ناظر جان میشه منتشر کولی🤧🥺؟
مرینت: مدرسه تموم شده بود داشتم پیاده میرفتم سر کار که یهو یه کله موزی با ماشین مشکلی خوشملش وارد شد ادرین: مقصد؟ 😎مرینت: بهت محل دادم پرو شدیا 😐ادرین: مگه نبخشیدیم؟ 🥺 مرینت: هنوز که کامل دوس نشدیم ببین رد کردن مرحله ی یک یعنی تبدیل شدنت برام به هم کلاسی مرحله ی دو تبدیل شدن به دوست و سه میشیم Boy friend و Girl friend (همون د*و*س پ*س*ر و د*و*س د*خ*ت*ر) ادرین: خب الان یه عنوان هم کلاسی سوار شو😁مرینت: از دست تو باشه پس بریم شرکت استیون ادرین: اونجا کار میکنی؟ مرینت: اره چطور؟ ادرین: هیچی همین طوری برام سوال بود😁😉 وقتی رسیدیم به شرکت من گونه ی ادرین رو ب*و*س*ی*د*م و بعد بخش گفتم: جو گیر نشی ها این به عنوان هم کلاسی بود. ادرین ذوق زده بهم نگاه کرد و گفت: باشه هم کلاسی😁😎 ب*ی* ش*ع*و*ر میدونه چه جوری رو مخ من رژه بره😤
مرینت: وارد شرکت شدم و رفتم تو اتاقم خوب شد توی اتاقم یه دست لباس داشتم پس سریع عوض کردم و رفتم توی اتاق ملودی گفتم: وقت داری؟ ملودی: اره چطور؟ مرینت: زود یه کاغذ بردار میخوایم طراحی کنیم. ملودی: اخ جون 😍 مرینت: خب اول باید از تخیلت استفاده کنی حتی اگه مسخره ترین لباسم بود که از خودت باشه توی ذهنت بیارو توی تن خودت تصورش کن. ملودی: کردم. مرینت: خب برام توصیفش کن تا بکشمش. ملودی: یه لباس سفید و سیاه حالت صفحه ی شطرنج که روی قسمت های سفید نوشته باشه((... I can)) مرینت: شلوارش چی؟ ملودی: یه شلوار لی سیاه. مرینت: کشیدم تموم. ملودی: وتی این دقیقا چیزی یه که توی تصوراتم بود فقط نباید خودم بکشمش؟ مرینت: اره میتونی بکشیش اما توی طراحی تنها قانون اینه که طرح از خودت باشه ولی لزومی نداره حتما تو کشیده باشیش اما یکم که بیشتر رفتیم جلو بهت میگم خودت بکشیش الان هم یه طرح بهت میدم برای جلسه ی اینده از روش سه بار بکش ملودی: مرسی. مرینت: خواهش میکنم خب من دیگه میرم فعلا. ملودی: بای
مرینت: رفتم تو اتاقم که یهو از شیشه دیدم ادرین تو اتاق مدیره😨سریع ذفتم بیرون که ادرین هم اومد بیرون. مرینت: کجا؟ کجا؟ ادرین: توی اتاقم. مرینت: توی اتاقت؟ اصلا مگه تو اینجا کار میکنی؟ ادرین: از چند دقیقه پیش شدم یکی از کارکنای شرکت. مرینت: پس بخاطر من اون شرکت بزرگ که مدیرش بودی رو ول کردی اومدی اینجا درست فهمیدم؟ 😤 ادرین: درسته اما به عنوان یه هم کلاسی😁 مرینت: یعنی تو برای همه ی هم کلاسی هات همینطوری؟ ادرین: خب اره... یعنی نه.. اره.. نه... اره.. ن.. اصلا من چرا دارم اینا رو بهت میگم؟ مرینت: به عنوان هم کلاسی😁 حالا اصلا چه جوری مدیر رو راضی کردی در عرض دو دیقه استخدام بشی؟ ادرین: هه هه خوبی ادرین اگراست بودن همینه دیگه😏معلوم شد پسرش از بس دوسم داره هر دو دیقه یه بار تو خونشون اسم منو میگه 😁 مرینت: عه حالا این پسرش کجان من برم یکم عقل بهش بدم تو رو دوس نداشته باشه. ادرین: من چه مودونم. مرینت: حالا هرچی من دیگه میرم فعلا.
