
اینم از پارت اول

یون جو : از خواب پاشدم، مثل همیشه. لباسامو عوض کردم و رفتم پایین. مثل همیشه. به خدمتکارا سلام دادم و صبحونه مو خوردم، مثل همیشه. _خانم؟ _بله سارا؟ _اقا گفتن بیدار که شدید برید دفترشون _ دفتر خودشون؟ _بله _باشه ممنون رفتم تو اتاقم! عجیب بود اخه بابا هیچ وقت منو خبر نمیکرد برم دفترش، لباسامو پوشیدم (عکس) و از خونه رفتم بیرون. دفتر بابا تقریبا با خونه دو تا میدون فاصله داشت، تو چهار راه اول یه گلفروشی خوشگل هست که من همیشه از اونجا گل میخرم، دیگه منو میشناسه! دویدم تو و سلام کردم _سلام خانم یونگ!😍 _به به دلم برا شیطونیات تنگ شده بود یون جو خوش اومدی _هههههههه! 😅 خب من یه گل رز سفید میخوام _بفرما عزیزم _چقد میشه _برو بچه چون دلم برات تنگ شده بود مهمون من _مرسی خانم یونگ شما بهترینی 😘🤩 _برو زبون نریز از مغازه زدم بیزون، تو حال خودم داشتم با خودم شعر میسراییدم که احساس کردم یکی داره از کنارم رد میشه و خیلی بد نگام میکنه، برگشتم، دیدم یه مرد گنده بی ریخت داره با چشای هیز منو نگا میکنه، اولش یکم گرخیدم، ولی بعد سیع کردم بهش توجه نکنم، ترسیده بودم. هی سیع میکرد بیاد نزدیکم. با سلامش عرق سردی رو پیشونیم نشست _سلام خوشگله _... نزدیک بود از ترس بزنم زیر گریه، راستیش زیاد با این چیزا مواجه نمیشم. نمیدونستم چیکار کنم که یهو دیدم یکی اگمد جلوم. جلوم و رو به مرده وایساد. چهارشونه بود و قد بلند یه کت و شلوار مشکی هم تنش بود. دستاشو کرده بود تو جیبش. رو به مرده گفت _فرمایش _شما؟ _به شما چه؟ _هه ببین بچه شما بچه سوسولا به ما نمیخورید برو پی کارت
صدای پوزخندشو شنیدم و دستشو که از جیبش اومد بیرون و مچ یارو رو گرفت دیدم. مچ مردرو پیچوند و در گوشش یه چیزی گفت. مرده رو به من تعظیمی کرد و معذرت خواست و فرار و بر قرار ترجیح داد _حالتون خوبه؟ _بله ممنون _خانم وان یون جو؟ با تعجب نگاهش کردم _بله خودم هستم _چوی کوک. پدرتون به من گفتن برای مراقبت از شما بیام، دارید میرید دفترشون؟ _جااااااااااان؟! چی یعنی بله دارم میرم _خوبه پس سوار شید یه ماشین خفن مشکی رو نشونم داد و منم سوار شدم تا رسیدن به دفتر هیچکس هیچی نگفت. از ماشین پیاده شویم و وارد یاختمون شدیم. منشی تا منو دید سلام و احوالپرسی گرمی کرد و اسم پسره رو هم پرسید فکر کنم کوک بود اره چوی کوک. وقتی فهمید کیه با اونم سلام و احوالپرسی کرد و مارو فرستاد بالا. در دفتر بابا رو زدیم و وارد شدیم _اوه یون جو میبینم از قبل با کوک اشنا شدی _سلام قربان _سلام بابا _سلام بچه ها بشینید تا بهتون بگم برای چی اینجایید. خب دردجریانید که من دارم نماینده مجلس میشم پس اینکه اونا بخوان از یون جو سو استفاده کنن زیاده پس کوک و یه تیم سه چهار نفره که خودش مشخص میکنه از امروز بادیگارد تو ان _چییییی؟! بیخیال بابا هیچکس از منزسو استفاده نمیکنه باور کن من بادیگارد لاز م ندارم _نمیدونم چرا الان تو خیابون یه دختریو دیدم که نزدیک بود از ترس یه مزاحم بزنه زیر گریه 😏😎 برگشتم سمت کوک که با فاصله ای کنارم نشسته بود و این حرفو رو به من میزد با چشام براش یه خط و نشون حسابی کشیدم و اونم جوابمن با ابرو بالا انداختن داد _اینجا چه خبره؟ _هیچی _خب کوک پس از فردا میتونی با تیمت توی خونه کوچیکی که کنار خونه ی خودمون برات تدارک دیدم اقامت کنی و یون جو رو به تو میسپارم _بله قربان _خب مرخصید

