
رئیس اومد جلو تر اومد و گفت:میدونی ک من کاری ازم بر نمیاد توهم به نفعته قبول کنی وگرنه کارتو از دست میدی سوزی:داری تحدید میکنی؟ رئیس: بهتره بدونی من برا منافع ام هر کاری میکنم نمیدونستم باید چی بگم و فقط از اتاق رفتم بیرون به سمت اتاق اون پسر رفتم نمیدونم چرا ولی تو راه زدم زیر گریه دلم براش سوخت من باید اونو نجات میدادم در اتاقشو وا کردم حتی یه باند پیچی ساده هم سرشو نکرده بودن ضربان قلبشو اندازه گیری کردم خیلی کم بود همونجور ک اشک چشمامو گرفته بود از اتاق رفتم بیرون از یکی از پرستار ها پرسیدم ک دکتر لی گذاشت خیلی راحت پیدا کردمش سوزی: دکتر...دکتر ...یه لحظه دکتر لی: بله سوزی: خاهش میکنم ازتون عملش کنین ...التماستون میکنم ...اون باید زنده بمونه دکتر لی: پاشو ...این کارا در شان تو نیس سوزی : چرا؟ چرااا..هااان چرا...من میخوام نجاتش بدم چرا کار درستی نیست چرا در شان نیست کاری ک در شان نیس اینکه شما بدون هیچ عذاب وجدانی
دارین تو بیمارستان راه میرین ول اون اونجا رو تخت دراز کشیده دکتر لی: این عمل راحت نیست ...من از پسش بر نمیام سوزی : اها ...دلیلش همینه پس..باشه عمل نکنین ول یادتون باشه اینم یه بیمار بود ول شما چون به نفعتون نبود عملش نکردین اگه اون بمیره شمارو مقصر میدونم داشتم میرفتم ک آقای لی دوباره گفت دکتر لی: چرا سنگ اون و به سینه میزنی هی ...چیکارته اون اخه؟ سوزی:آقای دکتر بزارین بهتون بگم ک من یه پرستارم وجدان دارم ....متاسفانه مثل شما نیستم ک با هر کی فامیلم و میشناسمش رو درمان کنم ،هوم؟ دوباره با اتاق بیمار رفتم خونریزیش خیلی زیاد بود یه باند برداشتم و سعی کردم جلوی خونریزی و بگیرم پرستار های دیگه صدام نمیزدند چون میتونستن من تو شرایط خوبی نیستم رفتم اتاق پرستار ها و رو تخت دراز کشیدم کم کم داشت خوابم میبرد ^برش زمانی ، خواب سوزی^ سوزی : مامان دارین کجا میریم؟ م.س(مامان سوزی): میرسیم میفهمی
زنگ درو زدن و وارد یه خونه مجلل شدن م.س:دختر گلم ، همینجا بشین الان میام سوزی:چش مامان یه زن+: خانم خانم پسرتون حالش بده اون خانمه÷: کجاست الان؟ +تو اتاقشون خانم یه مرد×: پسرم حالش خوبه؟الان کجاست؟ +خوب نیستن حالشون بده و الان بی هوشن م.س: دخترم ما باید برا چن روز اینجا بمونیم مامانی اینجا باید کار کنه ^ازخوب پرید^ ×پرستار سوزی یه آقا اومدن شما رو ببینن سوزی:منو؟ ×آره الان بیرونن از اتاق رفتم بیرون و دنبال اون مرد گشتم همکارام گفتن بیرون بیمارستان منتظرمه منم نذاشتم زیاد انتظار بکشه رفتم از بیمارستان بیرون و مردی تقریباً میان سال با بارونی سیاه و یه کلاه و چکمه و چتر بیرون بود پرسیدم... سوزی: آقا بامن کار داشتین؟
=:بله...شما پرستار سوزی هستین؟ سوزی: بله =: میتونیم تو یه جای خلوت صحبت کنیم؟ سوزی: بله اون منو برد به باغ پشت بیمارستان ک افراد زیادی اونجا نبودن ...باید اعتراف کنم تو چهار سالی ک اینجا کار میکردم یه بار هم ندیده بودمش ..اما چطور اون انقد راحت اینجارو پیدا کرد؟ =:خانم من میدونم شما دنبال چی هستین و یجورایی میتونم کمکتون کنم سوزی: چی؟درباره چی حرف میزنین؟ =: درباره اون پسر ک با وضعیت بد اومد بیمارستانتون سوزی: شما دکترین؟ میتونین جراحیش کنین؟ =: نه ولی میتونم کمکت کنم سوزی: وای خیلی خوشحال شدم ...واقعا ممنون ازکمکتون ...هیچکس جون اون جوون براش مهم نیس =بهتره برا شماهم مهم نباشه خانم سوزی: چی؟چطور؟ =خانم من دکتر،لی و راضی میکنم جراحیش کنه ول شماهم باید قول بدین دوروبر اون پسر دیگه نباشین سوزی:..... ^برش زمانی^ دکتر لی: سلام آقا کاری داشتین؟ =عملش کن و طبق نقشه پیش برو دکتر لی:سوزی چی؟ اون خیلی باهوشه اگه بفهمه چی؟ =به یه سون بگو هواسش باشه بهش ،بگو بهش تا حد امکان موقع عمل سوزی و از اون منطقه دور نگه داره دکتر لی:بله آقا....هواسمون هست بهش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اهم اهم
پارت بعد🙄
پارت بععععععععددددددددددددددددددددد.
امروز یا فردا میزارمش
نزاشتی هنوزززززززززززززززززززززززززززز
عالیییییییییییییی
قربونت
عالييييى پارت بعددد✨✨✨
تنک
✨❤️