چرا باید من باشم؟p5

+اون..اون .جونکوکه دوست تهیونگ باورم نمیشه از پدرم انتظارشو نداشتم کوک:اون دختره که ا.ت وای نه ته بهش یه حس هایی داشت من نمیتونم این کارو با ته بکنم باید یه جوری جمعش کنم رفتم سمتش و گفتم سلام +سلام بفرمایید م.ا: بفرمایید بشینید لطفاً م.ک :حتما حتما سلام دخترم خیلی خوشگلی عزیزم +خیلی ممنون √اونا نشستن و پدر مادرا شون گفتن که برن داخل اتاق با هم حرف بزنن

______ +ببین من نمیتونم باهات ازدواج کنم پدر مادرم دارن مجبورم میکنم لطفاً درکم کن کوک:نگران نباش منم مثل توعم تازه نگران نباش یه جوری درستش میکنم +باشه کوک :بیا یکم بشینیم بعد بریم پایین -اوهم ________ مکالمه پدر ا.ت و کوک پ.ا:خب آقای جئون امیدوارم با این وصلت مشکلاتمون حل بشه پ.ک:درسته ولی اینطور که من شنیدم سما با آقای کیم مشکل داشتیم درسته ؟ پ.ا:درسته

مشکل داشتیم درسته ؟ پ.ا:درسته پ.ک:ولی من باید ببینم اگه کوک نخواد نمیتونم اجبارش کنم بهتره که کمی صبر کنیم تا با هم آشنا شن پ.ا:بله بله حتما _________ √:خب دیگه اونا رفتن خونه لالا کردن فردا صبح _________ سر میز صبحانه.... پ.ا : می‌خوام چند روز بری شرکت به جای من من باید برای یه سفر کاری برم و ممکنه که همکاران بیان با بچه هاشون می‌دونم بلدی چیکار کنی ا.ت:بله پدرامروز میرین پ.ا:آره الان راه میوفتم بهتره که تو هم الان بری ا.ت:باشه __________(می‌دونم خیلی زمان داره زود پیش می‌ره ولی آخه اتفاق جالبی نمیوفته ) رفتم شرکت همه بهم احترام گذاشتن کارای لازم رو انجام دادم راستش کار مهمی هم نبود برای همون زود تر برگشتم خونه ولی هیچکی از فرداش خبر نداره....

من خیلی متاسفم اگه کمه یا بده من واقعا از استرس زیاد امتحانم نمیتونم حتا بخوابم پس خیلی متاسفم⁦⁦⁦(⁠｡⁠ŏ⁠﹏⁠ŏ⁠)⁩ ⁦(⁠〒⁠﹏⁠〒⁠)⁩