بعد ی مدت امدم با ی تاست جدید ببخشید پقت نکردم بزارم درگیر درس و مشق بودم
بعد ی مدت رفتیم سرسرای بزرگ برای شام خوردن وقتی غذام تموم شد رفتم سر میز اساتید مک گونگال : چیزی شده خانم مالفوی رز: خانم من باید با پرفسور دامبلدور صحبت کنم مک گونگال: چیزی شده دخترم رز: اگه میشه دوست ندارم درموردش صحبت کنم پرفسور خودشون بهتون بگن راحت ترم مک گونگال: باشه دخترم دنبال من بیا وقتی به دفتر پرفسور رسیدم مجسمه تکون خورد و پله هایی پدیدار شدن روی یکی از اونا وایسادم و بعد به ی در چوبی رسیدم در زدم رز: پرفسور منم رز مالفوی میشه بیام داخل
دامبلدور: بفرمایید در رو باز کردم دامبلدور روی میز تحریرش نشسته بود و ورق های کتابی رو یکی پس از یکی ورق میزد دامبلدور : مشکلی پیش امده خانم مالفوی شنیدم که توی سالن اجتماعات بیهوش شدید
الان حالتون بهتره رز: اره بهترم پرفسور راستش قبل اینکه بیهوش بشم ی اتفاقی افتاد به نظرم خیلی عجیب بود پرفسور: اهوم میشنوم رز: وقتی داشتم توی سال تکالیفم رو انجام میدادم ی صدایی شنیدم میگفت به هافلپاف خوش امدی اینجا به جواب های اصلیت میرسی و برام مثال میزد وقتی تموم شد انگار یکی تو گوشم صوت میزد و بعد چیزی نفهمیدم یهو یکی از عکس هایی که رو دیوار بودن حرف زد عکس: زمان منم ی همچین دانش اموزی بود اما اخرش چیزی رو فهمید که باید زود تر میفهمید دامبلدور روش رو از طرف عکس به من داد و دامبلدور: که اینطور اگر دوباره این اتفاق افتاد بهم بگو روز که انتظار بیشتری داشت مثل این که بگه چه مشکلی داره گفت رز: چشم و از اتاق خارج شد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود 😊😊🖤💛