پارت آخر 🔗♥🔗 ناظر پلیز منتشر ♥💚
وارد کلاس شدم پروفسور هنوز نیومده بود..... اسکورپیوس بهم اشاره کرد بشینم کنارش....نشستم کنارش در با شدت زیادی باز شد و مردی با موهای مشکی بلند و بینی عقابی وارد شد درسته پروفسور اسنیپه....اسنیپ : کتابا رو باز کنید رز : بعد از چند ساعت این کلاس خسته کننده تموم شد داشتم میرفتم سمت پله ها دستم به عقب کشیده شد برگشتم اسکورپیوس : رز ساعت 5 و نیم بیا یه کافی شاپ باید باهات حرف بزنم رز : خب...باشه میبینمت برگشتم اتاقم یعنی چکار میتونه داشته باشه خیلی خوابم میومد دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم..... اسکورپیوس : بالاخره تصمیم گرفتم حرف دلمو بهش بزنم....واسم مهم نیست چه واکنشی نشون میده واسم مهم نیست حتی اگه ازم متنفر شه..... رز : با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم ساعت 4 و نیم بود رفتم سالن غذاخوری گشنم بود....یه ساندویچ خوردم و برگشتم اتاقم یه شلوار مشکی با یه پالتو خردلی پوشیدم و موهامو بافتم و رفتم بیرون....هوا خوب بود تصمیم گرفتم پیاده برم.....بعد از چند دقیقه رسیدم به کافی شاپی که گفته بود فضای قشنگی داشت وارد شدم چشمم به اسکور خورد رو یه میز دو نفره نشسته بود رفتم سمتش اسکورپیوس : اومدی منتظرت بودم رز : صندلیو کشیدم عقب و روبه روش نشستم گارسون : چی میل دارین؟ رز : یه نسکافه البته بدون شکر اسکورپیوس : یه قهوه..... رز : گفتی میخوای باهام حرف بزنی میشنوم اسکورپیوس : گل رز قرمزی که همراهم بود و گرفتم سمتش...همیشه عاشق گل رز بودم این گل و خیلی وقته پیشم نگه داشتم که بدمش به یکی....یکی که واسم مهمه.....رز دوست دارم
رز : صدای تپش قلبم به گوشم می خورد واقعا خشکم زده بود.....من واقعا نمی دونم چی باید بگم باید یکم فکر کنم سریع پاشدم و از اونجا رفتم اسکورپیوس : رز وایسا ولی اهمیتی به حرفم نداد و رفت شاید واقعا باید یکم تنها باشه و فکر کنه رز : باورم نمیشه چطور ممکنه.....برگشتم اتاقم تمام حرفاش تو سرم تکرار میشد واقعا دوسم داره....آخه چرا..به لبخنداش...محافظت کردناش از من فکر میکردم همه خاطره هاش تو سرم مرور میشد قلبم به تپش افتاده بود و دستام سرد شده بود اسکور دوست دارم خیلی وقته...می خواستم انکار کنم ولی دیگه نمیشه امیدوارم دیر نشده باشه رفتم سمت کافی شاپ از پشت شیشه دیدمش هنوز نشسته بود لبخندی زدم و وارد شدم اسکورپیوس : صدای در به گوشم خورد....چی می شد خودش باشه صدای کفشاش لحظه به لحظه نزدیک تر می شد نگاهی بهش انداختم با چشمایی غرق کننده روبه رو شدم فقط بهش خیره شده بودم....کاش زمان متوقف بشه و همینطور به هم خیره بمونیم رز : حسی عجیب داشتم عشقی که توی چشماش بود و تا به حال ندیده بودم....اسکورپیوس : اومدی ؟ بالاخره رز : اسکور من...من دوست دارم اسکورپیوس : لبخندی روی لبام نقش بست واقعا؟ رز : معلومه اسکورپیوس : دستشو گرفتم و دنبال خودم کشیدم رز : کجا میریم؟ اسکورپیوس : واقعا نمیدونی؟ رز : جنگل....اسکورپیوس : درسته جایی که هردومون عاشقشیم پا به پای هم روی برگایی که زمینو پوشونده بودن قدم می زدیم رز :ناگهان اتفاقی که هرگز فکرشو نمیکردم افتاد دونه های ریز و سفید همه جا رو می پوشوند برف اونم تو پاییز مگه میشه اسکورپیوس : همه چی ممکنه حتی برف توی پاییز رز : مثل زندگی ما کی فکرشو می کرد مایی که سال اول به خاطر اون دعوا پدر و مادرمون اومد هاگوارتز حالا هم دیگرو دوست داشته باشیم....بهم ثابت شد غیر ممکن....ممکن میشه
آرامیس : خسته شدم تو خونه بیا بریم بیرون دراکو : آخرین باری که رفتیم بیرون و یادم نمیره چی شد آرامیس : اتفاقی نمیوفته دراکو : باید قول بدی کنارم بمونی آرامیس : قول میدم....سوار ماشین شدیم و به پنجره خیره شدم کجا میریم ؟ دراکو : جایی که همه اتفاقا از اونجا شروع شد آرامیس : هاگوارتز...درسته ؟ دراکو : زدی به هدف آرامیس : دلم واسش تنگ شده دراکو : خب رسیدیم..... دراکو : دستشو گرفتم و با هم وارد جنگل ممنوعه شدیم همه جنگل و برف پوشونده بود.... رز و اسکور......دراکو و آرامیس هر کدام در قسمتی از جنگل...جنگلی که شروع تمام اتفاقات بود دست در دست هم با عشقی در میانشان موج میزد قدم بر می داشتند......
♥The END♥
ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه چطور بود¿💚♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بوددددددددددددددددد
🥺❤️❤️❤️
ممنونم مث شما
عالی بوددددد
مرسیییی♥🌌
کیوتم....💚
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود🥹💗
ممنوووون💚🌌
قشنگی از خودته♥🎵
بروبچ اگ کسی ناظره تست جدیدمو منتشر کنه پلیز💚♥☺
zoey
خراب کاری هاگوارتز اوکی تنکس خبر دادی🌌☺
پایانی زیبا
عالی بودددددددددد
تنکس ♥💖عزیزم...
عالیییییی
مرسیییی کیوت💚♥
نه دوس ندارم تموم شهههه
دیگه هر داستانی پایانی دارع☺💚