
داستان میراکلس الکترونیکی دنیای دیگه از میراکلس را نشون میده امیدوارم خوشتون بیاد نظر هم بدید ممنون🌹🌹

پارت 2 از دید مرینت : صبح با صدا ی تیکی بلند شدم میگفت مرینت زود باش بلند شو دیرت میشه زود از تختم بلند شدم رفتم دندونامو مسواک زدم اودم دو تا تیکه صبحانه خوردم و دویدم سمت مدرسه و به زور رسید هنوز پنج دقیقه به کلاس مونده بود و رفتم و با آلیا حرف زدم ولی ادرین نیومده بود یهو با عجله وارد کلاس شد انگار دیرش شده بود الیا و نینو می خندن و میگن وای این دفعه ادرین به جای تو دیر کرد و منم یکم خندیدم و بعد خانم پوستر اومد و گفت کتابوتانو باز کنید میخواهیم درس بخوانیم و زنگ تموم شد و رفتیم خونه مون پدر و مادرم داشتن کیک درست میکردند که پدرم گفت امروز تولد مامانمه منم گفتم چی امروز تولد مامان بزرگه وای من میرم یه چیزی بخرم و بیام که ادرین نینو و الیا را جلو در خونمون دیدم گفتم باید برم و یه چیزی بخرم که مامان بزرگ اومد و گفتم وای . از دید تام( پدر مرینت) سلام مامان خوبی گفت : اره . از دید الیا : انگاری مرینت ناراحت شد که نتونست کادو بخره مامان بزرگشم دید و ناراحت شد ومرینت گفت ناراحت نشو و مرینت گفت باشه . از دید مرینت: ولی نموتونم ناراحت نباشم انگار مامان بزرگ هم ناراحت شد.

مامان بزرگ ناراحت که شد گفت : نه بابا من ناراحت نشدم گفتم باشه. از دید هاکماث : وای ناراحت شدن بخاطر چیز بی ارزش بهترین طعمه برای اکوما ی من است پرواز کن اکوما و اون رو شرور کن.

مامان بزرگ ناراحت که شد گفت : نه بابا من ناراحت نشدم گفتم باشه. از دید هاکماث : وای ناراحت شدن بخاطر چیز بی ارزش بهترین طعمه برای اکوما ی من است پرواز کن اکوما و اون رو شرور کن.

رفت تو کیفش و گفت نایابا من به تو این قدرت را میدم که بتونی چیز های کوچیک و بی ارزشو نابود کنی . اونم گفت باشه هاکماث و تبدیل شد به نایابا .

و رفت و گفت همه چیز بی ارزشو نابود می کنم. از دید مرینت : وای تیکی باید زود این فاجعه را درست کنم و بعد گفتم : تیکی خال های الکترونیکی روشن و بعد تبدیل شدم و بعد رفتم و جنگیدم. از دید ادرین: وای پلگ باید این مامان بزرگ ناراحت رو شد کرد پس پلگ پنجه های الکترونیکی بیرون و منم تبدیل شدم و رفتم جنگیدم لیدی باگ گفت حتما باید درستش کنیم منم گفتم معلومه وقتی جنگیدیم و بعد گفت ببین اون فقط چیز های بی ارزشو نابود میکنه پس فقط باید چیز های بی ارزشو خودمون از بین ببریم و پس باید بریم شبکه تلویزیونی از طریق شبکه ز مجری گری نادیا گفتیم الان همه ی چیز های بی ارزشو بی اهمیت رهاشون کنید همین که این کارو همه ی مردم انجام دادند نایابا وایساد و ما رفتیم و اکوما شو گرفتیم و نابودش کردیم

از دید هاکماث: عصبی بودم که کاهن گفت : باید یجور دیگه عمل بکنیم بهتره از طریق من به اونا برسی و تمامش کنی و گفتم چطوری و بعد گفت منو شرور کن منم قبول کردم. پایان پارت 2

خوشت اومد من این تستو تو 20 اسفند نوستم امید وارم خوشت بیاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
پارت 3 هم منتشر شد
عالیبود
ممنون