که حاضر به کار کردن نیستی. پس منم موندم و تو همچنان فکر میکنی اینجا برای پدرت هست ولی اشتباه میکنی! حالا اگه سوالات تموم شد برو! + وای. یعنی این همه مدت اینارو از من پنهان کردید؟
_ بله و من مطمئنم انقدر تنبلی که حاضر نیستی حتی برای ثابت کردن به من بیای اینجا! و خودت با مشتری های تابلو هات حرف بزنی. + کی گفته نمیام؟ اصلا کی گفته من تنبلم؟ _من میگم و همینطور هستی! + اگه از فردا بیام گالری حاضری قبول کنی تنبل نیستم؟ پوزخندی زد و ادامه داد: بهت نمیاد جوجو. + میبینیم. راستی تو،توی شرکت هم با بابام شریکی؟ _ خوشم میاد در هیچ شرایطی فضولیت یادت نمیره! اره؟ چطور؟ + هیچی. از جاش بلند شد و با غرور گفت + فردا میبینمت آقای پارک و از اناق خارج شد و متوجه خنده مسخره جیمین نشد با در آوردن کفش هایش وارد خونه شد و مادرش رو صدا زد + مامان... مامان..مامااااااان. با شنیدن صدای جیغ مادرش گوشاشو گرفت و خنده ای کرد._یاماااااااان دختره ..... وارد آشپزخونه شد و به مادری که مشغول آشپزی بود نگاهی کرد. + مامان.دخترت داره میره سرکار _ کجا؟لابد گالری؟ + اوهوم._ خسته نشی یه وقت آخه زیاد کار میکنی! حالا هم که داری میری پی کار و زندگیت.
+ مامان._ کوفت . بدو برو ببینم. با خنده و دو از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد. بعد از تعویض لباسش هدفونش رو برداشت و به سمت ایوان اتاقش رفت. بوم نقاشی رو تنظیم کرد و هدفونش رو،روی گوشش گذاشت و بعد نشستن روی چهارپایه بلند.قلم رو اروم تو رنگ زد. قلم رو به سمت بوم نقاشی برد و اروم رو صفحه کشید. خاطرات امروز رو مرور کرد. خنده ای کرد و سعی کرد با تمرکز بیشتری منظره مقابلش رو، روی بوم نمایان کنه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
عالي
عالییییییه
عالیییییییییییییی
بی نظیییییییر
مثل همیشههههههه
مرسیییی🌹
عالی بود 💜
پارت بعدییییی
مرسی
💜
خیلی بدی که زود زود پارتارو نمیزاری 🗿💜😢چنگده خوب بود
ممنونم
ببخشید درگیر امتحاناتم
هیییی میدرکم:))
🌹🤍