سلام..بروبچ چون امتحان فردام آسونه بود تصمیم گرفتم یه پارت دیگه هم بزارم... پارت 6 ناظر پلیز منتشر ♥🎻
من چی دارم میگم هیچم قشنگ نیست دستبندو انداختم زمین..... لورا : خب..خب...خب شام حاضره هری : مرسی لورا....باید یه چیزی بهت بگم لورا : بگو هری : خب...راستش باید برم ایتالیا....لورا : خب خوبه چون هرماینی و رونم اونجان....هری : آره ولی..ولی می خواستم قبل از رفتنم یه چیزی بهت بگم....لورا : می شنوم.....هری : خب..چطور بگم من بهت علاقه...دارم لورا : چ..چی ولی..ولی چرا هری : خیلی وقته...فقط نمیدونستم چطور..بهت بگم....می خواستم قبل از اینکه برم حرفی که خیلی وقته تو دلم مونده رو بهت بگم....هرچند نیازی به جواب دادن نیست...چون ممکنه دیگه برنگردم لندن....لورا : یعنی..دیگه..نمی بینمت..ولی نمی تونم...دلم واست تنگ میشه هری : میتونی هر وقت خواستی بیای ایتالیا...ولی قراره از لندن خدافظی کنم....فردا ساعت 7 صبح با هواپیما پرواز دارم لورا : چرا..انقد زود هری : تنها پروازی که فرودگاه داشت فردا بود....امشب باید برگردم خونه و وسایلمو جمع کنم....زیاد تو فکر نباش غذاتو بخور...لورا : آخه..آخه بعد از پدر و مادرم تنها کسی که کنارم بود تو بودی..حالا می خوای بری مشکلی نیست...قبلا هم گفتم نمی خوام به خاطر من از زندگی خودت بگذری....... هری : خب دیگه باید برم...دوست دارم لورا..... لورا : اشکی از گونم سر خورد و سرمو انداختم پایین هری : عه قرار شد گریه نکنی دیگه اشکاشو پاک کردم و بغلش کردم....لورا : بغلم کرد....حس میکردم آخرین روزیه که می بینمش پس محکم تر بغلش کردم.....دلم..واست تنگ میشه هری : من بیشتر....خدافظ لورا...لورا : خدافظ هری : در خونه رو پشت سرم بستم اشکی از روی صورتم سر خورد ولی سریع پاکش کردم فکر نکنم دیگه ببینمش...امیدوارم دراکو دوست خوبی واسش باشه امیدوارم درکش کنه امیدوارم جای منو واسش پر کنه...... لورا : رفت و در و پشت سرش بست حالا تنها چکار کنم...چرا همه کسایی که دوسشون داشتم تنهام گذاشتن....فراموشت نمیکنم هری
رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم امیدوارم اونجا بهت خوش بگذره و از ته دلت بخندی چشمامو بستم..... با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم....با چیزی که دیدم واقعا شوکه شدم چرا اتاقم اینجوری شده صندلی کامپیوتر روی زمین افتاده بود هر چیزی که تو کشو میز بود بیرون ریخته بود با عجله رفتم طبقه پایین وضع کل خونه همین بود همه جا پراکنده و بهم ریخته بود یعنی دزد....اومده اگه..اگه دوباره برگرده چی گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به دراکو.... دراکو : با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم....اَه کیه...خواستم یکم بخوابم نگاهی به اسمش انداختم لورا....الو لورا : س..سلام دراکو خواب بودی؟ دراکو : آخه ساعت 7 صبح کی بیداره لورا : ببخشید دراکو : چی شده....لورا : دزد اومده تو خونه....من می ترسم دراکو : از چی...لورا : خب اگه دوباره برگرده چی دراکو : باشه..تا 10 دقیقه دیگه اونجام اینو گفتم و گوشیو قطع کردم از پنجره بیرونو نگاه کردم خورشید تازه طلوع کرده بود ولی نور خورشید همه جا رو روشن می کرد هوا گرم بود....یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشیدم و ساعت مچی مشکیمو از روی میز برداشتم و به دستم بستم و مقدار کمی از ادکلن زدم و رفتم بیرون.....سوار ماشین شدم و با سرعت بالا حرکت می کردم...من چرا..نگران شدم....رسیدم خونش در باز بود....لورا : اومدی نگاه کن همه جا بهم ریختس....دراکو : خب حالا که رفته...لورا : بازم بر می گرده مطمئنم....دراکو : می خوای به پلیس خبر بدی؟ لورا : باشه...ولی من واقعا می ترسم....وقتی بچه بودم چند باری دزد اومده بود و واقعا خاطره بدی از اون موقع دارم....ولی اون موقع پدر و مادرم کنارم بودن حالا چی...دراکو : هری که هست....لورا : دیگه نه...امروز رفت ایتالیا دیگه...واقعا تنها شدم اشکام صورتمو خیس می کرد دراکو : گریه نکن...لبخندی زدم...خب...اگه می خوای تا وقتی حالت بهتر میشه بیا خونه من... لورا : نمیشه که دراکو : چرا ؟ پدرم که تا چند سال دیگه فرانسه هست منم مشکلی ندارم...هم تو تنهایی هم من لورا : آخه...نمی خوام مزاحم تو بشم دراکو : مزاحم نیستی هر وقت وسایلتو جمع کردی بیا رفتم سمت در..لورا : نمیشه..وایستی با هم بریم ؟ دراکو : باشه....این پایینم برو وسایلتو جمع کن