از دفتر بابام اومدیم بیرون. _خب متاسفانه فزدا میبینمت... _اسمم کوکه ولی ما توی مسائل حفاظت از حرف کی استفاده میکنیم. کی ١ صدام کن _ باشه کی ١ فقط یادت باشه من باذیگارد نمیخوام _اتفاقا منم یه دختر لوس نمیخوام که ازش محافظت کنم با قیافه 😡😤 داشتم نگاش میکردم. رفت سمت ماشین مشکی و در عقب و برام باز کرد _بشین _پیاده میرم خونه 😒 _لازم نکرده بازم میخوای اون اتفاق بیوفته؟! _میدونستی خیلی لوسی؟ _بشین بچه رفتم سمت ماشین و سوارش شدم (فلش یک به فردا صبح ) کوک : از خواب پاشدم. ای خدا باید برم خونه نماینده،. اخه چقدر یه دختر میتونه رو مخ باشه! دست و صورتمن شستم و لباسامو عوض کردم (عکس ) زنگ زدم به جین و گفتم با سه تا مامور دیگه برن و مستقر شن تا خودمم برسم. من مادرمو تو بچگی از دست دادم و با پدرم زندگی میکنم، البته اون همیشه سر کاره ولی خب... نمیدونم. از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم. رسیدم. از ماشین پیاده شدم و به بچه ها جاهای استقرارشونو گفتم قرار شد بچه ها تیم عملیات خونه رو تحت حفاظت داشته باشن و منم شخص شخیص خانم لوس رومخی رو 😑😒 هان جو: با صدای ماشین از خواب پاشدم. از تخت اومدم پایین و از پنجره بیرون و نگاه کردم بع له اقای بادیگارد اومدن لباسامو عوض کردم (تو اسلاید بعدی). حوصلم سر رفته، مامانم و بابام هردوشون نمایندن، البته مامانم نماینده انگلیسه. اون از بابام جدا شد و رفت، منم با بابام زندگی میکنم. کلا مودم حوصله سر رفتنه. از پنجره بیرونو نگاه کردم کوک داشت با ادماش حرف میزد. ولی خداوکیلیش لامصب هم خوش تیپه هم جذاب تازه قدشم خیلی بلنده. اااااااا دختر چی داری میگی بیخیالش. حیف که اخلاقش سگه وگرنه خیلی کراش میشد. (احتمالا میپرسید تو این یهروز چطور فهمیدم سگه یا نه که باید عرض کنم از همون لو دادنم به بابام معلوم شد سگه 😑😐)

یسسسسسسسسس فهمیدم. از پله ها دویدم پایین و رفتم تو حیاط. کوک : داشتم با جین حرف میزدم که یه دفعه دیدم یه دختر داره با سرعت میدوه طرفمون. بله هان جو بود از قیافه شیطونش معلوم بود یه نقشه ای داره.رسید به ما. دستاشو گذاشت رو کاسه زانوش و نفس نفس زنان خم شد _سلام سلام خانم _ میتونید هان جو صدام کنید اقای... _هان جین هستم _خوشبختم _خیلی خب دل و قلوه دادن بسه 😐چته بچه چرا میدویی؟ _الان کار داری؟😍 _بله باید از یه دختر خانم مراقبت کنم! _خیلی لوسی! 😐 میای بریم خرید؟ 🤩😍 _نه _اااااااا چرا! ؟😥 _این داداشمون برا خودشم لباس نمیخره خانم 😂😂😂😂😂 _😂😂😂😂😂😂😂 _خفه شو، توام نخند _اذیت نکن دیگه، اگه نیای خودم تنهایی میرم _هووووووووووف،سوار شو _ارهههههه مرسیییییی دوید سمت ماشین و سوار شد، الان که دقت میکنم چقدر خوشگله، حیف که اخلاق نداره وگرنه خودم میشدم دوس پسرش. بیخیال _خب جین دارم میرم حواست باشه _برو داداش خوش بگذره😉😁🤣 _خفه 😐 هان جو :سوار ماشین شدم، اخ جون خرییییید. نه که فکر کنید من خرید نمیرما نه ولی از تنهایی خرید کردن بدم میاد، بورا هم رفته سفر به خاطر همین خیلی وقته خرید نرفتم. کوک سوار شد. _کمربندتو ببند _باش راه افتاد. اگه دختز باشید درک میکنید چه حس خوبیه بعد مدت ها بری خرید 🤩😍😁😅 رسیدیم به پاساژ و بیاده شدیم میخواستم بدوام سمت پاساژ که یکی کلاه هودیمو گرفت 😐 _اروم بگیر بچه داریم میریم دیگه _تو نمیدونی چه حس خوبی داره اخه 🤩 یکدفعه گوشیم زنگ خورد! _الو ؟ _سلام خانم _سلام سارا _خانم میخواستم مراسم فردا رو بهتون یاداوری کنم باید بریم براش لباسم بخرید _مرلسم چی چی؟! اوووو یادم نبود فردا رو، باشه من پاساژم خودم یه چیزی میخرم _پاساژ؟! با کی؟ _با کی ١ _اهان، باشه خانم خدافظ _خدافظ _کی بود؟ 🤨 _سارا بود. فردا یه مراسم دعوتیم برای نماینده ها و ایناس باید براش لباسم بگیرم. بریم؟ _بریم وارد پاساژ شدیم واااااای داشتم بال در می اوردم🤩😍 کوک : خدایا قیافشو چرا انقدر خوشحاله 🙂 یه لحظه محو نگاه کردن بهش شدم که دستمو کشید سمت یکی از مغازه ها _اینو ببین، چطوره؟ _نمیدونم _باید تو تن مببینی تا بتونی نظر بدی بیا پشت سرش داخل مغازه شدم. چقدر دامن _اول باید برای مراسم لباس بگیریم

یکی از لباسارو برداشت و رفت تو اتاق پرو (عکس) داشتم به لباسا نگاه میکردم که صدام زد _کی ١ این چطوره؟ برگشتم و نگاش کردم، یه لحظه انگار همه چی وایساد، خیلی خیلی خوشگل شده بود محوش شدم، هی به خودت بیا. _خیلی کوتاهه _چی؟! کجاش کوتاهه خوبه که! _زیادی کوتاهه _خیلیم خوبه 😒 رفت تو اتاق پرو و لباساشو در اورد و لباسای خودشو پوشید. _ببخشید همینو برمیداریم _تو که نمیخواستی به حرفم گوش کنی چرا ازم پرسیدی؟ 😒همچنان میگم زیادی کوتاهه خوب نیس بپوشیش _نخیرم خوب بود، خیلیم بهم میومد لباسو گرفتیمو از مغازه اومدیم بیرون _خب بانوی من دیگه کجا میخواید برید؟ 😏😉 _خبببببببببببب کفش و... دارم میخوام لباس راحتی بخرم 😁 _ببخشیدا بانوی من ولی الان خیلی دیره ساعت هشته باید برید خونه 😉 _اخیرا نمک ریز شدی هاااا باش بابا بریم. سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه. فلش بک به فزدا شب هان جو : دیگه باید حاضر شم، نمیدونم چرا ولی خیلی ذوق دارم انگار یه حس عجیبی تو وجودم هست نمیدونم کی ١ هم میاد یا نه
انچه خواهید خواند : خوشگل شدی 😉 نه نه نه بهت گفتم این دامنه زیادی کوتاهه بیخیال کسی منو نمیدزده منتظر باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نمیذاری؟
یه سوالاتی میگم چرا مغرور کوچولوی من ر دیگ ادامه نمیدی بابا همه طرفدارش رو سکته دادی
نمیخوای مغرور کوچولوی منو ادامه بدی😐مارو گزاشتی تو خماری😐
چوی کوک کیه (تو واقعیت) منظورم اینکه بازیگره خوانندس کیه؟
سلام فرشته ی بدون بال:']
امشب شب یلداست.
با اینکه یه دقیقه بیش تر از شب های دیگست اما...تو این یه دقیقه میتونی بیشترین شادی رو تجربه کنی:']!
شب یلدات مبارک❤️ فداتشم:']
@از طرف من و بلاگیان
خیلی قشنگ یود
ترکوندننننننننننن🤯
خیلی خوبه ادامه بده🤍
Hi💜
من Mia هستم💜
من نظرسنجی دارم که شما کاربر کافه دار یا رستوران دار میتونید با معرفی کافه و رستوران خود توی نظرسنجی من شرکت کنید💜
که من با تحقیق به بهترین کاربر، امتیاز و معرفی میکنم تا ۳۰ روز مبادل یک ماه توی تست هام 💜
موفق و پیروز باشید 💜
لطفا پین بشه 🚶♀️
سلام حالت خوبه؟
شب یلدات مبارک
اگه دوست دارید بدونید امشب چه سوپرایزهایی توسط ممد احتمالااتفاق میوفته (از زبان خود ممد) به تست اخرم سر بزنید
خوب بود