
Part three
از زبانه ملیکا :خب این خیلی عجیبه یه دختر را دیدم که دقیقا مثل من بود و فقط لباس هایش خیلی زشت و کثیف تر بود ماسکم را تا آخر دادم بالا و کلاهم را تا کمی بالاتر ازچشم هایم کشیدم و داد زدم ولش کنین پسرها نگاهی به من کردند دوباره داد زدم مگرنه پلیس را خبر میکنم پسرها پا به فرار گزاشتن ودختر به پایین افتاد به نظر می آمد بیهوش شده باشه تند به طرفش دویدم و پرسیدم خوبی؟ جواب داد ببلله _نه خیرم خوب نیستی بلندش کردم و به طرف بیمارستان رفتم _ من خوبمم بزار برم کلی کار دارم
_واقعا چیکار داری _خیلی ممنون که من رو نجات دادی ولی باید برم _ نه نمیری تا وقتی که خوب نشی نمیری به بیمارستان رسیدیم سریع وارد شدم و به طرف دکتر رفتم بعد از چند دقیقه وارد اتاق شدم و دختر را پایین گزاشتم دکتر پرسید چی شده _دکتر خیلی بدجور آسیب دیده
از زبانه ملیسا :دیگه تحملم تمام شد همه جایم میسوخت پسری که من رو به دیوار چسبانده بود دستش را فشار میداد تا نتوانم حرف بزنم تا دختری عجیب داد زد ولش کنید کفتم مگه آنها دست از سر من برمیدارند اما تا اینکه دختر حرف پلیس را زد پسر ها پا به فرار گزاشتن و من به زمین افتادم میخواستم پاشم اما نمیتوانستم تا آنکه دختر من را به زور بلند کرد و به سمت بیمارستان رفت نپرسید از کجا میدانم چون من چندین بار به اینجا آمده ام اما الان کار دارم باید به مغازه برم داد زدم من حالم خوبه ولم کن ولی گفت :نه خیر خوب نیستی هرچهقدر داد زد اما قبول نکرد که ولم کنه من حتا نمیدونم اون کیه چطوری بهش اعتماد کنم وقتی به دکتر رسیدم به زور نشستم دکتر با عجله من را معاینه کرد برای زخم هایم پماد دادو گفت خداروشکر هیچ جایم نشکسته اما نباید راه برم اما من نمیتونستم به حرفش گوش بدم باید به دکتر میرفتم دختر من را بلند کردم با آرامی از اتاق بیرون رفتیم و روی صندلی روبه روی اقیانوس نشستیم گفتم تو کی هستی _اول جواب من رو بده تو واقعا کی بودی _من مادری داشتم و خواهری هم داشتم که دوقولو بودیمو از پرورشگاه از هم جدا شدیم اسم خواهرم ملیکا بود وخودم هم ملیسا هستم دختر چشم هایش برق زد و ماسک و کلاه رو به آرامی برداشت........
خب تمام شد 🍟🍟🍟🍟🍟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)