پارت ۶ داستانم ( عشق ابدی)

لیدی : چیزی نمی دیدم فقط صدا ی گریه میومد وایسا ببینم من ....مر..دم ؟؟ یعنی .... یعنی... الان پیشی تنهاست ؟ واییییییییییی باید باید برم پیشش آنقدر دویدم و دویدم تا خسته شدم یک جای سفید بود اون دور دور ها یک در دیدم دویدم و رفتم توش دیدم

دیدم گربه سیاه منو با گریه رسوند بیمارستان من بیهوش بودم و خیلی زخم داشتم گربه خیلی داشت گریه میکرد که بیهوش شد و پرستاران بردنش و بهش سرم وصل کردن هی به تصویر ضربه زدن و گریه کردم یکی اومد گفت: میخوای برگردی ؟ گفتم صد درصد حتما 🥺🥺 اون فرد : خوب باشه فقط باید یکی از خاطره هاتو بهم بدی لیدی : باشه باشه فقط منو برگردون اون : تا ۱ روز دیگه میری تو زمین

گربه : بلند شدم دیدیم رو ی تخت بیمارستانم سرم رو کندم رفتم سراغ دکتر گفتم دکتر بانوی من خوب میشه دکتر : خوبن ولیی ولییی چییی؟ 😱 دکتر : خوب .... (خوب چییی) دکتر : یه مشکلی هست کت : چه مشکلییییی دکتر : خوببب کت : بگوووووو دکتر : لیدی باگ... کت : لیدی باگ چیییی

تمومممم فقط جرم ندید