
سلامممم🌻بریم پارت2 رو بخونیم🧸....
از زبون اسونا: مدرسه تموم شده بود و خیلی خسته بودم با تنی داشتیم از مدرسه بیرون میرفتیم ک یهو یکی گفت اسونا برگشتم دیدم اپولونه گفتم:اپولون اینجا چیکار میکنی؟؟ اپولون:تاپولون کار داشت و لیست هم دانشگاهه برا همین من اومدم دنبالت اسونا:نیازی نبود ک بیای دنبالم خودم میومدم اپولون:گفتم شاید خسته باشی حالا بیا بشین با تنی خدافظی کردم و نشستم تو ماشین چه یون(همون دختره ک دعوا راه انداخته بود) داشت ب اپولون و اسونا نگا میکرد و از عصبانیت ناخناشو میخورد 😠💔💘اشاره ای به لایلا کلویی و کاگامی🤣🤣
اسونا:خب الان میریم کمپانی؟ اپولون:ن بقیه میان خونه اسونا:اهان باش رسیدیم خونه و اپولون گفت:تو برو لباستو عوض کن منم میرم بالا و هروقت لیسا اومد بیاین بالا. بعد ازاینک لیسا اومد هردو باهم رفتیم طبقه بالا اپولون دررو باز کرد و رفتیم رو مبل نشستیم اسونا:خب ببینین باید یه توضیح کوچیک بهم بدین ک موضوع اصلی کمپانی چیه و اینک چرا اینقدر ضعف کرده تاپولون از اتاق اومد گفت :اول نباید تو از مدرسه بگی برگشتم وگفتم:عه تاپولون اومدی فک کردم هنوز بیرونی هوم مدرسه ک چیزی نبود فقد یه پرنده عاشق یکم دردسر ایجاد کرد
تاپولون:خیلی مشتاق شدم ببینم این پرنده عاشق کیه و عاشق کی هس و چرا دردسر ایجاد کردع اسونا نگاهی به اپولون کرد و گفت:چه یون دختر عموی ناتنیتون گیر داده بود ک چرا ب این مدرسه رفتم و تا فهمید اپولون حامیمه دادوبیداد راه انداخت اپولون ک داشت قهوه میخورد یهو سرفه کرد و گفت:چه یون! اون دختره ی عوضی دست بردار نیست . اسونا:خب نمخاین حالا موضوع کمپانی رو بگین؟ فک کنم چه یون هم بش ربط داشته باشه تاپولون :من ک مگم پای یه ادم دیگ رو توی این ماجرا باز نکنیم چون خیلی خطرناکه ولی چون اسرار مکنی باشه
ده سال پیش زن عموی مامرد ووقتی مرد دادستان ها بعد از تحقیقشون گفتن ک ب دلیل مریضیه ولی ما میدونیم ک لیونس(عموشون) اونو کشته ولی کسی ک شاهد این اتفاق بود دوتا پسرای اونا نبودن بلکه پسرخالشون بوده ک دیده لیونس اونو کشته اما وقتی جکسون (پسرخاله پسرعموشون😹🙃) خواست ب پلیس بگه لیونس جلوی اونو گرفت و بهش گفت:اگ میخای زندگی خوبی داشته باشی و خانوادت کنارت باشن نباید چیزی رو ک دیدی ب پلیسا بگی چند سال بعد ک شد جکسون تصمیم گرفت و همه چیزو ب ما گفت وما میخوایم کاری کنیم ک این مسئله ب صورت اصلی برگرده یعنی باید دادستانارو راضی کنیم تا این پروژه رو دوباره باز کنن اونا:ووو چ داستانی. خب نگا تو هرچقدر هم ب دادستانا اصرار کنی اونا قبول نمیکنن برا همین باید خودمون توی کمپانی همه ی کارامون رو بکنیم
یهو صدای خروپف اومد و همه ب اونطرف نگا کردیم و دیدیم لیسا خابیده🤦♀️🤦♂️ اسونا:سه ساعت داشتیم حرف میزدیم خانم خاب بود🤦♀️ اپولون:عب نداره لیسا زیاد توی کارای کمپانی کمکی نمیکنه حالا اگه قضیه رو ندونه مشکلی پیش نمیاد اسونا:یچیزی تاپولون تو گفتی ک لیونس دوتا پسر داره؟ اونا کجان؟ تاپولون:اون دوتا الان امریکان ولی تا چندروز دیگه دارن میان کره. هم سن تو ان ولی رابطه ی خوبی با باباشون یعنی لیونس ندارن و اینک لیونس یه زن گرفته ک یه دختر داره یعنی همون چه یون اپولون:تازه اسونا هروقت اون دختره ی عوضی دوباره اذیتت کرد ب من بگو خودم حسابشو میرسم قیافه اسونا:😐😑
