12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Zahra انتشار: 4 سال پیش 185 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان گلم 🌹 من اومدم با پارت پنجم ، امیدوارم خوشتون بیاد 🌹⭐✨💐ببخشید منتظر موندید ، دست من نیست بخدا ، توی صف بررسی طول میکشه 😊😢 پارت. بعد قراره ........😁
رفتم پیش ایندرا گفتم : چیزی نیست نظافتچی آپارتمان بود ، گفت : خدا را شکر 😟
امشبم گذشت و صبح شد
وای خدای من چه حس خوبی 🤗
باد ملایمی به صورتم میخورد ، صدای گنجشک ها و خش خش برگ ها لذت بخش بود ، اما نمیدونم چرا یه حس بد داشتم ، گفتم ، هیچی نیست و بلندشدم رفتم و وسایل هامو جمع کردم لباسمو پوشیدم که برم سر کار ، امروز دانشگاه داشتیم ، اخه دانشگاهمون یک روز در میون بود
ساعت 3 ظهر باید میرفتم دانشگاه 🏢
در را باز کردم که یکدفعه با صدای ایندرا به خودم اومدم
گفت : سلام ، صبح بخیر ؟
گفتم : به به خانم خوابالو دیروز که من بودم امروز انگار تویی بعدشم الان ظهره نه صبح نگاه ساعت بکن 😐 (امروز چند ساعتی مرخصی گرفته بودم برای اینکه امتحان داشتم و باید میخوندم الان دیگه حوالی 12/1ظهر بود )
گفت : وااای امروز دانشگاه داریم
گفتم : ارهههه. ایندرا : داری میری سر کار ؟. mi : اره چون چند ساعت مرخصی گرفتم الان دیگه ساعت 12 نیم هست باید برم که از اونبر برم دانشگاه برای امتحان
ایندرا : بزار میرسونمت. mi :زحمتت نمیشه ؟
ایندرا : نه بابا
توی ماشین 🚗 :ایندرا : بعد از اینکه تو رو رسوندم میرم یکم خرید کنم برای خونه و بعدش هم میرم یه چند تا کتاب هست بخرم mi : باشه ، مراقب خودت باشی .؟؟
ایندرا : باشه mi : وای ایندرا نمیدونم چرا امروز یه حالی هستم
ایندرا : چه حالی ؟؟؟؟؟؟. mi : نمیدونم یه حس بدی دارم 😟 انگار یه استرس یا دلشوره
ایندرا : بد به دلت راه نده ، طوری نیست 😊
گفتم : امیدوارم 🤲
ایندرا منو رسوند در رستوران mi : مرسی عزیزم مراقب خودت باش ، ایندرا : چشم تو هم مراقب خودت باش
داشتم میرفتم تو که یکدفعه ............
پاهام پیچ خورد و با کمر اومدم زمین 😨😨😨😨
اه اه پاهام خدایا چقدر پاهام درد میکنه
با بدبختی بلند شدم ، لنگ لنگ زدم و
رفتم توی رختکن : mi : سلام بچه ها ، هانا ( یکی از بچه های رستوران ) : سلام چرا اینطوری راه میری طوری شده ؟
گفتم : خوردم زمین 😨
گفت : ای وای مراقب خودت باش ، mi : راستی هانا چرا بچه ها امروز یه جوری شدن ، خیلی عجیب غریب شدن
هانا : خوب راستش ...راستش قراره امرو.....
