قول بده....

زندگی بعضی اوقات خیلی بی رحم میشه خیلی بی رحم زمان زمان خیلیی بی رحمه هیچ چیز و هیچکس دائمی نیست دست دختر رو محکم تو دستاش گرفته بود و التماسش میکرد که بیدار شه =ا/ت...لطفا بیدار شو دخترك هنوز چشماش بسته بود و حتی کوچکترین حرکتی هم نمیکرد زجه میزد خواهش میکرد التماس میکرد تمنا میکرد تا فقط دخترکش بیدار شه فقط اون پلک هاش رو باز کنه و با اون چشماي زیباش بهش نگاه کنه بهش لبخند بزنه براش قهوه بیاره بغلش کنه و بهش بگه:افرین...تو عالی بودي امروز...سخت کار کردي...عاشقتم. تو بغلش بگیرتش و موهاش رو نوازش کنه تا خوابش ببره باعث خندیدنش بشه باعث بالا رفتن ضربان قلبش بشه عصبانی بشه و حسودي کنه که چرا استایلیست بهت دست زد چرا فنا اینطوري بودن و جیمین همینطور تو دلش غش و ضعف بره قبل از خواب صداش اتاق رو پرکنه و دخترکش باهاش همخوانی کنه ولی حالا.........

حرفهاي دکتر تو ذهنش اکو میشد "اگه در طی 24ساعت اینده به هوش نیاد و هیچ حرکتی نکنه...امیدي بهش نیست.....امیدي بهش نیست..امیدي بهش نیست..امیدي بهش نیست" اشکاش گونه هاش رو خیس کرده بودن دلش میخواست بیدار شه و بفهمه همه ي اینا خواب بوده همین و بس تحد فشار بود عصبی بود نگران بود داشت نابود میشد ذره ذره ذره داشت نابود میشد حس بدي بود افتظاح بود حس از دست دادن کسی که دوست داري سعی میکرد به قسمت بدش فکر نکنه نمیخواست اتفاق بیافتن التماس میکرد با صداي گرفته و بغض دار تا امروز تا این حد شکسته و نابود نشده بود و گریه نکرده بود

تا این حد خواهش و تمنا نکرده بود ولی حالا اوضاع فرق داشت =ا/تتت....بیدار شو..اون پلکاي قشنگتو باز کن بخند...بلند بلند بخند...جیغ بزن... باهام قهر کن..اصلا هر کاري دوست داري انجام بده فقط بیدار شو دختر =تو قوي تر از این حرفایی مگه نه =خواهش میکنم فقط 3ساعت دیگه مونده....بیدار شو چشماش قر مز و پف کرده شده بود درد داشت قلبش درد میکرد دلش براي خنده هاي دخترك سرزنده اي که حالا روي تخت با رنگ پریده و لباي خشک بی حرکت رو تخت بیمارستان بود تنگ شده بود دلش تنگ شده بود براي همه چیز اون دختر با صداي بلند گریه میکرد اما با حرکتی که از سمت دختر بود با بهت نگاهشو به دستاي دخترك مظلوم و بی هوش روي تخت داد تکون خورد خوشحال شد این یه معجزه بود قطعا یه معجزه بود...

فورا دکتر رو خبر کرد دخترك داشت اروم پلک هاش رو از هم فاصله میداد توان حرکت کردن نداشت از دستگاه هایی که بهش وصل بود..متنفر بود جیمین و دکتر به سمتش اومدن دکتر شروع کرد به معاینه کردن دختر جیمین از خوشحالی اشک میریخت دخترك با لبخند ملیحی به جیمین خیره بود بعد از دقایقی دکتر با گفتن تبریک میگم و نوازشی روي شونه ي جیمین از اتاق خارج شد -ج..یم.ینا جیمین با سرعت دست دخترك رو گرفت =چیشده عزیزم.. اذیتی...جاییت درد میکنه -دلم برات تنگ میشه... یه لحظه توي بهت فرو رفت -سالم زندگی کن... مو..اظب ..خودت باش =چرا داري اینارو میگی دختر لبخند غمگینی زد

