پارت 3 ناظر پلیز منتشر ♥🌙
هری : راستی شام حاضره هروقت گشنت بود بگو لورا : هری واقعا نمیدونم چطور لطفت و...هری : حرفشم نزن نیازی به تشکر نیست لورا : به زور لبخندی زدم و رفتم سمت آشپزخونه پیراشکی گوشت درست کرده بود توی ظرف واسه هردومون گذاشتم و رفتم سمت نشیمن...... دراکو : مثل همیشه دوباره از خواب پریدم و از اتاق رفتم بیرون از پله ها پایین اومدم پدر اومده بود ولی تو اتاقش بود خیلی گشنم بود شاید به خاطر اینه که خیلی کم غذا می خورم یا کلا نمی خورم در یخچالو باز کردم خوراکی های زیادی بود ولی وقتی مامان نیست اشتها ندارم صدایی از پشت سرم شنیدم و برگشتم لوسیوس : ساندویچ واست خریدم....دراکو : نمی خورم لوسیوس : دراکو داری داغون میشی دراکو : مگه واسه کسی مهمه....لوسیوس : معلومه که مهمه واسه من مهمه واسه مادرت مهمه دراکو : ولی اون رفته لوسیوس : اما تو رو میبینه درسته تو حسش نمیکنی ولی اون دوست داره....دراکو : آخه دلم واسش تنگ شده اینو گفتم و به خودم اومدم تو آغوش پدرم بودم لوسیوس : دراکو می فهمم چه حالی داری...درکت میکنم دراکو : مم...ممنون لوسیوس : حالا غذاتو بخور دراکو : خودت غذا خوردی؟ لوسیوس : آره گوشیم زنگ خورد کاترین بود گفته بود باید درمورد دراکو صحبت کنیم دراکو..من میرم بیرون دراکو : باشه...صدای بسته شدن در اومد با عجله رفتم و سوار ماشین شدم و ماشینشو دنبال می کردم می خوام بدونم کجا میره....جلوی ساختمون روانشناسی وایستاد و وارد شد پشت سرش رفتم داخل و پشت در وایستادم و به حرفاشون گوش می دادم کاترین : در مورد مرگ مادرش بگو لوسیوس : خب...رفته بودم سر کار و وقتی برگشتم روی زمین افتاده بود ولی زنده بود رفتم بالا سرش و تنها چیزی که گفت این بود که ( اون منو با تیر زد..اون..تام ) همه حرفاش همین بود بعدشم که...کاترین : متاسفم....تام کیه ؟ لوسیوس : تام وینسلت...قبلا باهاش دوست بودم...طی اتفاقایی که توی هاگوارتز افتاد کم کم رقابت ما شروع شد چون اون گریفندور بود و من اسلیترین تا حدی رقابت می کردیم که بقیه می گفتن بهترین دوستا حالا دشمنای خونی شدن دراکو : در و با شدت زیادی باز کردم...چرا..چرا بهم نگفتی کاترین : دراکو آروم.....دراکو : به من نگو آروم باشم...نمی خوام آروم باشم...تام...تام کیه چطور جرات کرده مادر منو بکشه ها؟ انتقام مادرمو ازش میگیرم با قدم های تند و محکم از اونجا دور شدم حالا سراغ کسی رو می گرفتم که معلوم نیست اینجا هست یا نه...زندس یا نه
هر جای شهر رو می گشتم کسی به این اسم نبود تا رسیدم به یه محله دیگه از یکی از مغازه دار ها پرسیدم و گفت تام وینسلت مرده....اَه ولی آدرس خونشو بهم داد خونه دو طبقه ای با در قهوه ای بود در زدم با دیدن کسی که در و باز کرد واقعا شوکه شدم لورا : باز تویی که چته ؟ هری : لورا کیه؟ لورا : هیچکی فک کنم اشتباه اومده دراکو : واقعا الان چکار کنم...آمم درسته اشتباه اومدم در و محکم بست من موندم پشت در و با سوال های توی سرم آروم آروم قدم بر می داشتم تا رسیدم به خونه دلم نمی خواست برم داخل ولی چاره دیگه ای ندارم کلید و به در حیاط انداختم و رفتم داخل پدر اومده بود در خونه رو باز کردم و بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاقم و در و بستم پس اسمش لوراست لورا وینسلت....