خیلی ببخشید که دیر شد🙏🏻🤍 ناظر میدونی اگه منتشرش کنی چقدر خوشحال میشم؟
از زبان مرینت:
این بار هم مارسی مثل دفعات قبل گذشت... موقع برگشت، مایکل خیلی ناگهانی گفت: 5 سال از ازدواجمون میگذره. نمیخوای به بچه فکر کنی؟
🐞: چی؟ بچه؟
🐀: آره. مگه چیه؟
وای نه... الان چیکار کنم؟ چی بگم؟
🐞: ولی... من...
🐀: هنوزم دوستم نداری؟
🐞: نه. ببین من...
🐀: این یه درخواست نبود.
🐞: ولی...
🐀: الان رسیدیم. اما بهش فکر کن.
باشه ی آرومی گفتم و چمدونمو برداشتم. از ایستگاه خارج شدم و یه تاکسی گرفتم. آدرس دادم تا بره خونه. خونه ی خودم. جایی که معمولا آرامش داشتم. وسایلمو همونجا گذاشتم و در رو قفل کردم. اصلا حوصله ی مایکل رو نداشتم. نه مایکل نه اون نگهبانه. یه دوش گرفتم و لباس خوابمو پوشیدم. موهامو شونه کردم و پنجره رو باز کردم. هوا خنک بود. باد میزد ولی بارون نمیومد. یه شال برداشتم و روی شونه هام انداختم. کتابمو گرفتم و رفتم تو بالکن... چقدر آرامش... آرامشی که خیلی وقته نداشتم. کتابمو باز کردم. بوی کاغذ های کاهیش حس غیر قابل وصفی رو بهم داد. بعد از این همه سال، به چنین چیزی نیاز داشتم...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
واقعا زیبا مینویسی((:قلبمو نوازش میکنی
نظر لطفته😚
عالیههه
ممنونم🤍✨
میشه پارت بعد رو بدی؟😭💗
فعلا نمیتونم
اگر جمعه بتونم میزارم
میشه اجیم شی؟❤
البته
نیلوفر 14
و تو؟
انیس ۱۲ اردبیل
💖
🤍
میخواستی یکم دیر تو بدی 🥲👍🏻
متاسفم درسام خیلی زیاده...
همینقدر هم فقط چند دقیقه میام و میرم.
آجی میشی؟🥲
🥲
آره حتما حسنا ۱۲ سالع😊
نیلوفر 14
کلاس ششمی؟ یا هفتم؟
ششم😊
ممنونم😉
خواهش میکنم
عالی بود🌹
ممنون🤍
عالی بود 💝
پارت بعد را سریع بنویس ممنون😉💕
چشم حتما
مرسی🤍
وای بالاخره
عالییی مثل همیشه
خیلی ممنون🤍
عالیییییییی
ممنون🤍