Slytherin princess-ch3-part9

مدت خیلی کمی گذشته بود که متیو ناگهان عقب کشید و گفت«متاسفم،نمیدونم چیشد!نمیدونم چرا اینکار رو کردم!من واقعا متاسفم!»لبخندی زدم و گفتم«اما من نگفتم که بد بوده!»لبخندی شیطانی زد که فهمیدم چه چیزی یهویی این وسط گقتم و سرخ شدم،سعی کردم جمعش کنم و گفتم«منظورم اینه که..چطوری بگم..»نزاشت حرفمو تموم کنم و منو تو آغوشش کشید و بغل گوشم گفت«آلیس،حاضری که دوس دختر من بشی؟!»لبخندی زدم و گفتم«البته!»خندید…

کلاس های اون روزمان تموم شده بود و من با متیو قرار داشتم.میخواستیم بریم هاگزمید و در کافه معروف اونجا نوشیدنی بخوریم.به اتاقم برگشتم تا لباس هام رو عوض کنم.(عکس لباس آلیس)لباس سیاهمو پوشیدم و از روش یه پالتوی کلفت و بلند پوشیدم.قرار بود متیو رو در هاگزمید ببینم و تا اونجا با جارو میرفتم.از اتاقم خارج شدم داشتم سالن رو طی میکردم که دستم توسط کسی کشیده شد.دراکو بود…

دراکو گفت«تو واقعا حاضری که اونو به من ترجیح بدی؟!»(واییی قلبم💔یعنی بیشتر بخاطر تو (خبیثmobi)به متیو رسوندمش🤷🏼‍♀️😂)سعی کردم دستمو آزاد کنم اما دراکو خیلی سفت نگهش داشته بود،گفتم«دراکو عشق تو واقعا درد داره!چرا متوجه نیستی که عاشق تو بودن به من زخم میزنه!بیا عشقمون به همدیگر رو فراموش کنیم و فقط دو تا دوست معمولی بمونیم!»قلبم داشت تیر میکشید واقعا قلبم درد می‌کرد!دراکو چشماش پر اشک شد اما بنظر اشکاشو عقب زد و بدون هیچ حرفی عقب عقب رفت و برای همیشه ترکم کرد!….

♠️♠️💔♠️♠️