حالا که تام مرده انتقامو باید از دخترش بگیرم ولی چطور....هر چقدر فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید....رو تخت دراز کشیدم فهمیدم....اول باید باهاش دوست شم و بعد انتقام مادرمو می گیرم چون پدر اون زندگیمو ازم گرفت منم زندگی اونو میگیرم......... هری : واقعا اشتباه اومده بود ؟ لورا : چرا باید بهت دروغ بگم هری من...خوابم میاد قبل از اینکه چیزی بگه رفتم تو اتاقم سکوت عجیبی همه جا رو فرا گرفته بود نگاهی به قاب عکس پدر و مادرم انداختم از روی میز برش داشتم و بوسه ای بهش زدم اشکام گونه مو خیس می کرد در اتاق آروم باز شد هری : حدس می زدم بیدار باشی لورا دوباره گریه نکن لورا : آخه تنها یادگاری که ازشون واسم باقی مونده همین یه عکسه هری : لورا...تو اونا رو ممکنه نبینی ولی..ولی اونا تو رو می بینن با ناراحتیت غمگینشون میکنی و با خندیدن خوشحال.....لورا : لبخندی روی لبم نشست....ممنون..هری هری : کاری نکردم نگاهی به عکس توی دستش انداختم ولی خیلی شبیه مادرتی....لورا : همه..همه همینو بهم می گفتن از هرماینی و رون خبر نداری ؟ هری : از وقتی رفتن ایتالیا نه....لورا : نمی خوای بری اونجا ؟ هری : نه...من اینجا بزرگ شدم توی خیابونای لندن قدم زدم....چطور اینجا رو ول کنم و برم ایتالیا بعدشم من تو رو تنها نمی زارم.....لورا : نمی خواد نگرانم باشی نمی خوام به خاطر من از زندگی خودت بگذری هری : واقعا اینطوری فکر می کنی؟ لورا....من خودم خواستم کنارت بمونم لورا : دستمو روی دستش گذاشتم...ممنون که درکم میکنی هری : شاید به خاطر اینه که خودم این اتفاقا رو تجربه کردم
صبح از خواب بیدار شدم یه نامه کنار تختم بود نوشته بود ( لورا میدونم حالت بهتر شده و امیدوارم همیشه لبخند بزنی امروز صبح رفتم یه سر خونه خودم مراقب خودت باش از طرف هری ) پس یعنی رفته از تخت بلند شدم و رفتم رو به روی آیینه زیر چشمام گود افتاده بود به خاطر این بود زیاد گریه کردم موهامو شونه کردم و از پله ها اومدم پایین و رفتم سمت آشپزخونه یه کیک خوردم و رفتم پارک و روی نیمکت همیشگی نشستم دراکو : با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم با یادآوری اتفاقات دیروز از تخت بلند شدم و جلوی آیینه وایستادم موهامو شونه کردم و کت و شلوار مشکی پوشیدم و رفتم بیرون لوسیوس : بیدار شدی خب..دراکو من متاسفم که بهت نگفتم دراکو : به هر حال فهمیدم و انتقام مادر و ازش میگیرم لوسیوس : ولی تام مرده دراکو : اما دخترش زندس لوسیوس : دراکو..تو..تو که نمی خوای دراکو : اون زندگیمو ازم گرفت منم همین کارو می کنم و رفتم سمت در لوسیوس : دراکو...وایسا دراکو : سوار ماشین شدم و رسیدم به همون پارک درست حدس زدم همونجا دقیقا روی همون نیمکت نشسته بود رفتم و نشستم کنارش لورا : یکی نشست کنارم برگشتم باز همون بود....وای از دست تو چکار کنم ها؟ چرا هر جا میرم پیدام میکنی؟ دراکو : اتفاقیه دستمو بردم جلو دراکو هستم...دراکو مالفوی لورا : خب که چی دراکو : چند وقته اینجا می بینمت می خواستم بگم قبول میکنی..