زندگی درون خیال¹

"غمی نهفته در شادی" :"rakito"نمیدونم چطور شده.اگر انتقادی داشتید؛ با احترام پذیرا هستم.تقریبا...جزو تجربه های اولی هست...💖🎨🥲

•یکی از همان روزهایی که کنار یکدیگر نشسته بودیم و به غروب آفتاب وعلف زار کنار دریاچه می اندیشیدیم؛ ناگهان نامت را صدا زدم: پیونا! سراسیمه نگاهت را بر من اختصاص دادی.همین را میخواستم. پس با ذوق، که در چشمان خاکستری ات نگریستم و پرسیدم :"رویا چیست؟!"

متعجب به چشمان سرخم نگاه کردی و گفتی: رویا،همان آرزو های غیرقابل دسترسی است. سرم را کج کردم و پرسیدم: آرزو...آن در فرهنگ شما چگونه است؟. لبخندی زدی و با آرامش پاسخم را دادی: آرزو،همان علاقه ها و خواسته دل موجودات است. از اینکه از زندگی روزمره او اطلاعات زیادی نداشتم..عصبی بودم.نمیخواستم آن را ببینی؛برای همین سرم را روی پاهایت گذاشتم تا حواست را پرت کنم.اما گمان می‌کنم متوجه شدی؛ زیرا با همان دست های رنگ پریده ات،گوش های پشمالو ام را نوازش کردی.

دیگر زمان خداحافظی با خورشید و همنشینی با خوی زیبا و تاریک شب ،رسیده بود. در همین فاصله با خود اندیشیدم.."اگر آرزو همان خواسته دل است...پس آرزوی "سردین¹" تقریبا واقعی شدن بود. آرزو پادشاه ها ثروت و مقام هایشان است. آرزوی مادر..خوشبختی فرزندش است و...) در همین فکر ها بودم که بار دیگر سنگینی دستت را روی سرم حس کردم..برای همین پرسیدم: پیونا،رویای تو چیست؟

لحظه ای درنگ کردی..بغضت آرام ترکید و گفتی: رویای من..واقعی شدن توست! گربه انسان نمای من!. --- هزاران دفعه، در چشمانت این را خوانده بودم.اما حالا که به زبان آوردی اش،دیگر برایم واضح تر بود. سرم را از روی پایت برداشتم،نشستم و سرت را که موهای بلندی به رنگ سرخی چشمانم پوشانده بود، بر سینه ام فشردم.با لحن آهنگین با زبان قلبت،چیزی برایت خواندم که مفهومش چنین بود:"" ای گل غمگین من؛جای من در قلب توست؛مشو چنان نومید؛من به تو نزدیک هستم.""

قطرات اشک چشمانت را روی لباسم حس کردم.دم بزرگ و پشمالو ام را که خیلی دوستش داری را ،دورت پیچیدم.دمم را نوازش کردی و لبخند زیباست را به چشمانم نشان دادی. در پاسخت لبخند بزرگتری زدم. اما آنگاه بود که به خود آمدی. بال هایت را گشودی و مرا در آغوشت گرفتی.

هرگاه باید میرفتی نامم را صدا میزدی.این بار هم با بال های سفید رنگت،در آسمان اوج گرفتی و محکم فریاد زدی: خداحافظ "کاموت!!" زمانی که اینگونه نامم را صدا میزنی،باد قدرتمندی برگ ها را جا به جا می‌کند و تو در ثانیه ای محو میشوی! و من هربار با وجود کارهایم‌،منتظر دیدار بعد خواهم ماند

¹: سردین: منظورم کارکتر یکی از انیمیشن هاست.فکر کنم اسمش نگهبانان قصه ها ؟ بود...اگه درست بگم.

•••🌿💠🎧💜•••

•••🍃🧝‍♀️🔮🪁•••