تاپولون:اسونا قضیه ی اون مسابقه هه چیه کی اهنگ و دنس رو اماده میکنی؟ اسونا:اه یادم رفت 🤦♀️هروقت وقت کنم میرم سراقش تا یه هفته وقت دارم فردا میشه و اسونا توی مدرسه اهنگ رو مینویسه تنی :همم لباسو چیکار میخوای بکنی؟ اسونا:نمدونم تنی:خب پس حل شد تو میتونی رو من حساب کنی(تنی عاشق طراحیه ولی خانوادش همش بهش میگن توهم مث ما باید خاننده بشی) اسونا:باش ممنون مدرسه ک تموم شد اسونا میره ب سیو میوزیک(اسم یه استودیو ی کوچیک هس ک هرکی بخاد میتونه اجاره بگیره و اهنگشو تنظیم کنه
از زبون اسونا: عجله داشتم چون خیلی کارا رو باید انجام میدادم و خیلی هم خسته بودم ولی باید همون روز اهنگو تنظیم میکرد و سیو میکرد خب شروع کردم ب تنظیم کردن ریتم اهنگ...... نیم ساعت گذشت..... یک ساعت گذشت........ خیلی خسته شده بودم و هیچ ریتمی جالب در نمیومد یهو یکی چندتا دکمه رو عوض کرد و گفت:این خوب نیست برگشتم و یه پسره رو دیدم ک خیلی برام اشنا بود ولی هرچی فک کردم یادم نیومد کیه با کمک اون پسره اهنگ رو درست کردم واقعا خوب موقعی اومده بود برا کمک تا اومدم ازش تشکر کنم دیدم نیست😐😑 مگ خون آشامه آنقدر سریع میره😐😂
خسته یه تاکسی گرفتم رفتم خونه درو باز کردم و دیدم اپولون هم طبقه پایینه رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم روی کاناپه نشستم لیسا با شوق گفت:هوم ساخت اهنگ چطور بود؟ اسونا:داشتم منصرف میشدم ک یکی اومد کمکم لیسا با تعجب پرسید:کی؟ اسونا:من چ بدونم یه پسره اپولون گفت:خب دیگ صحبت بسه چندتا خبر دارم یک ک سول اوه و ته سول(دوتا پسرعموها) ب کره اومدن و اینک ما باید سریع کارمونو شروع کنیم اسونا گفت :خب پس امشب شروع میکنیم.... اپولون پرید وسط حرفم و گفت:ن فردا توی شرکت شروع میکنیم اسونا:هوممم باش😑
فردا شد لیسا و اپولون و تاپولون رفته بودن و فقط اسونا توخونه بود(از شدت خستگی خواب بودs:منم میخوام بخوابم) پاشدم و رفتم دست و صورتمو شستم و یه شومیز با شلوار پوشیدم و موهامو بالا بستم و رفتم ب کمپانی داشتم میرفتم ب اتاق کار اپولون (چون باید ازش تفنگ میگرفت 😎برا کارش ها نه برا بازی چون اسونا یجورایی کارش عملیه یعنی ....چجوری بگم نمیشه توصیفش کرد) s:من میگم اون باید اون کار انجام بده کارش ی جوری انجام دادنیه) " منشی اپولون گفت :رئس مهمون داره(همون سول اوه و ته سول یعنی پسرعموها) اسونا:میتونم برم داخل؟ منشی :بله اسونا در رو باز کرد و تا دید کی اونجاعه تعجب کرد.... همون پسره ک توی ساخت اهنگ کمکش کرده بود و یه پسره ی دیگه.........s:وایییی خدا مگ میشه
ممنون ک تستو انجام دادی💕پارت دوهم تموم شد💕 لایک و کامنت فراموش نشه💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)