
امروز باید میرفتم بیمارستان مریضای زیادی تو بیمارستان بستر بودن بیمارستان به نیرو نیاز داشت سر این قضایای اخیر آخرین دفعه ای ک تونستم برا خودم وقت بذارم و یادم نیس بهتر بود سریع تر میرفتم رئیس بیمارستان خیلی شاکی میشد از دستم و حتی ممکنه اخراج شم لباسامو پوشیدم به آژانس زنگ زدم بیاد راستش دلم برا کارم تنگ شده بود خیلی وقت بود ک به بیمارا رسیدگی نمیکردم سوزی:ایشش چرا نیومدش پس مجبور شدم خودم چهار تا خیابونو پیاده برم باید از این به بعد حواسم به کارم باشه تا اخراج نشم وگرنه هر روز همین آش و همین کاسه به چهار راهی ک سر خیابون بیمارستان بود رسیدم یهو.... +: خانم خانم چرا همین جوری وایسادین ....ایشون نیاز به کمک دارن خیلی بد سرشون ضربه خورده ماشینشون وسط خیابون چپ کرده میتونین کمک کنین تا آمبولانس بیاد؟ رفتم جلو از میون جمعیت یجوری خودم به بیمار رسوندم پسری با موهای بلوند با یه بلوز شلوار ساده
غرق در خون رو آسفالت کف خیابون افتاده بود مردم سر درگم و گیج بودن دست تو کیفم کردم تا باند و وسایلمو دربیارم .....ایششش خداااا امروز انقد هول بودم وسایل پزشکیمو نیاوردم الان چه غلطی کنم آمبولانس هم هنوز نرسیده بود خداااا چرا اینا انقد لفتش دادن سعی کردم مردم و متفرق کنم از یه خانوم و آقا ک معلوم بود زن و شوهرن درخواست کمک کردم تا بتونم بیمار و به بیمارستان خودمون ببرم اون آقا بیمارو بلند کرد و سوار ماشینش کرد اون خانم و آقا جلو نشستن و من با اون پسر پشت سر بیمار اونجور ک میدیدم آسیب خیلی بدی خورده بود ممکن بود حتی بعد از عمل هم خوب نشه و یا فلج شه یا اصن زنده نمونه اون خانم و آقا آدرس بیمارستان و ازم میپرسیدن و معلوم بود اونا هم هول شده بودن ایشش خدا لباسی ک تازه خریدم خونی شده بود ایشش به صورت پسر هرچی بیشتر نگاه میکردم بیشتر حس میکردم قبلن دیدمش بلاخره رسیدیم بیمارستان ....آماده بودم تا غر غر های رئیس بیمارستان بشنوم و به خودم قول داده بودم ک
جلوش اصن حرف نزنم اون مرد بیمار و کول کرد تا بیاره تو بیمارستان و من ازین ناراحت بودم چرا برا بیماری به این اورژانسی نباید آمبولانس بفرستن و از طرفی نگران چون ممکنه بود ضربه ای ک به سرش خورده هر لحظه وخیم تر بشه اون مرد بیمار و داخل اتاقی برد و روی تختی اونو دراز کشوند بهشون گفتم باید برم لباسامو عوض کنم من پرستار اینجام کادر اینجا حتمن بهش کمک میکنن شما دیگه میتونید برین خونه نگران نباشید رفتم تو اتاق استراحت پرستار ها لباس سفیدم پوشیدم و رفتم به اتاق مدیریت قبل ازینکه در بزنم خاستم خودمو یکم مرتب کنم ک از پشت در شنیدم رئیس داره با تلفن حرف میزنه خاستم به مکالمه گوش ندم ولی نشد... رئیس: خیالتون راحت آقا هیچ خدماتی از بیمارستان من به اون پسر نمیرسه و میذاریم تلف بشه ما حتی برا آوردنش آمبولانس هم نفرستادیم دیگه نتونستم دووم بیارم در زدم و ناخدا دیدم خیلی سریع مکالمه رئیس تموم شده رئیس: به به پرستار سوزی بلاخره تشریف اوردین نخواستم به روش بیارم ک اون مکالمه رو شنیدم
سوزی: بله رئیس رییس: خوش اومدی ...میتونی بری سر کارت ،فقط ... سوزی :فقط چی؟ رئیس: شلوارت چرا خونیه؟ سوزی: تو راه یه تصادف شد مجبور شدم به همراه یه آقا و خانم بیمارو بیارم اینجا ...نمدنم چرا این بیمارستان ک یکی از نزدیک ترین و بهترین بیمارستان ها بود آمبولانس نفرستاد رئیس: سوزی بهتره بدونی نه ما بلکه هیچ بیمارستانی نمیتونه برا درمان اون پسر کاری کنه سوزی: ینی دارید میگین میخواین بزارین بمیره؟ رئیس: ما چاره ای نداریم....البته اگه یه معجزه بشه میتونه زنده بمونه سوزی: این بیمار چه فرقی با بقیه داره...چه سیاست کثیفی پشتشه؟ رئیس:برات بهتره اینارو ندونی سوزی: اوکی... رئیس:راستی در مورد اون پیشنهادم فکر کردی؟ سوزی: اولویت اول من نجات این بیماره اگه میخوای جواب مثبت بشنوی باید به یه نحوی بزاری زنده بمونه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت دوم و دوبار گذاشتم تستچی رد کرده چه غلطی کنم الاااان؟
باز بزاااار قشنگههههه
چرا هر رمانی که من ازش خوشم می یاد ادمین اون رمان پارت ها رو دیر به دیر می ذاره😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
بوخدا ادمین خوبی دارین الان پارت دوم و گذاشتم ول تستچی منتشر نمیکه
ول سعی میکنم پارت سوم و زودتر بنویسم ک منتظر نمونین
پارت دوم؟
تو صف برسیه
وای چه خوب بووودددد
چیمیشهتستبیومولایککنیدلمشادشه؟
های تستت لایک شد
فالو=بک