
اگر دوست داشتین با آهنگ stay alive گوش بدید
حتی آقای چوی هم نمیتونست کلمه ای رو به زبون بیاره! اصلا چی داشت که بگه؟! جونگ کوک بلند شد و حرفش رو ادامه داد: میدونید تو این دنیا یکسری آدم ها هستن که بدون اینکه بخوان دارن تاوان پس میدن من فهمیدم یکسری چیزها دست خود آدم نیست! اینکه تو کجا به دنیا میای یا حتی تو چه خانواده ای به دنیا میای اینا هیچکدوم دست تو نیست!!! تو مقصر هیچ کدوم از اتفاقات نیستی اما تو نتیجه اش شریکی! و همه اینها تقصیر آدم های دو رو اطرافت هست!! من دارم تقاص کار پدرم رو با چیزی پس میدم که برای خیلی آدم های یه حس خیلی زیبا و ارزشمندی است ! من فقط بخشی از تاوان کار پدرم رو با مرگ مادرم و پدرم دارم پس میدم اما مهم ترین بخش برمیگرده به وقتی پامو تو عمارت مضخرف چوی گذاشتم!!!! و وقتی برای اولین بار یه نفر رو دیدم! تو دومتری آقای چوی وایساد و تو چشماش زل زد
جونگ کوک: آقای چوی من با عشقم نسبت به می جو دارم تاوان کارهای پدرم رو پس میدم و حالم از این موضوع بهم میخوره چون اگر اون نبود تا الان هزار دفعه مرده بودید!!! اما نشد!! نتونستم!!! یعنی نذاشت! اون چشم ها نذاشت!!!! تنها چیزی که تو سوله پخش میشد صدای جونگ کوک بود و می جو با قلبی فشرده به جونگ کوک گوش میکرد. کوک:شاید فقط...فقط باید از سر راهم برش دارم!!! و خیلی ناگهانی با در آوردن تفنگ به سمت می جو چرخید و هدف گلوله رو پیشونی می جو قرار داد!!!! بغضی به گلوش چنگ زد و باعث شد چشمایی که جونگ کوک حاضر بود سالها بشینه و بهش نگاه کنه پر از اشک بشه!!! نفسشو تو سینه حبس کرد و بعد از پنج ثانیه با صدای لرزون زیر لب زد +جونگ کوکا. فقط یه ذره دیگه مونده! اگه فقط یه میلی متر دستشو تکون بده مساوی میشد با مرگ می جو.... اما قرار نبود این اتفاق بیفته.
می جو خیلی آروم چشماشو بست و اجازه داد اشکاش جاری بشن. شاید سرنوشتش این بود! اینکه توسط عشقش کشته بشه! اینکه پدر کسی که دوستش که داره مادرشو کشته! چرا همه چی انقدر پیچیده اس؟ چرا باید داستان زندگیش اینجوری پیش بره و اینجا به پایان برسه. سعی کرد خودشو آروم کنه. تو دلش شمرد...یک...دو...سه .. و تمام. با شنیدن صدای گلوله چشماش رو باز کرد و به پدرش با دستای باز و تفنگ و به جونگ کوک رو زمین افتاده با لباس خونی خیره شد. لحظه ای بعد صدای آژیر ماشین پلیس تو سوله پیچید نفهمید چی شد اما با دیدن جونگ کوک غرق در خون با فشاری که به دستش وارد کرد باعث باز شدن طناب از دور دستش و همچنین زخمی شدن مچ دستش شد. بی هوا به سمتش هجوم برد و متوجه فرار آقای چوی نشد.دو زانو رو زمین نشست. سرشو تو آغوش گرفت و با چشماش اشکی بهش خیره شد.+ جونگ کوکا...خواهش میکنم.... با دهنی پر از خون با لبخند لب زد: می جو..ببخش...اگه اذیت شدی... ببخش اگه بازیت دادم...ببخش برای اینکه...عاشقت شدم . با گریه زمزمه کرد.+جونگ کوکا....لطفا زنده بمون. دستشو بالا اورد و صورت می جو رو لمس کرد و اشکاش رو پاک کرد._این...اولین..بار و آخرین باری هست که بهت میگم.....می جو....دوست دارم.و خیلی آروم دستش افتاد و چشماش بسته شد.
