نشسته ام به تستم نگاه میکنم تستی که اه میکشد...
یه صحنه عجیب اومد جلو چشمم یه نفر بود که خیلیییییییی اشنا بود و داشت با ناراحتی برام درست تکون میداد چشمام و شقیقم رو فشار دادم و دوباره به همونجا خیره شدم خبری از اون صحنه عجیب نبود و ادرین داشت با لبخند برام دست تکون میداد اما انگار صد بار این صحنه رو یجا دیدم دست کوتاهی برای ادرین تکون دادمو به خودم زیر لب گفتم بیخیال این نشونه اینه که حس ششمت خیلی قویه اما اینو فقط به زبون اوردم فکرم خیلی مشغول بود که یهو...
عمارتمون رو شکل یه خونه با یه نما و یه جای دیگه دیدم بعد وقتی پلک زدم به حالت اولیه عمارت الانمون برگشت من چمه. از ماشین پیاده شدم و حرکت کردم. فقط حرکت کردم و نمیدونستم کجام و دارم چیکار میکنم که با صدای الیا به خودم اومدم پام تا زانو تو استخر بود🖤 «از زبان الی»🧡مریییییییییییی 🖤الان میام 🧡رفتم حیاط پشتی عمارت دیدم پاش تا زانو تو اب استخره🧡 «از زبان مری»🖤گفتم الان میام و بعد یهو انگار یه نفر هلم داد تو اب...
بعد همون دو نفر رو که تصویرشون تو ذهنم بود و فکر میکردم پدر و مادرم بودن رو دیدم با همون پسر بچه اشنا که داشت برام دست تکون میداد و دو تا زن و مرد که نمیشناختمشون رو تو اب دیدمو چشام بسته شد.🖤 «از زبان ادرین»💚وقتی داشتم براش دست تکون میدادم یه حالی شدم و به سمت عمارت حرکت کردم خیلی اون صحنه برام اشنا بود انگار یه جا دیده بودمش نمیتونستم از فکرش در بیام که یهو یادم اومد اون شبیه همون وقتی بود که مرینت و برای اخرین بار دیدم و از دستش دادم پوفی کشیدم که با صدای بوق به خودم اومدم و دیدم دارم به مری زنگ میزنم«اینا کی شماره همو گرفتن؟؟😐😐😐»هول شدم آلیا جواب داد:
🧡بله؟ 💚مری کجاست؟ 🧡هوییی پیاده شو با هم بریم نه سلامی نه علیکی 💚اوف سلام خوبی؟سلامتی؟شوهر خوبه؟بچه ها خوبن؟خوب حالا گوشی رو بده به مری 🧡😐😐😐اوفففففف ادری یه کاری کن 💚چه کاری؟ 🧡مری اصلا حالش خوب نیست الانم رفته پشت حیاط 💚باشه امشب من یه پارتی دارم با دوستام شما ساعت 9 اینجا باشین همه هم بیاینا 🧡الان خودش ساعت 8 و 45 دقیقه صبحه کههههه 💚عه یعنی انقدر ساعت از دستم در رفت خوب بیاین دیگه 🧡یعنی الان 15 دقیقه دیگه اونجا باشیم؟ 💚با اجازه بزرگترا بهههههللللهههههه 🧡بی مزه😒😒اومدیم 💚گگگگگ😐😐 «الان» «از زبان مری»🖤فقط صدای کسیو میشنیدم که یه نفر به اسم *مرینت*رو صدا میزد با صدای الیا هوشیار شدم اومدم بالای اب🖤 🖤چته؟ 🧡تو چته باو میبینم جلو چشمم خودتو تلاف میندازی تو اب 🖤از اب بیرون اومدمو گفتم فقط خواستم یه ابی به خودم بزنم «از زبان الیا»🧡یا خدا این دختر شفت شده داره منو هم شفت*یعنی دیوونه*میکنه بهش گفتم که یهووو...
دستم به معنای واقعی کلمه شکست بلایکککککککک🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺ادامه چالش است گفتم بدونین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی
از بهترین داستانهایی که خوندم
حس میکنم باید حافظشو از دست داده باشه😑
نه درست نبود
خیلی اسونه دیگه بازم به دلایلی حافظشو از دست داده برا همین ادرین دستور شلیک گولوله رو نداد یا مری هم همین طور