ابشار جاذبه : میبل من رو ببخش ( پارت 3 )

سلام ببخشید دیر شد از این به بعد سعی میکنم زود تر بزارم 😊😊😊😊

که یهو ( از زبان دیپر ) واقعا نگران میبل بودم . رفتم پیش عمو فورد تا ازش کمک بخام . در ازمایشگاه رو باز کردم که دیدم فورد داره خیلی کلافه راه میره . زیر چشمش گود افتاده بود و بهم ریخته بود . معلوم بود دیشب نخوابیده . رفتم پیشش من رو تا الان اصلا ندید . فورد : دیپر برو بیرون من کار دارم و اصلا حالم خوب نیست .... اهمیت ندادم و سریع گفتم : عمو ما بیاد بریم دنبال میبل از دیشب نیومده .... عمو سریع دست من رو کشید و از ازمایشگاه برد بیرون . گیج بودم . فورد : دیپر باید بریم دنبال میبل اون تو خطره چرا زود تر نیومدی پیشم

( از زبان میبل ) بلند داد زدم من این زندگی رو نمیخوام که یهو یه صدایی اومد . صدا : سلام .... ترسیدم صداش شبیه بیل بود ولی ما بیل رو شکست داده بودیم . دوباره صدا اومد صدا : سلام میبل .... دقت کردم صدای بیل نبود یه جورایی صداش نازک تر بود دور و برم رو نگاه کردم و عقب عقب رفتم هیچ کسی نبود ولی اون صدا هی نزدیک تر میشد ( نکته : اتفاقاتی که برای میبل میوفته زود تر از دیپر میوفته )

( از زبان دیپر ) فورد هنوز من رو میکشید . از معما کده خارج شدیم . عمو یه کیف داد دستم و گفت باید میبل رو نجات بدیم . با شنیدن این جمله تنم لرزید یعنی چی شده وارد جنگل شدیم . همه چیز ساکت بود و این خیلی ترسناک بود . عمو فورد اروم شد و دستم رو ول کرد . گفتم : عمو چی شده ؟ اتفاقی افتاده .... فورد : دیپر نمیدونم الان چجوری توضیح بدم . الان هم وقت نداریم هم جای مناسبی نیست . تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که با اتفاق دیروز الان میبل تو خطر بزرگی هست و ممکنه دنیا رو به اشوب بکشه .... اشک تو چشمام حلقه زد و بغضم گرفت یعنی الان میبل به خاطر من تو خطره

( از زبان میبل ) که یهو یه مثلث ابی رنگ جلوم ظاهر شد ترسیدم . اون کی بود ...مثلث ابی : سلام میبل من ویل هستم . ویل سایفر ، برادر بیل . شنیدم کسی گفت زندگی جدید میخاد . اومدم کمکت کنم میبل ... الان باید چکار کنم فرار کنم یا باهاش برم ؟ ( از زبان ویل ) از چشماش سردرگمی رو خوندم تصمیم گرفتم تحریکش کنم ادامه دادم : هی میبل دیپر اینده و گذشته ی تو رو با یک کتاب بهم زد . اگه تو باهام بیای قول میدم زندگی خوبی داشته باشیم . دیپر ، فورد و اون کتاب زندگی تو رو بهم زدن .باهام بیا .... دستم رو به سمتش دراز کردم

الان ذهنش کاملا تحت کنترل من بود . نقشم داره جواب میده . میبل دستم رو گرفت . نیشخندی زدم و برای اینکه راحت باشه به شکل انسانی در اومدم . اول تعجب کرد و بعد خندید . راستش من عاشق اون دختر بودم بعد با هم به سمت مجسمه ی بیل رفتیم اون شیطان بی مصرف

( از زبان دیپر )

هنوز داریم تو جنگل دنبال میبل میگردیم . ولی هیچ اثری از میبل نیست . شاید اگه بدونم مشکل چیه بتونم به عمو کمک کنم . گفتم : عمو فورد مشکل چیه اگه بدونم میتونم کمک کنم ... فورد : ببین دیپر دیشب دروازه ی جدیدی به ابشار جاذبه باز شد من بر اثاث چیز هایی که دیدم فهمیدم برادر بیل یعنی ویل وارد ابشار جاذبه شده .... برادر بیل ؟ یعنی چی ؟ فورد ادامه داد : ویل قوی تر از بیل هست و قدرتش کنترل ذهن هست ولی اگه اون طعمه اتفاقات بدی دیده باشه ویل میتونه با استفاده از اون خاطرات ذهن اون رو به دست بگیره

( از زبان میبل ) هیچی دست خودم نبود انگار مغزم رو تحت کنترل داشت . ولی از طرفی هم راست می گفت دیپر زندگی من رو خراب کرد . داشت من رو میبرد به طرف مجسمه ی بیل رسیدیم به مجسمه . ویل : میبل تو اون چیزی که من میخام رو بهم بده تا منم اون چیزی که تو میخای رو بهت بدم . ... وسوسه شدم یعنی زندگی بدون دیپر ، فورد و کتاب چه جوریه داشتم دستم رو به سمت دست بیل میبردم که صدای دیگه ای اومد صدای پا

😁 اگه اشکالی تو نوشتن دارم یا یه سری قوانین نویسنده ها رو رعایت نمی کنم بهم بگید . با تشکر 😁😁