(۱۰ سال بعد) با شنیدن صدای دختر کوچولو اشکاش رو پاک کرد دفتر رو رو تخت گذاشت واز جاش بلند و شد سمت دخترش برگشت+جانم مامان کاری داشتی؟؟؟ -مامان! باز گریه کردی؟؟ + نه دختر قشنگم!-دروغ نگو چشمات قرمزه!!+ فقط یاد یه نفری افتادم!- یاد کی ؟؟+ یاد کسی که خیلی دوستش دارم. +مامان! من فکر کردم منو بیشتر از همه دوست داری! خنده ای کرد و به صورت بامزه دختر خیره شد+آره دختر قشنگم تورو بیشتر از همه دوست دارم اون آدم الان دیگه نیست برای قدیمه!-نکنه بابا بزرگ رو میگی؟ با خنده به دروغ گفت + آره دخترم بابا بزرگه- مامان گریه نکن. اون الان پیش خدا هستش. + میدونم دختر قشنگم - مگه قرار نبود بریم بستنی بخوریم؟؟؟ بابا منتظره!! + چرا لباسم رو عوض کنم میام! - زود بیا و گریه هم نکن مامان+چشم عزیزم. بعد از خارج شدن دختر کوچولو از اتاق، در اتاق رو بست و به سمت تخت رفت و دفتر رو برداشت و آروم بازش کرد. نگاهی به عکسی که بین دفتر بود انداخت. لبخند تلخی زد و تو ذهنش زمزمه کرد: جونگ کوکا...میدونی چقدر دلم برات تنگ شده! میدونی چقدر دلم برای آغوشت تنگ شده! ده سال از اون ماجرا گذشته و من ازدواج کردم و یه دختر کوچیک دارم اما تو از خودت فقط یه عکس به جا گذاشتی. من حتی دلم برای عطر تلخت هم تنگ شده! کاشکی بودی! امیدوارم حالت خوب باشه! منم قول میدم خوب بمونم! برا هزارمین بار....دوست دارم.
سلام حالتون خوبه؟؟ ببخشید این دوتا پارت رو دیر گذاشتم.درگیر امتحانات بودم. امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه. اگر یادتون باشه من نویسنده داستان(شاید بتونم دوست داشته باشم )هستم. حالا میخوام بدونم به نظرتون کدوم یکی از داستان ها قشنگ تر بود؟ احساس میکنم پایان این داستان خیلی خوب نشد. اما با این حال از حمایتاتون ممنونم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرتون درباره یه داستان از جیمین چیه؟
اگر بنویسم حمایت میشه؟
البته هنوز هیچ موضوعی براش در نظر نگرفتم ولی اگر حمایت کنید مینویسم
آخر داستان قرار بود همینجوری باشه. ولی....
راستش این پارت رو پاک نمیکنم به نظرم این پایان براش بهتره.
معذرت میخوام که خوب نشد🤍
راستی، اون داستان دیگت کجاست؟
پاک شد! یعنی خودم پاکش کردم
چرا🥺
یه مدت پشیمون شدم از فیک نوشتن بخاطر همین کلا داستانمو پاک کردم ولی دوباره بعدش فاصله بین..... نوشتم
آهان، خب کاریش نمیشه کرد، ولی واقعا قلمتو دوست دارم🐚🤍
ممنونم✨
خیلی بدیییییی، گریم اومد، چرا کوکیمو کشتی، چرا این می جو بچه دارههههههه، اصن چرا اذدواج کرده؟ 🥲
شرمنده
زیبا بود و غمانگیز🥺❤️هر دو داستانت خیلی خوبه
ممنونم
نههههه
نباید اینجوری تموم میشد
نهههههه
جان منننن بگو فصل دو دارهههه
جان مننن
عرررررر
هروقت نیاز به گریه کردن دارم میام این پارتو میخونم:)))
واقعا برای این پارت گریه میکنی؟
دست خودم نیستT_T
دوباره نشستم خوندمش.. دوباره گریم گرفتتت عررررر هقققققق نباید اینجوری تموم میشدددددد هققققققققق
اینکه فقط به خاطر یه داستان خیالی دارم گریه میکنم عادیه دیگه؟ نه؟
ولی نباید اینجوری تموم میشد.. واییی اشکام بند نمیان چرا اینکارو کردی با مااا😭
من تازه فیکو تموم کردم
نمیدونم چرا اما بغض گلومو خفه کرد
ای کاش ب هم کیرسیدن
چرا اخه اینجورییی تمومش کردییییی
ولی خیلی قشنگ بود