ابشار جاذبه : میبل من رو ببخش ( پارت 1)

سلام دوستان این اولین داستان من هست .... امید وارم خوشتون بیاد ❤❤❤❤ راستی این داستان وسط هاش جالب میشه

(نکته: بعد شکست دادن بیل درقسمت اخر ) از زبان دیپر : فردا تولد من و میبل هست . من خیلی خوشحالم . من مثل همیشه دارم کتاب خاطرات رو میخونم که یه هو میبل وارد اتاق میشه . انقدر ترسیدم که کتاب از دستم افتاد . دیپر : میبل !!!!!! میبل : ببخشید داداشی ...... حدس بزن چی شده عمو استن کل شهر رو برای تولد دعوت کرده دیپر : این عالیه ! میبل : من باید برم و لباس انتخاب کنم . هوررررررراااااااااااا

فردا صبح . از زبان میبل : امروز روز بزرگیه . بهترین روز . بیدار شدم و دیدم دیپر نیست . رفتم پایین ولی هر جا رو گشتم دیپر نبود ، خوشبختانه بی سیم رو با خودش برده بود . با بی سیم بهش گفتم

میبل: دیپر کجایی داداش مثلا امروز روز تولدمون هستا دیپر : میبل من بعدا باهات حرف میزنم. و بعد بی سیم رو قطع کرد یکم ناراحت شدم ولی مطمئن بودم که تا عصر برمیگرده . ساعت تقریبا 5 شده و تمام مهمونا اومدن ولی دیپر هنوز هم نیومده . با بی سیم باهاش صحبت میکنم میبل : داداش کجایی همه مهمونا اومدن کی میای ؟؟ دیپر : من خودم رو میرسونم نگران نباش ( صدای غرش هیولا اومد ) و بی سیم قطع شد مهمونی شروع شد و همه منتظر من و دیپر بودن

ولی دیپر تا اخر مهمونی نیومد . همه داشتن پشت سر دیپر حرف میزدن و من از این کارشون خوشم نمیومد عمو استن : میبل عسلی میگم بهتر نیست یه دروغ کوچیک بگی تا همه برن میبل : عمو برای شما کوچیکه ولی برای من که تا حالا دروغ نگفتم خیلی بزرگه ولی مجبورم رو به همه کردم و گفتم : همه گوش کنید ... راستش امروز روز تولد دیپر پاینز نیست و شما اشتباه متوجه شدین ... دیپر از من بزرگ تره

همه ی مهمونا با شنیدن این حرف دیگه به مهمونی ادامه ندادان و به خونه هاشون برگشتن ..... من بغضم گرفته بود و عمو استن و سوز و وندی داشتن دلداریم میدادن که دیپر وارد معما کده شد ............

😇ببخشید اگه غلط املایی داشتم 😇