
سلام گایز 🧡✨🤗 واقعا ببخشید میدونم الا دارین تو دلتون به من .... میدین ولی شاریطش رو نداشتم و سرم خیلی شلوغ بود ولی سعی میکنم بزارمش و تموم کنم🙂
خلاصه اخرای پارت قبلی🌊 🧡✨از زبان تهیونگ✨🧡 رفتم کمپانی پیش اعضا تو این مدت زیاد فکر میکردم همش ذهنم مشغول بود... یهو اعضا صدام زدن نامجون : هی تهیونگ به وی فکر میکنی امروز اصلا حواست نیست @ببخشید یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده جی هوپ : چی شده ؟... @نمیدونم بگم یانه .... همگی بیایید اینجا میخوام ازتون مشاوره بگیرم...... شوگا : چی شده هیونگ؟..... @راستیتش این هفته ذهنم مشغول این بود که حالا که دوستای ملینا هم میان....(سخن وی توسط جین قطع میشه) جین : کارا و ایسان میان ؟؟... @اره اومدن قراره کره باشن ... هی شیطون از کجا اسماشون یادته؟؟؟؟..... جین : ماهی قرمز نیستم که یادم بوده دیگه.... کوکی: تهیونگا بگو ادامش رو...... @اها....هیچی میخواستم با هم هماهنگ کنیم...من میخوام از ملینا خوا....س......تگاری.... کنم
جیمین : واااو نامجون : برای احتیاط میپرسم به همه چی فکر کردی و مطمئنی @اره مطمئن شدم کوکی : حالا کی؟؟ #نمیدونم این رو شما بگین جیهوپ : چطوره همچی رو اماده کنیم و برنامه ریزی کتیم ببینیم کی میشه انجامش بدی یک ساعت بعد ⏰ شوگا: خوب تقریباً هفته بعد میتونی @اوکی اماده میشم قرار شد تو شرکت جمعه که تعطیله به بچه ها من کلید بدم برن تزیئن کنن و کار هایی که مربوط به اوناس رو انجام بدن و بعد من برم پیششون و به یه بهونه ای ملینا رو بکشم اونجا
✨دو روز بعد ✨ 🧡از زبان ملینا🍂 چند روزی بود رفتار های تهیونگ خیلی مشکوک شده بود و انگار یه چیزی رو از من قایم میکرد تصمیم گرفتم بهش بگمبرسم بیرون بگردیم و کمی بعد بریم غذا بخوریم و شاید اونجا تونستم از بپرسم و میخواستم یه چیز دیگه ای بهش بگم بهش پیام دادم قبول کرد✔️ از شرکت زودتر اومدم خونه هیچ کس نبود کمی با یونتان بازی کردم و بعد اماده شدم زنگ در خورد و همه چیز رو چک کردم تو اینه و بعد رفتم🔎

لباس ملینا✨🙂
🔗🤍مکالمه دو مرغ عشق 🤍🔗 &سلام••••••• @واو ...سلام ••••••• &خوبی•••••• @مرسی حالت تو چطوره ••••••• &ممنون بیا بریم ••••••• @خیلی وقته که نرفتیم بیرون عصر بگردیم •••••• &اره دلم تنگ شده بود ....••••••• @کجا بریم ؟••••••• &بریم پارک نامسان ••••••• @ بریم باهم بستنی بخوریم••••••• &یادش بخیر وقتی برای اولین بار اومده بودم کره و اونجا من تو رو نشناختم و بعدا دوباره هم رو دیدیم...هییی•••••• @اره روز های خوبی بودن میدونی علتش چی بود؟... چون یک نفر اون روزا به زندگی اضافه شده بود و روزا خوشگلتر از همیشه کرده بود اونم تو بودی 😍•••••• &نه خیرم چون تو توش بودی ••••• @نه تو & اِ نه تو ...•••••• (نویسنده: اونا رو ول کنین که فکر کنم تمومش نمیکنن ...حالا شما بگین حالتون چطوره😁)
🍂از زبان ملینا🍂 رفتیم نامسان یه عالمه گشتیم و بستنی خوردیم و بعد دیگه هوار تاریک شده و بود و شکم ها به صدا در اومده بودن رفتیم رسیدیم رستوران و غذا رو سفارش دادیم و بحث رو شروع کردم &عممم میگم تهیونگا چیزی شده؟؟ @چطور مگه &این هفته رو خیلی تو خودت بود و کلا خیلی سرت شلوغ بود و مشکوک بودی کلا... چیزی شده که من نمیدونم @نه باب هیچی نشده همینطوری برای مشکلات کمپانی اینا چیزی نیست نگران نباش ... همین رو میخواستی بگی &عمم نه راستش..... (غذا ها رو اوردن و حرفی که ملینا میخواست بزنه نصفه نیمه موند...)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!