
چی بگم برو بخون

وسایل و نوع چیدمان خانه دیزی و دلان: یه حموم و یه دستشویی.یه تخت که دیزی و دلان به همراه فلوری و بسی روش میخوابن.دو تا مبل تکی که زیر تخته. ۴ تا کابینت که دو تاشون روی زمینن و دو تاشون به دیوار چسبیدن.به همراه یک تلویزیون.در واقع عکس همین اسلاید ولی کابینت ها و تلویزیون توش نیستن.

از زبان دیزی فردا صبح: با صدای جغدک بیدار شدم.جغدک پشت پنجره نشسته بود و تا دید من بیدار شدم از هوهو کردن دست برداشت.فلوری،بسی و دلان هنوز خواب بودن.رفتم دست شویی و دست و صورتمو شدم.بعدش سریع یه تیکه گوشت برای جغدک پشت پنجره گذاشتم.چون از قیافه پکرش معلوم بود که حسابی گرسنهس. عکس این اسلاید عکس جغدک
رفتم در کابینتو باز کردم و تخم مرغ برداشتم به همراه غلات صبحانه.توی دو تا کاسه برای خودم و دلان شیر ریختم و غلات ها رو با شیر قاطی کردم.نمیرو رو هم آماده کردم.میز رو چیدم و تازه یادم اومد که غذای فلوری و بسی رو آماده نکردم.

برای فلوری یه مقدار بادوم زمینی و گردو گذاشتم.فلوری یه کاسه ی مخصوص سفید گل گلی داشت.یادمه وقتی فلوری رو پیدا کردم،اون ظرف به همراه مقداری غذا که توش بود کنار فلوری بود. عکس این اسلاید عکس فلوری

برای بسی هم مقداری کاهو و هویج توی ظرف غذاش که آبی رنگ بود ریختم.یعنی دلان دوست داشت که ظرف غذای بسی آبی باشه. عکس این اسلاید عکس بسی
رفتم دلان رو بیدار کردم و صبحونه خوردیم.بعد صبحونه به طرز عجیبی دلم میوه های جنگلی میخواست.به دلان گفتم دیزی:دلان من خیلی هوس میوه های جنگلی کردم میای بریم پیدا کنیم؟تازه هیزممون هم تموم شده. دلان:باشه تو دنبال میوه های جنگلی بگرد من هم دنبال هیزم.
از زبان دیزی: من و دلان لباسامونو پوشیدم و همراه با جغدک،فلوری و بسی به راه افتادیم.توی راه مجبور بودیم از هم جدا شیم.من با فلوری و جغدک به قسمتی که میوه های جنگلی زیادی داشت رفتیم و دلان هم همراه با بسی به قسمتی که هیزم زیادی داشت رفت.
من غرق میوه چیدن و زیبایی جنگل شده بودم.زندگی توی جنگل شگفت انگیز و بی نظیره.من 🥑و🌰چیدم.تو راه برگشت به خونه بودم که یه بوته هویج و یه بوته بادوم زمینی دیدم.رفتم و کلی برای بسی و فلوری برداشتم🥜🥕.
یهویی به سرم زد برم و قارچ بچینم تا امروز قارچ بخار پز به عنوان ناهار بخوریم.رفتم به منطقه ای از جنگل که قارچ داشت.کلی قارچ چیدم🍄🍄🍄🍄🍄🍄 میخواستم برم خونه تا ناهار درست کنم.الان دیگه ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه بود.من و دلان قرار گذاشته بودیم که یه جا توی ساعت ۱۱:۳۵ همو ببینیم و به خونه بریم.من رفتم اونجا ولی دلان نبود.حتی تا ساعت ۱۲:۲۰ دقیقه اونجا موندم و دنبالش گشتم ولی نبود.اون گم شده بود.
جنگلی که ما توش زندگی میکنیم خیلی بزرگه.الان ساعت ۷ بعد از ظهره و هوا کمکم داره تاریک میشه.من هنوز نصف جنگلو گشتم.باید برم خونه من نمیتونم بیشتر از این بیرون بمونم.درسته خواهرم گم شده ولی برای منم خطرناکه ممکنه طعمه گرگا بشم.به سرعت رفتم خونه.لباسامو عوض کردم و آروم چند دقیقه رو مبل نشستم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااییی