
سلام سلام ساری بابت تاخیر پارت ها من این چند روز کلاس هیپاپم و زبان کره ایم سانس هاشون زیاد شده و مدرسه هم ک میرن وقت نمیکنم
(فردا صبح ) ویو مینجی: از خواب بیدار شدم سرم درد میکرد چرخیدم ب سمت چپ و یونگی رو کنار خودم دیدم، خیلی ناز و کیوت خوابیده بود بهش خیره شده بودم و تصوراتی درباره خودم و یونگی میکردم اروم با خودم حرف میزدم +یونگی تو واسه من مثل یه بچه گربه میمونی...میدونم جفتمون ب عشق اعتقادی نداریم اما... اما پس این حالی ک من دارم و دوست داشتن بیش از حدت چیه؟... قراره تا اخر همینجوری ب جای دوست دخترت جای دوست عادیت باشم؟... چقدر دیگ این بازی ادامه داره؟...کی قراره لباش شکلاتیت رو ببوسم؟... کی قراره دستای گرم و نرم رو توی دستام قفل کنم و قدم بزنم؟🥺. چشام از اشک مرواریدی شد و خواستم گریه کنم
ویو یونگی: صدای مینجی ک داشت با خودش حرف میزد رو شنیدم به خودم کش و قوسی دادم تا متوجه بشه بیدار شدم چشمامو باز کردمو ب سمت چپ چرخیدم و با صورت مینجی مواجه شدم فاصله صورتامون ب هم خیلی کم بود ☆صب بخیر. یهو مینجی از جاش بلند +هی من اینجا چیکار میکنم؟ چرا منو اوردی خونت و کنارم خوابیدی؟ ☆خودت خواستی بخاطر اینکه بیارمتم کلی گریه کردی +اوه خدا پس چرا من یادم نمیاد؟ ☆چون هوشیاری نداشتی +هوففف...وایسا ببینم... کاری یا حرف خاصی نکردم یا نزدم درسته؟ ☆چرا یه چیزایی گفتی +راجب چی!؟😳☆عشق و این چیزا +ببین هیچکدومشون واقعیت نداشت خب... فراموششون کن. سریع گوشیشو برداشت و تند تند رفت سمت در خونه ☆هی مینجی وایسا +یونگی من الان کار دارم خب... فردا تو دانشگاه میبینمت. کفشاشو پوشید و رفت ☆آه پارک مینجی تا کی میخوای مخفیش کنی دختر؟. رفتم توی اتاقم تا یه دوش بگیرم
ویو مینجی: داشتم تا خونه خودم قدم میزدم ک گوشیم زنگ خورد«ناشناس» جواب دادم +پارک مینجی هستم بفرمایید ×سلام مینجی منم فیلیکس +اوه سلام فیلیکس چه خبر ×خبر خاصی نیست حالت بهتره؟ +منظورت چیه مگ حالم بد بود؟ ×یعنی دیشب رو یادت نیست؟ +نه... من الان دارم میرم خونه خودم بیا اونجا و دیشب رو برام توضیح بده ×باشه

(2ساعت بعد) ویو فیلیکس: رسیدم جلوی خونه مینجی و در زدم (لباسی ک مینجی تنش بود👆🏻) مینجی درو باز کرد +سلام فیلیکس خوش اومدی بیا تو ×سلام. رفتم توی خونش و بعد از چند دقیقه حرف زدن و قهوه خوردن شروع کردم تا براش توضیح بدم ماجرا چی بود (فلش بک ب دیشب بعد پارتی) {از زبان نویسنده} یونگی مینجی رو برد خونه خودش و به فیلیکس زنگ زد ☆الو فیلیکس ×یونگی کجا غیبتون زد؟ ☆راستش مینجی سوجو زیاد خورده و الان حالش خوب نیس میشه بیای اینجا؟ ×بزار ببینم میتونم یا ن. فیلیکس تماس رو قطع کرد و رفت پیش برادرش و پارتی رو ب اون سپرد و از اونجا رفت خونه یونگی در زد و یونگی در رو واسش باز کرد ×مینجی کجاس؟ ☆تو دستشویی حالت تهوع داشت ×اها خب ببین من براش قرص خواب اور اوردم ببرش توی اتاقت و کنار خودت کاری کن دراز بکشه تا من قرص رو بهش بدم بخوابه تو هم سعی کن تا صبح حواست بهش باشه ک حالش بد نشه ☆خیله خب. وقتی مینجی اومد یونگی براید استایل بغلش کرد و بردش رو تخت توی اتاق خودش و خوابوندش رو تخت و خودشم کنار مینجی نشست فیلیکس با ی لیوان اب اومد و قرص رو ب زور داد ب مینجی تا بخوره و وقتی مینجی خوابید فیلیکس رفت و یونگی هم تا صبح کنار مینجی دراز کشیده بود و مراقبش بود.(پایان فلش بک) +وای خداا آبروم رفت😭 ×هی خیلی هم بد نیست
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا دیگه نمینویسی قبلی هارو یادم رفت اصلا چیشد:/
شرایطم خوب نیس ببخشید امروز 2 تا پارت میزارم
مرسییییی
عالی❤️❤️ قسمت بعدی لطفا
عالیییی ادامه بدهههه ✨✨
صدآفرین گلم عااااالللللییی بووووودددد
عرررررر خیلی خوبهههههه🪦🪦🪦
عررررررررررررررررررر
فوق العاده بودددددددددد
خواهشا پارت بعدو زود بزارررررررررر
عالییییییییی
عالیههههههههه
بسیارررررر عالیییییئیی
عررر خیلی خوب بود زود تر پلرت بعدو بزار3>