

هرمیون: اوکی دختر . چرا جوش میاری ؟ چند ساعت بعد ... یکم حالم گرفته بود و این کاملا مشخص بود . رفتم یکم استراحت کنم . راستش اصلا تو دروغ گفتن خوب نبودم . پانسی : بچه ها من میرم یکم استراحت کنم . هرمیون : مطمئنی ؟ پانسی : ا... آره . نگران نباشید. رفتم تو اتاقم. روی میزم یه نامه بود . کنار دریاچه منتظرتیم . ساعت ۸ دیر نکنی .هری ، رون ، هرمیون ، جینی. ساعت ۵ دقیقه به ۸ بود و من باید سریع حاضر میشدم . دستمو کردم تو کمد و هر چی اومد تو دستمو پوشیدم . ( استایل پانسی 👆)
داشتم لباسامو میپوشیدم . صدای در شنیدم . البته در نمیزد داشت در رو میشکوند. کرب : هوووووی . پانسی . بیا بیرون . مالفوی کارت داره . هنوز کامل لباسامو نپوشیده بودم . پانسی : کرب در رو باز کنی انقدر میزنمت که از این به بعد وقتی منو میبینی خ.و.ن دماغ شی . کرب : ببین مالفوی بهم گفته اذیتت نکنم وگرنه الان لهت کرده بودم . در رو باز کردم . پانسی : باز چیه ؟ تو و رئیست چی از جونم میخواید ؟ کرب : او او . تیپ زدی . جایی میخواستی بری ؟ پانسی : به تو چه ؟ تو چی کاره ای؟
کرب : من کسیم که مالفوی بهش اعتماد داره و میخواد براش از تو خبر ببرم . همش مالفوی مالفوی مالفوی.به اون مالفوی بگو دارم میرم پیش دوستام حالا حالا هام نمیام . کربو هل دادم و رفتم بیرون . دم دریاچه وایسادم . بچه ها رو ندیدم . یهو هرمیون از پشت بغلم کرد . هرمیون : نگران به نظر میای . بقیه ی بچه ها اومدن پیشم. هری : امروز یکم دپرس بودی. رون : ما هم حس کردیم یکم به هوای تازه و خلوت بودن دورت احتیاج داشتی .
۱ ماه بعد... هنوز با دریکو قهر بودم . اما انگار اصلا براش مهم نبود و لیا جای منو براش پر کرده بود . از درس دفاع در برابر جادوی سیاه متنفر بودم . همینطور از معلماش . برا همین هیچ وقت سر کلاساش حاضر نمیشدم . از بچه ها شنیده بودم که معلمش گیلدروی لاکهارته . یه روز مثل خیلی از روزای دیگه همه سر کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه بودن . هنوز تایم کلاس تموم نشده بود که یهو دیدم هرمیون و هری و رون بدو بدو دارن میان سمتم . هرمیون: هری تو وارث اسلایترینی ؟ فقط سالازار اسلایترین میتونین به زبون مار ها صحبت کنه . رون : هری چرا بهم نگفتی زبون مار ها رو بلدی ؟ هری : م ... من بدون اینکه بدونم به زبون دیگه ای حرف میزنم ؟ خیلی عجیبه . اصلا امکان نداره . هرمیون : فکر کنم بدونم کی میتونه بگه تو وارث اسلایترینی یا نه
۱ ماه بعد... نزدیک کریسمس بود . معجون تغییر شکل ( درست گفتم اسمشو ؟) آماده شده بود . قرار بود رون بجای کرب ، هری بجای گویل و هرمیون هم به جای من بره . چون من دیگه نمیخواستم دریکو رو ببینم. قرار شد اگر مشکلی پیش اومد من وارد عمل بشم . وقتی هری و رون کرب و گویل رو بیهوش کردن یه حس خییییییلی خوبی بهم دست داد. هرمیون چند تار از موهایی که روی لباسم بود رو برداشت و به لیوان معجونش اضافه کرد . داشتم سعی میکردم بهش بگم اون موها موی گربمه ولی هرمیون گوش نمیکرد . کل لیوان معجونشونو خوردن و بعدش یه تاتون دویدن سمت دستشویی و ب.ا.لا آوردن .
هری و رون از دستشویی اومدن بیرون . هری : پانسی . چطوره . شبیهشون شدیم . پانسی : قشنننننگ خودشونید . فکر نمیکردم یه روز بخواطر قیافتون ازتون متنفر بشم . هری و رون خندیدن . پانسی : هرمیون . کجایی . هرمیون : پانس . تو یا رون و هری برو . بهتره من نیام. هری : آخه نمیشه که . هرمیون : میگم برید . اثر معجون تا ۱ ساعت دیگه میره . با رون و هری رفتیم سمت سالن اجتماعات اسلایترین. دریکو اومد سمتمون . دریکو : شما دوتا میدونید چقدر دنبالتون گشتم ؟ او او . خانم پارکینسون . بالاخره به راه راست هدایت شدی . گویل . تو چرا عینک زدی . هری : اممممم .... خب.... واسه مطالعه . دریکو : مطالعه ؟ اوم . نمیدونستم خوندن بلدی .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولین لایک. اولین کامنت💚
حمایت؟
پارت بعدی تا نزدم با شمشیر دچیتا از وسط دو شقت نکردممممم🗿💪
پارت بعدییییبیی
عالی بود 💚
💚💚💚
عالیییییی
مرسییییی
عالیییییییی
تنکککک