با هم دوست بشیم؟ لورا : چرا باید قبول کنم؟ دراکو : چون به نظرم خوب همو درک می کنیم بابت رفتار روز اولم متاسفم لورا : لورا وینسلت هستم.....دراکو : از خودت بگو لورا : خب از وقتی سه سالم شد مادرمو از دست دادم...پدرمو هم چند روز پیش....دراکو : واقعا متاسفم منم...مادرمو از دست دادم...لورا : میدونی من هیچوقت نمیگم متاسفم چون میدونم تاسف به درد کسی نمی خوره دراکو : حرفت درسته لورا : یکی از دوستام میگه کسایی که از دستشون دادیم مارو میبینن....پس بهتره ناراحت نشیم تا اونا هم غمگین نشن دراکو : آخه چطور آدم میتونه وقتی مادرش تنها کسی که درکش میکرد و از دست بده ناراحت نشه ؟....لورا : اهل لندنی ؟ دراکو : آره لورا : اسم هاگوارتز به گوشِت خورده ؟ دراکو : معلومه اول می خواستم برم هاگوارتز تا درس بخونم ولی با مخالفتای پدرم یه جای دیگه رفتم نمی خوام زیاد راجبش حرف بزنم...خب تا حالا کسی بهت گفته چشمات خیلی قشنگه؟ لورا : ممنون دراکو.....آمم پیش کی زندگی می کنی؟ لورا : تنها زندگی می کنم دراکو : آخه دیروز صدای یه نفر از خونت اومد.....لورا : آها اون دوستمه هری...دراکو : هری پاتر؟ لورا : می شناسیش ؟ دراکو : خب اون معروفه و اسمشو شنیدم واقعا باهاش دوستی ؟ لورا : آره خیلی وقته.....خب من می خوام برم خونه دراکو : می رسونمت و به ماشین اشاره کردم سوار شو....لورا : چشمم به یه بنز مشکی خورد رفتمو در و باز کردم و سوار شدم دراکو : چه آهنگایی گوش میدی؟ لورا : بیشتر درام و آهنگ lovely رو خیلی دوست دارم دراکو : منم خیلی دوسش دارم یه جورایی زندگیمو توصیف می کنه دستمو سمت ضبط ماشین بردمو آهنگ و پلی کردم لورا : ممنون.....
چند دقیقه ای گذشت و به خونه رسیدیم....مرسی دراکو : کاری نکردم می خوای شمارمو داشته باشی؟ شاید بعضی وقتا همو دیدیم...لورا : به چشمای خاکستریش خیره شدم....باشه گوشیمو بهش دادم تا شمارشو بزنه....دراکو : خب..فعلا خدافظ لورا : در ماشینو بستم...خدافظ کلید و به در انداختم و وارد خونه شدم.......
ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه 💚🌌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها باید یه چیزی بهتون بگم
راستش امتحان های ترمم از چهارشنبه شروع میشه من تا دوشنبه پارت می زارم ولی ادامش دیگه واسه بعد از امتحانا ☺💚
موفق باشین.....
های کیوتی🤗اگه توهم مشکل امتیاز داری یعنی امتیاز نیاز داری و میری توی تست ها التماس میکنی تا بهت یکم امتیاز بدن باید بهت بگم که دیگه مشکلت بر طرف شده🥳 تو میتونی با عضو شدن تو بانک تستچی من خیلی راحت امتیاز کسب کنی! و دیگه مشکل امتیاز نداشته باشی! پس همین الان عضو بانک ما شو🤩راستی رئیس بانک خودمم
منتظر پارت بعددددددددددددددد کجاستتتتتنننننتتتتتت
الان از مدرسه اومدم یکم دیگه می زارم☺💙
تنکس💚🌌🎻
در انتظار پارت بعد...
تنکس💚🎻
فردا میزارم(:
JIMIN
تنکس واس متنشر♥🎻
میشه این کاربر رو دنبال کنی و تستشو لایک کنی؟:] واقعا ممنونت میشم فداتشم:']
https://testchi.ir/tests/829084
دنبال شده بود☺♥💙
داستانت عالیی بود ادامه بدهههه:')
ممنوووون عزیزم♥💚