از زبان راوی:
بعد از ماجرا های طولانی و جاسوسی میان توایلایت به نام مستعار لوید فورجر،و خانواده ی جاسوسی تشکیل شده فقط به جهت همکاری و فقط به جهت پیش بردن اهداف خودشان
بالاخره ماموریت دستگیری پدر دامیان دزموند همچنان به پایان نرسید!
با اختلاص گری و توطئه های انجام داده شده توسط او، به کشور های بیگانه پناه برده و هنوز ردی از او به جای نمانده است.
با وجود تلاش های بسیار لوید فورجر اما ماموریت او با شکست روبرو شد با آشکار شدن قدرت آنیا برای نیرو های دشمن این اوضاع حتی بدتر هم شده بود.
در نتیجه چه خواهد شد؟ آیا لوید دست از ادامه دادن این ماموریت خواهد کشید؟ آیا هویت اصلی یور باعث این امر شده بود؟
از زبان آنیا:
از آن هنگام تا کنون ۸ سوال می گذرد الان به سن
۱۵سالگی هستم و به مقطع دبیرستان رسیدم.
حدود ۷ سال می شود که دامیان را در مدرسه ملاقات نکرده ام.
و همچنان با وجود اینکه تنها فرد در خانواده هستم که از تمامی جزئیات باخبرم اما همچنان دوست دارم به پدر کمک بکنم.
وقتی برای اولین بار با وجود قدرت ذهنی خودم توانستم مانع ایجاد جنگ بزرگ میان غربی ها شوم. باعث شد برای اولین بار حس مفید بودن بکنم برای اولین بار حس بکنم که قدرتم فقط برای منافع مادی دیگران نیست.
بدک نیست ولی باید بیشتر واسه رمان نویسی رمان بخونی که بتونی رمان بهتری بسازی 🙂😄
کتابی ننویس پلیز😊