
درود 😐🥑
برگشتم و دیدم سدریک روی زمین افتاده و هری هم داره گریه میکنه . اون لحظه نتونستم پلک بزنم ، دویدم سمت هری و دیدم سدریک نفس نمیکشه . چشام پر شد و نشستم روی زمین و سرمو گذاشتم روی سینه اش و بلند بلند گریه کردم .
دامبلدور هری رو کشید عقب ، منم داشتم زجه میزدم . دراکو از بین تماشاگران دوید وسط زمین و منو کشید عقب ، از پشت بغلم کرد و نذاشت برم نزدیک . منم دست و پا میزدم اما ولم نکرد و بهم میگفت ، آروم باش ، آروم باش . منم داد میزدم . همه داشتن ج.س.د سدریک و منو هری که داشتیم گریه میکردیم رو میدیدن . من دیگه از شدت گریه نفسم در نمیومد و همینطور تو بغل دراکو افتاده بودم و تکون نمیخوردم فقط بی صدا اشک میریختم ، سرمو بالا آوردم و دیدم هری نیست .
دراکو دستش رو میکشید روی سرم و نفس نفس میزد . خیلی ضایع بود تو بغلش جلوی همه افتاده بودم برای همین بلند شدم و دویدم سمت هاگوارتز . دراکو و هرمیون و پانسی دنبالم دویدن ، من رفتم زیر درخت بید ، یادگاری که با سدریک روی درخت کشیده بودیم رو نگاه کردم و نشستم روی زمین و دوباره گریه کردم .
هرمیون بغلم کرد و گفت ، کسایی که دوستشون داریم هیچ وقت از پیشمون نمیرن . پانسی هم با سرش حرف هرمیون رو تایید کرد و گفت ، سدریک دوست نداره تو گریه کنی . دراکو هم جای اشکم رو بوسید و گفت ، ما تا آخر زندگیمون خوب بودنش رو فراموش نمیکنیم ، تو هم خودتو ناراحت نکن چون سدریک دوست نداره . منم هر سه تاشون رو باهم بغل کردم و گفتم ، مرسی که هستین .
دوباره رفتیم بالای سر سدریک ، من پیشونیش رو بوسیدم و گفتم ، راحت بخواب رفیق . سدریک رو که بردن گفتم ، هری کجاست بچه ها ؟ رفتم دیدم موددی داره با هری صحبت میکنه ، از لحنش فهمیدم عصبیه واسه همین رفتم به پروفسور اسنیپ گفتم ، اونم به دامبلدور و مک گونگال گفت .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادااااااااامههههههــــــ
پارت های بعدی رو زود بزار ♥♥♥
عالییییی
غدامههههههه