نمیتونم بدون تو زندگی کنم..باید خوب شی ........- =حق نداري چشمات رو ببندي = بهت اجازه نمیدم =باید باهم برگردیم خونه....قول بده با بغض از دختر خواست که بهش قول بده =بهم قول بده که تا اخر...تا اخر باهمیم =تو قول دادي =نمیتونی زیرش بزنی =نمیتونی =همه چیز بهت میدم....فقط دیگه چشمات رو نبند =باهم میریم و زندگیمون رو میکنیم =بهم قول بده دیگه چشمات رو نمیبندي =بهم قول بده تا یه هفته فقط..برام میخندي =بهم قول بده =قول بده زود خوب شی و ترکم نکنی =قول بدههه =قول بده پیشم میمونی =کنارم باش =قول بده -قول میدم جیمین کمی عقب رفت و هردوشون اجازه دادن اشکاشون ازاد شن با صداي بلند گریه میکردن نیاز داشتن به گریه کردن با این اتفاق فهمیدن چقدر به هم وابستن همه ي افراد بیرون از اون اتاق که دقایقی پیش داشتن از نگرانی میمردن حالا اشک شوق میریختن اما دقایقی بعد دستگاه فقط یه خط نشون میداد و صدایی که جیمین ازش ترس داشت تو کل اتاق پیچید و جیمین در شوك فرو رفت اون قول داده بود

دخترکش بهش همین الان قول داد چرا اینقدر زود قولش رو شکست چجوري زندگی میکرد هیچی از اطرافش متوجه نبود دنیا میچرخید امکان نداشت دخترکش هیچوقت زیر قولش نمیزد اون کنارش میموند اون قول داد..... و دقایقی بعد خودش رو بالاي پشت بوم بیمارستان پیدا کرد و به اسمون نگاه کرد و ستاره اي که به جیمین چشمک میزد اسمون تاریک بود مثل غم دردناکی که تازه شروع شده بود نگاه جیمین فقط به یه ستاره بود ستاره اي که تازه به وجود اومده بود و میدونست دلیلش چیه درد داشت روحش...جسمش زندگی ...

مثل یه مجسمه ي سنگی شده بود و لحظه اي دست از نگاه کردن به اون ستاره برنمیداشت خاطراتشون براش مرور میشد و دخترکش قولش رو شکسته بود و جیمین بعد از چند دقیقه پشتش رو کرد و از بیمارستان خارج شد "نمیتونم کلمات زیبایی که پشت سرت به جا گذاشتی را فراموش کنم...و خاطراتی که واضح و روشن برام به جا گذاشتی...... اگه ستاره ها ناپدید بشن....ایا فراموش میشن؟" و قلب بیقرار جیمین اروم نمیگرفت..... باید دخترکش رو فراموش میکرد اما چطور؟ میخواست صفحات کتابش رو پر کنه....شعر شدن..اهنگ شدن میخواست صداش پرواز کنه به جایی که دخترکش هست و اون رو در اغوش بگیره براي همیشه.. و ازش یه قول بزرگ بگیره ولی حالا همه چیز از بین رفت سردرگم بود هیچ کلمه اي نمیتونست احساساتش رو توصیف کنه

مثل یه مجسمه ي سنگی شده بود و لحظه اي دست از نگاه کردن به اون ستاره برنمیداشت خاطراتشون براش مرور میشد و دخترکش قولش رو شکسته بود و جیمین بعد از چند دقیقه پشتش رو کرد و از بیمارستان خارج شد "نمیتونم کلمات زیبایی که پشت سرت به جا گذاشتی را فراموش کنم...و خاطراتی که واضح و روشن برایم به جا گذاشتی...... اگه ستاره ها ناپدید بشن....ایا فراموش میشن؟" و قلب بیقرار جیمین اروم نمیگرفت..... باید دخترکش رو فراموش میکرد اما چطور؟ میخواست صفحات کتابش رو پر کنه....شعر شدن..اهنگ شدن میخواست صداش پرواز کنه به جایی که دخترکش هست و اون رو در اغوش بگیره براي همیشه.. و ازش یه قول بزرگ بگیره ولی حالا همه چیز از بین رفت سردرگم بود هیچ کلمه اي نمیتونست احساساتش رو توصیف کنه

میخواست همه ي قدردانی و ع.ش.ق.ش رو به دخترکش بده ولی حالا... میخواست با دخترکش بمونه داشت یه رویاي بی پایان رو دنبال میکرد که هیچ پایانی نداشت از همین حالادلتنگش بود =تو.. قولت رو......شکستی نگو خداحافظ قول بده...............................

همین دیگههه تامامممم آها راسی اگه کسی امتیاز میخواد بگه و اینکه بنظرتون چه تستایی بسازم جز وانشات

هلههههههههههههههههههههههههه کوکیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

نظرتون راجب اجرای فیفا رو بگیددددددد

اسلاید اضافه.........