ناظر عزیز لطفا این فیک رو که من می نویسم رد یا شخصیش نکنین چون چیز بدی نداره :)))))) دوستدار تو:نویسنده ی داستان
نوبت مرگ من بود! وقتی که توی نوشیدنیم سم ریختن و مردم. حقیقتا باید بگم از مرگ نمی ترسم،از جهنم هم نمی ترسم! از این می ترسم که.... یونا:اخخخخ! من کجام؟ چقدر هوا گرمه!! :خوش اومدی! *یونا پشت سرشو نگاه کرد* هان جیسونگ: : :) *لبخند زد* *هان دستشو گرفت و *گفت:اخ! چقدر حرارت بدنت کمه! وایسا!*دسته یونا رو فشار داد * یونا:اااااای! دستمممم! هان:حالا بهتر شد! بدو! بدوبیا! زود! زود! *دست یونارو کشید*
* یونا:باهاش رفتم و رسیدیم به یه ساختمون بزرگ. اصن ساختمون نبودکه....یه ساختمون آوار بود! رفتیم تو کلی موجود عجیب چندش اونجا بود! نشستیم روی سنگ که مثلا به عنوان صندلی گذاشته بودنش ! سنگه داغ بود! نمیتونستم بشینم! هان:بشین دیگع! یونا:خیلی داغه! *هان دوباره دستای یونا رو فشار داد* یونا:اییییییی! هان:حالا بشین! یونا :نشستم خیلی بهتر شد! اصن مثل صندلی عادی بود! بعد یه اتیش بزرگ پشت جا استادی*یونا مثلا بی ادبه اینو میگه منظورش تریبونه*
ظاهر شد !اون اتیش با صدای وحشتناکی گفت:امروز افراد زیادی به ما اضافه شدم!از روی لیست افراد رو نام می برم بعدش بگین«خشن» یونا:خنده ای کردم با تمسخر گفتم:خشن؟ هان:مخفف «خون»، «شام» و « نقاب» یونا:*با تمسخر*جااان؟ آتیش:بونگ یونا؟ یونا:خشن! *بعد خندید* آتیش :همیارش کیه؟چرا این بابا همیار نداره!؟ اسم همیار تو لیست نیست! *هان دستشو برد بالا*هان:سرورم!من هستم! آتیش:چرا اسمت توی لیست نیست؟
؟ هان: تازه قبول کردم و اسم ندادم میشه همین الان منو بزارین تو لیست؟ آتیش:هوووووم.....باشه! هان جیسونگ همیار بونگ یونا! یونا:مگه همیار معلمه!*بلند غش غش خندید* نویسنده:آتیش که به خشم اومده بود بزرگتر شد و بلند داد زد:کافیه! هان جیسونگ !زودتر ببرش! نویسنده: هان یونارو برد به یه قلعه که یه صف با کلی زن داخلش بود! یونا:اوههههه! هان :برو تو و یه لباس بپوش! یونا:رفتم تو کلی لباسای چرت و پرت اونجا بود! چندتا خانم اومدن داخل و برام یه لباس برداشتن !
گفتم:اینجا چخبره چکار میکنین؟ ولی جوابمو ندادن و فقط لباس تنم کردنو آرایشم کردن! رفتم جلو آینه :واووو ! چه خانمی شدم من!خخخخخ! رفتم بیرون! *هان بی اهمیت به این موضوع *گفت:خب!بریم! رفتن تو صف زنونه که زنا با همیاراشون بودن! تا اینکه به اول صف رسیدن که یه پادشاه روی تختش نشسته بود.چشاش برق زدن و ازجاش بلند شد.گفت:اسمت چیه؟ یونا:یونا! *هان زد به شونه ش واروم گفت*:سرورم! یونا:شما چنتا سرور دارین؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هنوز نزاشتم ولی فک کنم امروز بزارم
تک پارتیه؟
نه ادامه داره
کجاس