
سلام به پارت 3خچش آمدید لطفاً لایک کنید
که ..... سانا آمد سانا :میگم جیمین جیمین :چیه ها سانا :خوب ببخشید جیمین :چی میگی سانا :خوب ببخشید با لحن بد حرف زدم جیمین :خوب..... سانا :هیچ ممنون بای جونگ کوک :🤣 بعد از ظهر مامان سانا : سانا دخترم سانا :بله مامان مامان سانا: بیا بریم دکوراسیون خونمون رو عوض کنیم دیگه تازه آمدیم کره خونمون زیاد خوب نیست سانا :باشه آمدم مامان سانا تو فروشگاه مامان سانا: هم اون خوبه ها سانا :مامان ولم کن دیگه این خوبه اون خوبه بس دیگه 🥱 که سانا لیسا رو دید
سانا: لیسااااااا لیسا :یا خدا سانا سانا : سلام (با لحن بچه گونه) لیسا:سلام چیکار میکنی اینجا سانا:هیچ آمدیم با مامانم برای دکوراسیون خونه خرید کنیم تو چی لیسا:هیچ آمدم یه هودی بخرم سانا :یه لحظه مامان سانا :کجایی دختر سانا :مامان لیسا اینجاس من میرم باهاش باشه ؟ مامان سانا:باش برو دخترم سانا:لیسا بیا بریم باهم هودی بخریم سانا :ببین من خیلی هوس کیک 🍰 کردم بیا بریم کافه لیسا :بریم من یه کافه میشناسم ای که چقدر خوشگله صبح سانا :ای این ساعتم هی زرزرزززر
اجوما : خانم حالتون خوبه سانا :ممنون خوبم اجوما :مامانتون رفته مدرسه خانم ایو زنگ زدن گفتن که میان با ماشین دنبالتون سانا : ممنون اجومااا میتونم بیام بهتون کمکت کنم برای صبحونه اجوما:خوب باشه سانا :ممنون بعد از صبحانه در مدرسه 🏫 زنگ تفریح سانا با جیمین برخورد کرد جیمین :ای یییی بازم تو سانا :چیه جیمین : ببین این اولین باره بهت میگم خوب گوش کن اگه یه بار دور برم بپلکی من میدونم و تو سانا: مثلاً چیکار میکنی جیمین :ابروت رو جوری میبرم که دیگه نتونی سرتم بالا ببری همون ایو جونتم هم نخواد باهات دوست بشه تو یه احمق میدونی بخاطرت تو خونه چقدر اعصابم خورد شد (بچه ها اینجا جیمین خیلی ناراحته بخاطر اینکه مامانش باهاش مخالفت کرده و تو خونه باهاش دعوا کرده )(این یه فیکه پس خواهش میکنم ناراحت نشید)

لباس سانا 💚🤍
سانا:😖😭 با گریه رفتم یه جایی که نمیدونستم کجاس ایو :سانا کجاست از وقتی آمدیم مدرسه فقط تو ماشین دیدمش جنی :نمیدونم که صدای هق هق شنیدن لیسا :سانا اینجا چیکار میکنی جنی :اونی چرا داری گریه میکنی ها سانا :اون بهم گفت کاری میکنه که شما باهام دوست نشین لیسا :کی گفته سانا :ج..ی..م....ین (با صدای لرزون) ایو :شما مراقبت سانا باشین من میام ایو :هی کله پوک
جیمین : ای وای چی شده ایو :چرا کاری کردی دختره بیچاره گریش بگیره ها جیمین :........ ایو :خودتم روز اول که آمدی به این مدرسه حال چندان خوبی هم نداشتی ایو :اره یادمه هی آب رو روت خالی میکردن همشون یادمه جیمین :بس کن دیگه ایو :خیلی سخته بازم اون خاطرات رو یادت بیاری جیمین :😥 جیمین :خوب ایو :خوب ببین ما گفتیم که نه شما با ما کاری داشته باشین نه ما تموم میدونی که دو تامونم یه قدرتی داریم پس حالام دیگه این بچه بازی هات رو تموم کن ایو در حال رفتن جیمین :میشه سانا رو ببینم ایو :نه جیمین :میخوام ازش عذر خواهی کنم خواهش میکنم ایو :باش ولی یکم صبر کن جیمین :سرش رو تکون داد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی
حتما
آخههههههه. چقدر داستانت کیوته 🥺
تنکس🌼