...!ッ

حبس گفتم: شاید بیشتر از اینکه ماهی ها در دریا باشند..حق ادم هاست که در دریا ریخته شوند .. به هر حال خدا بهتر می داند.. ما در افکارمان حبس شدیم.. ! مثل ماهی کوچک در اقیانوسی بزرگ.. وحشت اور است که تمام دنیا ات ابی و خیس باشد.. و میدانی؟ داستان ما از ماهی ها هم غم انگیز تر است!... هر چه که باشد دنیای ابی کمی بهتر است.. این افکاری که مارا حبس کرده اند دنیامان را سیاه تر کرده اند..!

قلب خالی در زندگی لحظه هایی هست که ادم فکر میکند هیچکس را دوست ندارد .. یا حتی از هیچکس کینه ندارد .. :) و قلبش خالی میشود من حالا حس میکنم قلبم خالی شده.. اما از پشت این پنجره صداهایی میشنوم.. صداهایی مخصوص افتادن برگ... صدای شب... صدای اهنگی که هیچگاه معلوم نمیشود از  پشت کدامین کوه می آید.. ! صدای نور ماه که در اتاقم افتاده و من از لای انگشتانم رد میکنم.. امشب سکوت کرده ام تا بشنوم.. امشب خالی شدم.. تا خودم انتخاب کنم با چه چیزی پر شوم.. :) با نفرت و کینه.. غم و ناراحتی.. یا با عشق یک طرفه...

حضرت سلیمان.. مورچه خندید شنیدی؟ صدای گریستن پشه را چطور؟ نشنیدی؟... تو که سلیمان نیستی... انها را له میکنی.... :))

اگر نمیگذشت.. اگر نمیگذشت..! یکسال را میگویم! اگر یکسال نمیگذشت..! هیچ گاه نمیفهمیدم یکسال چقدر طول دارد.. اگر نمیگذشت و عرض های شمارا نمیشنیدم، هیچگاه نمیفهمیدم سکوت چقدر میتواند تلخ باشد..! من هیچ وقت از تاریخ و ادبیات و ریاضیات سر در نمی اورم..! اما اگر بپرسید مساحت یکسال را برایتان حساب میکنم...