که وسط حرف هانا یکی از بچه های رستوران صدام زد گفت : ( ا/ت)رییس گفتن بری پیششون کار مهمی باهات دارن mi: م...من ، گفت : اره
رفتم و در زدم و وارد شدم ،
رییس : خوش اومدی بیا بشین ، mi : ممنونم
رفتم نشستم گفتم : رییس امروز چرا همه یه جوری شدن ؟
گفت : راستش امروز چند تا مهمون ویژه داریم که باید ازشون به خوبی پذیرایی کنیم و میخوام که تو بعنوان گارسون بری
چونکه هم زیبا هستی و هم فرم و اندام خوبی داری
گفتم : ممم.......نننننن ،، مهمون های ویژهههههه ؟؟؟؟
کیا هستن ؟؟ رییس یکم مکث کرد تا اومد بگه یکی در زد و هراسان گفت : اووووومددددن. رییییییس اومدن ، خیلی ترسیدم 😐😑
رییس : پاشو پاشو (ا/ت ) الان وقتشه ، گفتم ولی رییس؟؟؟
رفتم بیرون همه منتظر من بودم
رییس : منتظر چی هستی بیا دیگه mi : اما ریییسسسسس من پاهام پیچ خورده نمیتونم، بعدشم من از هیچی خبر ندارم
رییس : عیب نداره تو فقط با ارامش برو (منو) را بده و احترام بزار mi: 😒😐
با هل دادن رییس و بچه ها رفتم جلو، 4نفر بودن، من زیاد خوشم نمیومد به چهره بقیه نگاه کنم ، برای همین سرم پایین بود ، تعظیم کردم و گفتم خوش امدید و( منو) را بهشون دادم
چهار تا( منو) دادم ،همه در حال نگاه کردن به( منو) بودن
پیش خودم گفتم مهمان ویژشون اینا بودن که اینهمه استرس داشتن 😒
سه نفرشون غذاهاشون را گفتن فقط یک نفر مونده بود که من بغل دستش ایستاده بودم
(منو) را اورد پایین گذاشتش روی میز که یکدفعه ( منو ) افتاد روی زمین ، خم شدم تا برش دارم که یکدفعه اون مرده هم اومد پایین داشت نگاه من میکرد ، من (منو) را برداشتم و گرفتمش
اون آقاهه : ممنونم ، ببخشید 🙏
گفتم : مشکلی نیست که یکدفعه حواسم نبود به ایرانی گفتم ، خواهش میکنم 🤭
دیدم یکدفعه همشون جا خوردن و تعجب کردن یه نگاه به هم کردن و بعد به من نگاه کردن
سرمو اوردم بالا دیدم چهار نفر با هشت تا چشم زل زدن به من
یکم نگاهشون کردم چهرشون زیاد پیدا نبود ماسک و اینا زده بودن چند تا بادیگاردم کنارشون بود، mi: ببخشید مشکلی پیش اومده ؟؟؟؟اونا : نه مشکلی نیست
یکی از مردا : شما اهل کره نیستید ؟
گفتم : خیر ، من اهل ایرانم
نگاه هم کردن و گفتن : واقعا ؟؟؟؟؟؟ گفتم : بله
خلاصه اون یکی مرده که ( منو ) از دستش افتاده بودهم غذاشو گفت
پیش خودم گفتم : کره ،،بازیگر و ادم های معروف زیاد داره حتما چند تا بازیگر مازیگر بودن ، چونکه چشماشونم یکم اشنا بود اما من زیاد دقت نکردم ، ، بعدشم شاید بازیگری چیزی بودن که تو سریال دیدم ،
تعظیم کردم ، در حال رفتم در حالت لنگان لنگان 😂 بودم که یکدفعه وسط راه که داشتم میرفتم که سفارش غذاها را. بدم گوشیم زنگ خورد
نوشته بود ایندرا
گوشی را برداشتم ، گفتم : سلام ایندرا خوبی چه خبر ؟
که یکدفعه یه صدای مردونه جوابمو داد
یکدفعه جا خوردم 😨😦😳 mi:ش....شما کی هستین؟؟ گوشی دوست من دست شما چکار میکنه .؟؟؟؟؟
مرده گفت : ببخشید شما خانم ( ا/ت) هستید ؟؟؟؟؟
گفتم : بله ، ا...ا...اماااا ش .شما ؟
گفت : ببخشید خانم من صاحب کتابفروشی * هستم .
