میتونیم باهم زندگی کنیمp2🙂

(یک هفته بعد)کمپانی قبول کرده بود که برای مدتی بمونم پیششون ولی بیشتر وقت تنها بودم چون پسرا میرفتن تمرین اینجور چیزا. داشتم کم کم عادت میکردم به خوابگاه پسرا هم کم کم داشتن عادت میکردن ولی جین.... جین اصلا از من خوشش نمیاد😓نمیدونم چرا ولی تهیونگ حس پدرمو بهم میده خیلی سمه میدونم😐

جین:بیاین شاممم حاضرههههههه(همه رفتن پیش میز ناهار خوری)تهیونگ:باز یادت رفت برای ا/ت بشقاب بیاری🙄ا/ت:اشکالی نداره😕 (2ساعت بعد از شام)نامجون: بریم بخوابیم دیگه ساعت 11:23 دقیقس کوکی:فردا تعطیلههههه شوگا:کوکی راس میگه تهیونگ:ا/ت تو مدرسه نمیخوای بری😐ا/ت:نمد والا نامجون:باید بری ی مدرسه ی غیر انتفاعی ی خوب جیمین:ایممممم دو خیابون اون ور تر یه مدرسه هست کوکی:فردا میگیم کمپانی کاراتو درس کنه ا/ت:ممنون

پیام بازرگانی: اسمت چیه؟تربچه🥬 خونت کجاست؟تو باغچه🌱 بقیه شو تو کامنت بگو من بلد نیستم🌚

الکی پیام بازرگانی دیدی حیح حیح حیح