6 اسلاید صحیح/غلط توسط: رافائل انتشار: 2 سال پیش 76 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایلا پارت ۵
من اومدم
خوش اومدم با دستای پر اومدم
🌌مبارزه شروع شده بود و همراهش همه امیدای لوکی برای یه مسابقه آسون از بین رفت.هر حمله لوکی با واکنشای تیز لایلا مواجه میشد و هر حمله لایلا با ضدحمله لوکی...ضربه پشت ضربه و هیچکدوم به نتیجه نمی رسید.درسته که به اندازه لوکی تجربه نداشت اما سبک مبارزه متفاوتی داشت.لوکی به ظرافت و وقار می جنگید مثل یک رقاص چون مادرش کار با خنجر رو به اون یاد داده بود...فریگا بانوی جنگجو و جادوگر اما لایلا مثل یه گربه بود...می پرید و می جهید از هر چیزی که اطرافش بود استقاده می کرد خیز بر می داشت و خم می شد و مثل یه گربه انعطاف پذیر بود مبارزه ای بود که اگه به قصد کشت به هم حمله می کردن هر دو تا الان تیکه پاره شده بودن.اما با همه تلاشای لایلا فرصتی که لوکی می خواست از راه رسید...بعد از خم شدن و جاخالی دادن از یکی از حمله های لایلا لوکی خودش رو بالا کشید دستش رو جلو اورد و سر لایلا رو گرفت...🌌
🌌برای ثور همه چی در عرض یه ثانیه اتفاق افتاد اما برای لوکی و لایلا نه...لوکی دید...همه کودکی لایلا رو...یه خانواده شاد...مادرش...پدرش...دوستاش...اما هنوز نفهمید چی باعث شده که لایلا به آزگارد بیاد تا اینکه به اون روز نحس تو مهد کودک رسید...دید که لایلا کوچولو بدون اینکه بخواد معلمش رو دیوونه کرد...دید که لایلا کوچولو رو تعقیب کردن...دید که وقتی به خونش برگشت مادرش بهش چی گفت:جادوگر پست...از اینجا برو...اگه وقتی انقدر کوچیکی همچین کارای پست و شیطانی ازت سر میزنه وقتی بزرگ بشی می خوای چی کار کنی...همون بهتر که بمیری و همه فراموش کنن که تو از این خانواده بودی...ما دیگه دختری نداریم...از اینجا گم شو...دید که لایلا کوچولو غمگین و دل شکسته از اونجا رفت...روز هایی رو دید که لایلا کوچولو تو خیابونا سرگردون بود...و بعد دید...دید که چطور به آزگارد اومد...ناله هاش که به هایمدال رسید و تصمیم پدرش برای اینجا موندنش به عنوان ابزاری برای برقراری صلح و پنهان کاریش و حتی جلو تر...ذوق لایلا وقتی فهمید قراره اینجا بمونه...حس اینکه بالاخره یه خانواده پیدا میکنه...مادر...پدر...و برادر...شکستن امیدش رو دید...وقتی با رفتار اونا مواجه شد...بی محلی اودین...ترحم فریگا...رفتار بد کسایی که می خواست برادراش باشن لوکی داشت تو خاطرات غرق میشد...باید میومد بیرون باید ذهن لایلا رو ول می کرد...و این کار رو کرد...ذهن لایلا رو رها کرد🌌
🌌لوکی به دنیای واقعی برگشت اما درست در همون لحظه لایلا روی زانو هاش سقوط کرد سرش توی دستاش گرفت و گفت:ولم کنین لطفا لطفا من کار بدی نکردم تقصیر من نبود من نمی خواستم لطفا خواهش می کنم من فقط می خوام برم خونه قول می دم دیگه به کسی نشون نمی دم به هیچکس خواهشا.و بعد : مامان من بچه بدی نیستم کار بدی نکردم بزار بمونم من نمی خوام تنها باشم.
لوکی به خودش لرزید...چطور تونست به خاطر یه کنجکاوی ساده همچین کاری بکنه...همچین بلایی رو سرش بیاره...چطور تونست همه اون وحشتای کودکی لایلا رو دوباره به یادش بیاره...چطور تونست همچین کار شرورانه ای انجام بده و بعد عذاب وجدانش شدید تر شد...به یاد آورد که این همه مدت که لایلا اینجا بود با اون مثل یه غریبه رفتار کرده...عوضی بوده و حتی ذره اون محبت برادرانه ای که لایلا اونقدر اون زمان نیاز داشت رو بهش نشون نداده...حتی نمی فهمید لایلا چطور تا الان زیر بار این همه چیز نشکسته...غم ها...درد ها...رنج ها...تنهایی ها...همه و همه و همه...نمی فهمید چطور می تونست همیشه خودشو شاد نشون بده و انرژی داشته باشه...اون حس می کرد عوضیه که لیاقت اینو نداره که لایلا حتی لحظه ای به عنوان برادر بهش نگاه کنه...در همین فکر ها بود که لایلا ناگهان بیهوش شد و روی رمین سقوط کرد.ثور در اون لحظه بیش از پیش گیج شده بود.چرا لوکی همچین قیافه ای داره چرا انقدر ناامید و غمگین شده در حالی که تا حالا برادرش رو این طوری ندیده بود. نمی فهمید چرا لایلا ناگهان به زانو افتاد...مگه توی اون خاطرات چی بود که باعث همچین اتفاقاتی شده بود اونقدر در این افکار موند که لوکی داد زد:کمکم کن...باید ببریمش به اتاقش🌌
خب دوستان
اینم از این فعلا همین قدر نت داشتم که اینو بزارم و برم بعدا که نت بهتر شد بقیه تست ها رو هم میزارم 🤗
پیشاپیش از ناظر برای تاییدش ممنونم🧡🤗🌌
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
😍😭
💙🍓
قشنگ لحظه به لحظه داستانتو میشه صحنه سازی کرد موخوام گریه کنم🥲🤧💔
گریه کم گریه کن(یوهاهاهاها)
خبیثثثثثثث🤧😂
ای ام دویل
دو تا پارت نوشتم یکیش تایید شد
قراره با اونا خون گریه کنی
نویسنده خبیث🥲
یییییییییووووووووووههاااههاااهههااااههههااااا
من دارم عرررررر می زنممممممم
یه خواهش میشه تو داستان اودینو ب.ک.شی؟🙂
خدا بخواد اودینم میمیره ولی فعلا برنامه های دیگه ای برای داستان دارم(یوهاهاهاهاها)
با سپاس فراوان🕊✨
عی بابا چقد یوهاهاهات شبیه یکی از دوستامه🗿...دلم براش تنگ شده عااااح...
یییییییییییییوووووووووووووووهههههااااههههااااههههااااهههااااههههااااههههااااههههااااهههههااا
هق😂
خیلی داره خفن پیش میره
خفن مثل خودت🤗🤙🏻
عالیییییی بود.
مرسیییی🪐💕☺