امروز یه خانم به مغازه من اومدن و چند تا کتاب خریدن ،وقتی داشتن میرفتن ، انگار حالشون بد شده بود و بیهوش شدن و از گوششون خون میومد ، ما دلیلشو نفهمیدیم ، به اورژانس زنگ زدیم و اون را به بیمارستان چیانگ بردن
از طریق اثر انگشتشون گوشیشون را باز کردیم و به اخرین کسی که زنگ زده بود که شما بودید زنگ زدیم
گفتم بهتون اطلاع بدم ، و گوشیشون هم اینجا ، بیاید ببرید ، خدانگهدار
با شنیدن این حرف همون وسط ایستادم طوری که فاصله کمی با میز اون مهمون ها داشتم
خشکم زده بود ، دستام در حال لرزیدن بود و شل شده بود ( منو) ها از دستم افتاد روی زمین 😨
نمیدونم چرا اما دلم لرزید ، یه قطره اشک از چشمام سرازیر شد 😢 ، نمیدونم چرا اما استرس گرفتم
من هیچی نفهمیدم هیچی
فقط تا تونستم دویدم و از در رستوران زدم بیرون
همه خشکشون زده بود من هیچی نمیفهمیدم فقط داشتم میدوییدم شنیدم رییس و چند تا از بچه ها پشت سرم دارن میان و صدام میزنن اما من فقط داشتم میرفتم( نمیدونم زیاد شلوغش کردم اما ایندرا خیلی خیلی برام مهم بود ، و همینطور من برای ایندرا ، ما مثل دوتا دوست نبودیم مثل دوتا خواهر بودیم ، هر چند زود همدیگر را نشناختیم )
داشتم میرفتم سمت بیمارستان ، همینطور داشتم گریه میکردم میگفتم : خدایا ازت خواهش میکنم که اتفاقی نیوفتاده باشه ، ایندار بهترین دوست منه ، ازت خواهش میکنم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
نمیدونستم بیمارستان چیانگ کجاست برای همین رفتم و از یک خانم کره ای پرسیدم mi(با گریه ): اه ب...بخشید خانم بیمارستان .... بیمارستان چیانگ کجاست ؟
اون خانومه که هنگ کرده بود گفت چند متر پایین تر سمت چپ خیابون هست
با سرعت خودمو رسوندم ،یک جا نزدیک بود بیوفتم زمین اما خودمو نگه داشتم
وارد بیمارستان شدم با گریه و نفس زنان گفتم : خ.خانم .خانم .ایندرا ایندرا سو را اوردن اینجا
گفت : بله شما چه نسبتی باهاشون دارید ؟
گفتم : خانم من دوست صمیمیش هستم ، من حالم خوب نیست لطفا بهم بگید چه اتفاقی برای ایندرا افتاده ، اون حالش خوبه ؟ کجاست
منشی : خانم نگران نباشید ، حال دوستتون خوبه ، اما باید دکتر بیان و ببینتش
رفتم و روی زمین نشستم و خیلی ناراحت بودم ، یعنی چه اتفاقی افتاده ، چرا از گوشش خون اومد ،چرا بیهوش شده بعد چند ساعت انتظار دکتر اومد
رفت تو اتاق که ایندرا را معاینه کنه ، ایندرا هنوز بیهوش بود
دکتر معاینش کرد و اومد بیرون : دویدم سمتش و گفتم اقای دکتر چه اتفاقی افتاده ، حال دوستم خوبه ؟
گفت : ایشون سابقه بیماری دارن ؟
گفتم : نه اقای دکتر ، بیماری نداره ، نمیدونم ، نه ، نه نداره
دکتر : باید متخصصمون بیان و معاینه دقیق کنن ، اما تا بهبودی کاملشون باید تحت مراقبت بیمارستان باشن
و رفت
رفتم پیش خانومه که منشی بود
گفتم خانم من میتونم دوستم را ببینم ؟
گفت : خیر. خانم الان حال دوستتون خوب نیست و بیهوش هستن ، موندن شما هیچ کمکی بهشون نمیکنه ، میتونید برید و هر وقت دوستتون به هوش اومدن باهاتون تماس میگیریم
متخصص فردا میتونن بیان ، و دوستتون را معاینه کنن و ببینن که چه مشکلی دارن