لورا : تو اتاقم بودم و داشتم لباسامو جمع می کردم....صدای پایی به گوشم خورد برگشتم...دراکو بود دراکو : وارد اتاقی شدم دیوار های اتاق با کاغذ دیواری پوشیده شده بود پنجره تقریبا بزرگی داشت که پرده های بنفش رنگی روی اون افتاده بود اینجا اتاقته نه ؟ لورا : آره فقط همیشه مرتبه ولی امروز که اون همه جا رو بهم ریخته دراکو : چشمم به قاب عکسی که روی زمین بود خورد...برش داشتم اینا پدر و مادرتن ؟ لورا : آره....البته الان هر دو خیلی ازم دورن....دراکو : توی عکس چشمم به تام خورد دستمو مشت کردم.....چقدر شبیه مادرتی لورا : اهوم....همه همینو میگن عکسو از دستش گرفتم و توی چمدون گذاشتم.....خب من حاضرم دراکو : چمدون و از دستش گرفتم سنگینه بده من لورا : اذیت میشی دراکو : بیا دیگه...هر دو سوار ماشین شدیم لورا : ماشینت خیلی قشنگه دراکو : ممنون...ولی خودم زیاد دوسش ندارم...یه ماشین دیگه داشتم خراب شد...اونو خیلی دوست داشتم مثل دوستم بود....لورا : اینم قشنگه....میدونی واقعا آدم عجیبی هستی...هر چیزیو دوست خودت میدونی دراکو : من بیشتر به وسایلی که خیلی وقته کنارَمن علاقه دارم....رسیدیم پیاده شو لورا : در ماشینو باز کردم آفتاب مستقیم توی صورتم افتاد دراکو در و باز کرد و وارد خونه شدیم.....گل های حیاط هنوز پژمرده بود....تو بهشون نمیرسی؟ دراکو : بعضی وقتا...ولی دیگه مثل اول نمیشن درست مثل من...لورا : تم خونه تاریکه ولی قشنگه دراکو : بیا طبقه بالا یه اتاق هست لورا : دنبالش راه افتادم از پله های مارپیچ قهوه ای رنگی بالا میرفتم جلو یه در قهوه ای رسیدیم دراکو : کلید روی در و چرخوندم و در و باز کردم بفرما.... لورا : وارد اتاق شدم دیوار اتاق با کاغذ دیواری سبز کمرنگی پوشیده شده بود کف اتاق پارکت بود و فرش کوچیک مشکی روی زمین پهن شده بود تختی کنار پنجره با رو تختی سبز و مشکی بود در کل اتاق خاصی بود دراکو : خب نظرت چیه ؟ لورا : خیلی قشنگه فک کنم رنگ مورد علاقت سبزه نه ؟ دراکو : سبز و مشکی رو خیلی دوست دارم لورا : خب واقعا ممنون..که گفتی بیام اینجا دراکو : کاری نکردم خوش اومدی من یه چند دقیقه برم بیرون زود بر میگردم تو ام یه دوری تو خونه بزن خدافظ لورا : دراکو رفت چمدون و تو اتاق گذاشتم و از پله ها اومدم پایین و رفتم آشپزخونه یه لیوان آب خوردم باید لطفشو جبران کنم نگاهی به ساعت انداختم نزدیک ظهر بود در یخچالو باز کردم خوراکی های زیادی بود تصمیم گرفتم پیتزا درست کنم....خمیر و درست کردم روی سکوی آشپزخونه آرد زیادی پاشیده بود پیتزا رو آماده کردم و گذاشتم تو فر هر جا که آرد پاشیده بود و تمیز کردم صدای فر به گوشم خورد پیتزا ها رو از فر بیرون اوردم و روی میز گذاشتم یه آب پاش پر از آب برداشتم و رفتم تو حیاط به همه گل ها آب دادم یاد بچگیم افتادم که به همراه مادرم یه گل کاشتم خیلی قشنگ بود..ولی حیف زود پژمرده شد.....رفتم داخل
صدای افتادن کلید به در و شنیدم دراکو اومد داخل....دراکو : وارد خونه شدم بوی خاک بارون خورده از حیاط میومد ولی فقط باغچه آب خورده بود حتما کار لوراست....رفتم داخل بوی غذا تو کل خونه پیچیده بود چشمم به میز خورد دو تا پیتزا روی میز بود لورا : سلام گفتم شاید گشنت باشه یه چیزی درست کردم دراکو : برم لباسمو عوض کنم رفتم تو اتاق و لباسمو عوض کردم و از پله ها پایین اومدم و روی میز نشستم لورا : خودم پیتزا خیلی دوست دارم ولی چون نمی دونستم تو چی دوست داری همینو درست کردم غذای مورد علاقت چیه ؟ دراکو : منم پیتزا خیلی دوست دارم ولی عاشق پیراشکی گوشتم ممنون....خوشمزس....
خب دیگه پارت بعد واس بعد امتحانا ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه ♥💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییی بودددددددددد
مرسیییی لیلی💚♥🎻
عالیییییی بوودددددد پارتتتت بعدیییی رووووو همممممم بوودددددد بزارررررررررررر خیلیییییی خیلییییییی خوببببببب بودددد
مرسیییی کیوت💚♥🌌
بعدیو بعد امتحانا می زارم البته اگه بین امتحانا یه امتحان آسون داشتم میزارم☺💙
بازم مثل همیشه رمانات برنده میشهه... عالییییی بود ❤❤
ممنوووون عزیزم♥🔮💙
عالییی بود مثل همیشهه♥🎻
مرسییییی♥💙