🧝🏻♀️
به سرعت از جام بلند شدم و یه دستمو روی بازوی دراکو و یه دستمو روی شونه متیو گذاشتمو گفتم«هی٫هییییی!چیکار میکنی؟!»پروفسور اسنیپ بسوی ما آمد و دراکو رو عقب کشید و گفت«آقای مالفوی،بهتره واسه اینکارتون توضیحی داشته باشین!»دراکو چوبدستیشو آورد پایین و گفت«متاسفم پروفسور!نمیدونم یهویی چیشد!»متیو از جاش بلند شد و گفت«امیدوارم دیگه تکرار نشه دراکو.»و لبخند زیبایی به من و دراکو زد و رفت!…
پروفسور اسنیپ گفت«جناب مالفوی و دوشیزه جونز،لطفا به محض تموم شدن کلاسای امروزتون به دفتر من بیاید!باید با شما صحبت کوتاهی داشته باشم!»و با بقیه پروفسور ها به سمت میزشان برگشتند.دست دراکو رو گرفتم و دنبال خودم از غذاخوری بیرون کشیدم و گفتم«دراکو،امیدوارم بدونی که داری چیکار میکنی!چرا با متیو دشمنی میکنی؟!من دلم نمیخوام باهم دشمن باشید،میخوام که با هم دوست باشید.پس چرا داری باهاش دشمنی میکنی؟!»و بی اختیار چند قطره اشک از چشمام جاری شد!دراکو دستشو روی گونم گذاشت و اشکامو پاک کرد و گفت«نمیخوام بهش ببازم!»و دوباره بسمت سالن غذاخوری رفت.از پشت سرش بهش گفتم«منظورت چیه؟چیو بهش ببازی؟!»ایستاد و کمی سرشو خم کرد،بدون اینکه بسمتم برگرده گفت«تو رو!»…
به سالن اسلیترین برگشتم.هنوز تو بهت حرفهای دراکو بودم که با سر رفتم تو یکی و تعادلمو از دست دادم،نزدیک بود بیوفتم اما متیو از نگهم داشت و گفت«گرفتمت»نفسی کشیدم و گفتم«هوووف نزدیک بودا!ممنونم از کمکت.»به چشماش خیره شدم و گفتم«بابت رفتار دراکو تو سالن غذاخوری عذر میخوام!»گفت«اشکالی نداره!به هر حال درکش میکنم!»خواستم ازش بپرسم که چیو درک میکنی که گفت«بیا بشینیم»و دستمو گرفت و روی یکی از مبل های داخل سالن نشستیم.چون همه داشتن صبحانه میخوردند هیچ کس تو سالن نبود…
با متیو داشتم حرف میزدم.واقعا از حرف زدن باهاش لذت میبردم!میان حرفهایش فکرم به سمت صورتش جذب شد!چشمای عسلیش!(دوستان من شخصیت دراکو رو از ذهن خودم ساختم.بیشترشو از روی برادرم ساختم،اجزای صورتشو)اون چشماش بود که منو دیوونه کرده بود.وقتی بهش نور میتابید عین طلا میدرخشیدند و موقع تاریکی،به سیاهی میزد!متیو صورتشو نزدیک کرد و در چند میلی متری صورتم نگه داشت!چشمام گرد شدن.گفت«حواست کجاست؟!»…
عقب رفتم،و گفتم«حواسم!…حواسم همین جاست!هیچ جا..نرفته!»(یه لحظه یاد مرینت افتادم(از کارتون میراکلس)😂)متیو خندش گرفت،سرخ شدم که فقط باعث شد خندش بیشتر بشه!با دوتا دستاش شونمو گرفت و گفت«وای خدا..هووف..واقعا یدونه ای آلیس!»و به چشمام خیره شد.خودمو به حالت قهری زدم و گفتم«متیییو باهات قهرم.»خندید و دستشو روی گونم گذاشت و گفت«امکان نداره بزارم باهام قهر کنی.»شیطنت کردم و گفتم«چرا قهرم خیلیم قهرم!»سرشو نزدیکتر آورد و پیشونیشو روی پیشونیم گذاشت و زیر لب زمزمه کرد«آه آلیس…تو آشنایی با تو بهترین اتفاق زندگیم بود!»بهش لبخند زدم و گفتم«تو هم همینطور متیو!من واقعا از زمانهایی که باهاتم لذت میبرم.»…
لبخندی زیبا زد و گونه منو بو.سید!بهش خیره شده بودم که گفت«آلیس من میخوام چیزی رو بهت بگم.»گفتم«چی رو؟»دستمو گرفت و به چشمام زل زد و گفت«من..چطوری بگم!..من از اینکه باهات وقت بگذرونم واقعا لذت میبرم و…نمیدونم چطوری بهت بگم!»سرمو کمی خم کردم،که سرشو نزدیک آورد وlips هاشو روی lips هام گذاشت و منو بو.سید!…
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چالششششش دووووم😂
پلییییییز در نظرسنجی آخرم شرککککککککککتت کنیییییییییید🙏🏻🥺😂لوطفااا🥺😂🖤
چالش داریم چالش!
بهم بگید به دراکو برسونمش یا متیو🖤🤍
مجرررمبروازکابانخییلیخوبمینویسیاینبدترازهرتلسمنابخشودنیییههه
😂😂واااای خدا من عاشق پیام های توعممممممم😂😂🥺🖤🖤🤍
🌌💙
سلاممنهمینکاربرمفقطاکمپرید...همیناگردیدیدیگداستانمونمیزارمهمینهدلیلش
انشالا ادامه داستانتو قراره بزاری دیگ🥺
چ ج دراکووووو
نمیدوووونم🤦🏼♀️😂🖤
جالب شد
واقعا سخته ولی فعلا متیو
😂😂
دریکوووووووووووو 😂💜
😂
تولخدااااااااا🥹🥹🥹
😂
دراااااکوووو
ببینیم چی میشه😂
نه متیو رو برسوننن
والا سوپرایزه نمیگم😅😂🖤
ای وای من چجوری صبر کنم 🤧😂
عین آدم😂😂
دختره ی بوقــــــــــ 😂 دریکو رو ول کرده چسبیده به متیو 😂💔
راستیتش اول دراکو ولش کرده🤷🏼♀️😢😅😂🖤