
نظر برای روحیه دادن نظر فراموش نشه❤❤

چند روزی از اون نامه و تهدید میگذره .منو استیو هم کاملا به اون نامه بی اهمیت شدیم . امروز متوجه شدیم که لی سون هم به سلین علاقه داره😍 لی سون چند وقت دیگه عمل داره همه براش دعما میکنیم که عمل به خوبی پیش بره و بتونه راه بره😍 این عالیه سلین خیلی خوشحال بود . ولی💔

لی سون برای عمل باید به خارج از کشور بره و دیگه بر نمیگرده . سلین اینو نمیدونست وقتی شنید🖤 براش خیلی دردناک بود اون دوست داشت لی سون خوب بشه ولی از پیشش نره اون گریه میکرد منم اونو بغل میکردم و دلداری میدادم . این روز ها اتفاقات خوب نمی افته معلممون هم دیروز هم حالش بد شد و به بیمارستان رفت 😔 خواهر جرج (نیل)هم به بیماری سختی مبتلا شد . نیل اصلا مثل جرج خود خواه و مغرور و بدجنس نبود . اون مثل فرشته ها مهربون بود .

صبح شده و باید پاشم و به مدرسه بر صبحونه ام رو خوردم اماده شدم و به مدرسه رفتم ولیی تمام بچه ها در حال گریه کردن بودن چیشده ؟؟ سلین که اشک میریخت گفت : نیل🖤🖤💔💔💔 بلند گفتم : نیل چیشدهه نیل چیشده. سلین سرش رو انداخت پایین وگفت : فوت کرد 💔💔 چیییی شوکه شده بودم من و نیل دوستای خیلی خوبی برای هم بودیم این امکانن نداره افتادم رو زانو هام نه نه این دروغه استیو اومد از پشت بغلم کرد و منم شروع کردم به گریه کردن نه💔💔💔 این امکان نداره نه نه🖤

امروز دقیقا سه هفته از فوت نیل میگذره صبحونه ام رو خوردم به مدریه رفتم ولی تعداد زیادی افرادی که نمیشناختم توی مدرسه بودن انگار دزد بودن اونا دست و پای بچه ها رو بسته بودن تا منو دیدن به سرعت به سمت من اومدن من خواستم فرار کنم ولی موفق نشدم منو گرفتن و دست پام رو بستن و پیش استیو انداختن استیو داد زد جیمم یاد نامه افتادم ترسیدم یعنی اون نامه واقعی بود . شروع کرد به تهدید کردن من و استیو اون میگفت که اگر از هم جدا نشین بد میبینین استیو گفت:کاریی به کلارا نداشته باش جیم پوزخندی زد و از گفت : بریم اونو افرادش از دبیرستان بیرون رفتن به سختی دستامون روباز کردیم. روبه استیو کردم و با بغض گفتم :اون چی میگه چرا ما باید از هم جدا بشیم استیو بغلم کرد و و با گریه گفت : سال ها پیش وقتی من و جیم دوست های خیلی صمیمی بودیم . طی اتفاقاتی اون به یک دختر علاقه مند شد . ولی اون دختر از جیم بدش میومد . اون میگفت جیم خیلی بدجنس درسته ظاهر خوبی داره ولی خیلی بدجنس ازش دور شو من به حرفش گوش نمیدادم جیم وقتی دید اون دختر بهش نزدیک نمیشه نیمه ی تاریک وجودش روشن شد اون میخواست هر جور شده به دختر نزدیک بشه درست یادم نیست اسم اون دختر چی بود منم جلوش رو گرفتم جلوش رو گرفتم و اون دختر و فراری دادم. از اون روز به بعد اون تصمیم گرفت از من انتقام بگیره . اون دختر چهرش پوشیده بود نه اسمش رو میدونستم نه چهرش رو دیده بودم . اما جیم میدونست اون دختر چه شکلی خیلی از اون موقع میگذره و اون دختر حتما خیلی تغییر کرده اگر جیم اون وببینه حتما نمیشناسه

سلین هم اومد بغلم کرد شروع کرد به اشک ریختن سلین گفت : کلارا منو ببخشش من بهت حسودی میکردم که استیو پیشته ولی ولی💔💔💔🖤🖤🖤الان اصلا خوش حال نیستم کلارا💔💔💔💔 بغلش کردم گفتم : درکت میکنم سلین درکت میکنم و دوتایی شروع کردیم به گریه کردن🖤

من نمیتونم از استیو جدا بشم و از فردای اون روز سعی کردیم باهم هیچ حرفی نزنیم .💔 حتی به هم نزدیک هم نمیشدیم جرج اومد پیشم و گفت منو ببخش تا اومدم چیزی بگم از اونجا رفت . جرج خیلی افسرده بود فکر میکرد خواهرش از اون بدش میاد فکر میکرد به خواهرش ظلم کرده دوییدم و از دور بهش گفتم : جرج من بخشیدمت نیل هم حتما بخشیدت جرج شروع کرد به گریه کردن و از اونجا دور شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود🐼🍒
خاطراتو جابه جا نوشتی 😂😑
🤦♀️🤦♀️🤦♀️اصلا حواسم نبود
شما بهش نگاه نکن😂
عالییییی چه عکس قشنگی
ممنون😘😘😘