گفتم : اما ... اما من نمیتونم تنهاش بزارم ؟
گفت : موندن شما خیلی بیهودست میتونید برید ما باهاتون تماس میگیرم ( شمارمو گرفت و
با هزار تا بدبختی اومدم بیرون و یه نفس کشیدم
هوا را دیدم تاریک شده بود ، تعجب کردم و به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 😳 چییییی ساعت 10 شبه
نه امکان نداره من ....من وای باورم نمیشه
گوشیمو در اوردم دیدم یه عالمه تماس داشتم ، از رییس از هانا از ........ اما اصلا حوصله نداشتم و حالم. بد بود
پیاده زدم راه ، خیلی اعصابم خورد بود
میخواستم به برادر ایندرا ،مانتی زنگ بزنم ، اما گفتم هنوز که چیزی معلوم نیست پس نباید نگرانش کنم
داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد رییس بود
برداشتم و با بی حالی گفتم : سلام رییس
رییس : ( ا/ت ) چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ چرا گوشیتو بر نمیداری
ماجرا را برای رییس تعریف کردم و گفتم ، رییس من ...من واقعا نمیتونم بیام سر کار ، واقعا نمیدونم چکار کنم ؟
رییس گفت : مشکلی نیست ( ا/ت) هیچ مشکلی نیست
تو مراقب دوستت باش که حالش خوب بشه
هر کمکی از دست من بر میاد بهم بگو تا کمکت کنم
گفتم : خیلی ممنونم رییس ، خیلی به من لطف دارید
خداحافظی کردم و رفتم ، کلید و انداختم و رفتم تو
خیلی حالم بد بود
از صبح تا حالا هیچی نخوردم ، اصلا اشتها نداشتم
چطور میتونم وقتی بهترین دوستم روی تخت بیمارستان هست غذا بخورم
هیچ اشتهایی نداشتم
رفتم با همون لباس های کثیف نشستم روی کاناپه ، دیدم مامانم داره زنگ میزنه
اصلا حال خوبی نداشتم که جواب بدم اما گفتم ، اگر جواب ندم مامانم نگران میشه
مامان: سلام ( ا/ت ) مامان جون خوبی ؟چه خبر ؟. mi: با صدای گرفته : سلام مامان ممنون تو خوبی ؟ گفت : چرا اینطوری حرف میزنی ؟ چی شده ؟ چته مامان ؟
با بی حوصلگی کل ماجرا را تعریف کردم ، مامانم یه عالمه باهام حرف زد و دلداریم داد
گوشی را قطع کردم و یه نفس عمیق کشیدم
سرم زدم به لبه کاناپه ، خوابم نمیبرد همش توی فکر بودم که نمیدونم چی شد ، پلکام سنگین شدن و خوابم برد😴
فردا صبح ( بلند شدم دیدم ساعت 9 هست
خمیازه ای کشیدم و بلند شدم، گوشیمو روشن کردم دیدم چند تا تماس از یه ناشناس داشتم اب زدم صورتم
باید میرفتم بیمارستان ، حوصله نداشتم لباس عوض کنم ، بعد رفتم جلو اینه دیدم لباس رستوران برمه
گفتم : خدای من ، من از دیروز این برم بوده و نفهمیدم🤦🤦
رفتم یه لباس بپوشم
زدم بیرون که برم سمت کتابفروشی و گوشی ایندرا را بگیرم
رفتم ، صاحب کتابفروشی احوال ایندرا را ازم گرفت و بهش گفتم که دارم میرم پیشش ، گوشی را گرفتم و تعظیم و تشکر کردم و اومدم بیرون
رفتم سمت بیمارستان ، mi: سلام خانم ، حال دوستم ایندرا چطوره هنوز به هوش نیومده ؟
منشی : سلام خانم ( ا/ت ) حدودا دیشب ساعت 3 شب دوستتون به هوش اومدن و بهتون زنگ زدم اما جواب ندادید
گفتم ، پس شماره ناشناس شما بودید ، ببخشید نتونستم جواب بدم
منتظر شدم متخصص بیاد
بلاخره اومد و رفت ایندرا را کامل معاینه کرد