فردا از زبان مرینت: رفتم مدرسه و یه اقا خوشتیپرو دیدم که نباید میدیدم😂دور سرش رو با هودی کاملا پوشونده بود تا کسی نفهمه موهاش مشکیه. دستشو گرفتم و بردمش تو حیاط. مرینت: خب😁😃ادرین: خب😑 مرینت: خب که خب عه نشونم بده دیگه😤😑 ادرین: باشه ولی مسخرم نکن 😕 مرینت: باشه حالا نشون بده تو. و بعد کلا هودیش رو برداشت و موهاشو دیدم😯🤭🤭🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣(عکس اسلاید) مرینت: باشه باشه دیگه نمیخندم. ادرین: چه خوب. مرینت: میگما قبلا قابل تحمل تر بودی برو از مدیر اجازه بگیر بر خونتون حموم بعد برگرد ادرین اوکی. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ادرین دوباره بعد چند ساعت برگشت: ادرین: خب مرحله ی بعد؟ مرینت: همین جوری نمیشه ببین من یه جایی رو برات اماده کردم که تو باید بری و با کمک نامه ها یه چیزی رو بیاری. ادرین: پس سخت میشه. مرینت: چه جورم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ادرین: زنگ مدرسه خورد. استثنا امروز رو نمیرم سر کار و میرم جایی که مرینت گفت. وقتی رسیدم با یه خونه ی متروکه مواجه شدم اخ از دست تو مرینت ببین ما رو از کجا به کجا اوردی🤧وارد که شدم حس کردم پشت تار عنکبوت یه نامه پنهان شده ورش داشتم توش نوشته بود: ((افرین اولین نامه رو پیدا کردی حالا نور رو دنبال کن به خورشید برسی😉)) ها یعنی چی؟ اوف مرینت از دیت تو او این چیستانات. اخه اینجا که اصلا نور نیس. اینجا یه خونه ی ترسناکه که چند دیقه یک بار صدای ترسناک میاد. رفتم طبقه بالا. پله ها صدای قرچ میدادن که یهو یکیشون شکست. پام توی خورده چوب ها زخم شد و خون اومد. سریع پله ها رو طی کردم رفتم بالا. نشستم و کت روی لباسم رو دراوردم و جرش دادم(بچه ها وقتی ادرین از مدرسه اومد اول رفت خونه و لباسای آدیش رو پوشید و بعد اومد اینجا) و با یه تیکش پام رو پستم. زخم عمیقی بود واسه ی همین لنگ لنگان میرفتم جلو. اره یه پنجره که پرده روش رو نکشیده بود و ازش نور میومد سریع رفتم سمتش فک کنم باید نور خورشید رو دنبال کنم. نور به ی کمد میرسید درش رو باز کردم توش به نامه بود برش داشتم: ((عه نه بابا فک نمیکردم تا اینجارو بیای اخه ع*ر*ض*ه نداری که... حالا باید مثل دریا به سمت عقربه های پات ساعتگرد بری😁میدونم سخته پس راهنمایی میکنم تو دریا نیستی جایی که عقربه ها می برنت مثل دریاست.)) مثلا می خواست راهنمایی کنه بد ترش هم کرد😐😑 اخه خدایا من به این خوش تیپی به این نازی به این کیوتی حقم اینه که اینطوری ع*ش*ق*م* و بدست بیارم🤧🥺 (میدونم همتون رو ادرین ک***ر*ا#ش زدین😂) خب توی درسامون خوندیم پات ساعتگرد یعنی بر خلاف عقربه های ساعت پس از این طرف میرم. عه یه در اخ جون بازش کردم پس منظور مرینت از دریا وان بود؟ توی حموم؟ چرا خودم نفهمیدم؟ سریع کل حموم رو گشتم اوه چه خلاقیتی مرینت خانم روی پرده واسم نامه چسبونده
نامه رو برداشتم: ((عه جوجه اردکم بزرگ شده نازی واسه من خدا می دونه چیا که پشت سر نزاشتی خب یه معما ی دیگه داریم که اخریشه خب برو به اسمون از لوبیای سحرامیز برو بالا و اون گردنبند رو بیار)) جانم؟ لوبیا؟ اسمون؟ گردنبند؟ وات دِ... استغفرالله نمیخوام چیزی بگم😐 عه صبر کن ببینم منظور مرینت از لوبیای سحرامیز پله یا نرده بونه؟ خودشه زیر شیروانی میرم اونجا... رسیدم خب الان هم تو اسمونم هم از پله رفتم بالا اما اینجا خیلی تاریکه خب من دقیقا باید اینجا چی کار کنم؟ صبر کن ببینم یه چیز اونجا برق میزنه خودشه... اره خودشه اون... اون گردنبنده😍😍😍من انجامش دادم ارههههههههه (الان ادرین رو در حال رقص تصور کنین😂) از نرده بون رفتم پایین رسیدم به طبقه ی دو. داشتم از اون پله های قرچ قرچ کن رد میشدم که دوباره یکیشون شکست این دفعه با سر افتادم حس کردم داره خون میاد و اون لحظه تنها صدایی که شنیدم صدای گریه های مرینت بود که داشت داد میزد ادرین... (پایان فصل اول... این داستان ادامه دارد...)
برای شروع فصل بعد یکم انرژی میخوام پس حمایت یادتون نره😘😘😘💗💖🧸🌈💎🥰💟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم ...نمیشه ادامه دارد رو همین الان بنویسی😐؟
عالیییییییییبیبییب