وقتی اومد بیرون گفت : همراه خانم ایندرا سو کیه ؟
گفتن : من هستم دکتر من هستم
رفتم پیشش و گفت : دکتر * به من گفتن که سابقه بیماری ندارن اما ، متمئن هستید که بیماری ندارن
گفتم : بله دکتر ، البته من نمیدونم ، اما اگر داشت من میدونستم ( چونکه من و ایندرا همه چیمونو به هم میگفتیم ) نداره دکتر
ببخشید دکتر مشکل گوشش چی بوده ؟چون که گفتن انگار گوشش خونریزی کرده بود
گفت : این مشکل برای بعضی ها اتفاق میوفته ، بر اثر گرما یا سرما یا استرس و عصبانیت ،ام میخواستم بگم که
دکتر : راستش .....راستش دوستتون .....ام mi: دکتر .....دکتر چه اتفاقی افتاده ؟؟😰
گفت : راستش چطور بگم ....ام دوستتون مبتلا به ...به سرطان معده شدن
گفتم : چیییییییییییی ؟ سر ....سرطان .....مع....معده ؟،
گفت : بله متأسفانه
گفتم : با حال بد گفتم ا....اما ....اون. فقط بیهوش ...شده ....بود. این چه ربطی به سرطان معده داره ؟😰😢
گفت : سرطان معده باعث مشکل قند ، فشار خون و ضعف میشه ، واینطور که معلومه دوستتون دچار ضعف شدن و همین باعث میشه حالشون بد بشه و بیهوش بشن و همینطور مشکل گوششون هم برمیگرده به همین
این را گفت و رفت
عقب عقب رفتم و خوردم به دیوار ، و نشستم روی زمین
نمیدونم ، گریم گرفته بود ، شدید ، اما ...اما نمیتونستم گریه کنم
با دو رفتم توی محوطه باز بیمارستان که یکدفعه بغضم ترکید و اشکام سرازیر شدن
سرم داشت گیج میرفت ، شدید
حالم خوش نبود ، اصلا انگار فشارم و قندم افتاده بود
احساس ضعف داشتم
که همینطور داشتم میرفتم ، نمیدونم یکدفعه بد جور سرم گیج رفت و کم کم چشمام داشتن بسته میشدن
بیهوش شده بودم ، اما نیوفتادم روی زمین
فقط حس کردم که دستی ، کمرو گرفت و نگذاشت بیوفتم و دیگه هیچی نفهمیدم
بلاخره اروم چشمام را باز کردم
که با صحنه عجیبی روبرو شدم 😳....................
خوب دوستان گلم ، امیدوارم خوشتون اومده باشه ، نظر بدید خوشحال میشم 😊❤️❤️ و اگر نظری یا منظورم ایده ای داشتید بهم بگید 🙏🙏
اگر هم خوشتون نیومد یا بد نوشتم ، به بزرگی خودتون ببخشید 🙏🙏🙏 پارت بعد قراره ........
نظر یادتون نره 😉💜
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
پارت بعد کی میزاری
همه تعطیل شدن چرا نمیزاری پارت های بعد رو 🥺
یاااا😭😭لطفاً زودتر بذار خواهش البته میدونم کلی درس داری و کارای دیگه اما من جرررر خوردم به هر حال طرفدارای این داستان دارن دق میکنن😡اما آخه چه طور رو همچنین کیوتی داد بزنم هر وقت وقت کردی بذار ممنون میشم❤️
عالیییییییییی بود خیلی خوب بود 😍😍😍
همین طوری ادامه بده 🥰🥰
مرسی گلم 😍😍❤️❤️
وای عالی بود🤩🤩🤩😍😍
ببخشید فکر کردم این پارت رو خوندم ولی خیلی عالی بود🤩🤩🤩
بی صبرانه منتظر پارت بعدم🤩🥰
مرسی عزیزم ❤️
خوشحالم خوشت اومده ❤️💓😍
داستان درباره تهیونگ باشه
دیگه بعد معلوم میشه 😂☺️❤️
پارت بعدی رو گذاشتی؟
ن هنوز فردا میزارم 😂☺️❤️
عالیییی خیلی منتظرش بودم😍😍😍❤ جای حساس کات کردی 😢 دیگه منتظرم دختره با بی تی اس آشنا بشه . فکرکنم تو پارت بعدی آشنا بشه😀
مرسی عزیزم ❤️😍
دیگه تو پارت بعد معلوم میشه 😂