
چی بگویم که نگفته هم پیدااااااست؟😔🪦
&همیشه تو معادله های دو مجهولی مشکل داشتم -تا حالا صد بار برات توضیحش دادم &خب برای بار صد و یکم توضیح بده -خیلی پررویی. برای بار آخر بهت توضیح میدم یونا... شروع میکنه به توضیح دادن. وانمود میکنم که دارم با گوشیم ور میرم. ولی در واقع دارم به توضیحای کوک گوش میدم. توضیحاتش واقعا خوب و کامله &هنوزم نمیفهمم دلم میخواد با دستم بکوبم به پیشونیم. این دختر چرا اینجوریه؟ مگه میشه یکی اینقدر خوب بهت توضیح بده و تو یاد نگیری؟ +یونا بودی، درسته؟ نمیدونم چجوری خودمو راضی کردم باهاش حرف بزنم. با سؤظن نگاهم میکنه &آره، چطور؟ +بیا اینجا برات توضیح میدم میاد کنارم روی تخت میشینه. درجه مهربونی صدامو تا جایی که مغزم اجازه میده زیاد میکنم. احساس میکنم دارم بیش از اندازه یه اون دختر لطف میکنم. شروع میکنم توضیح دادن معادله به بهترین شکلی که میتونم +الان فهمیدی؟ &مطمئن نیستم +بیا اینو حل کن یه مثال براش مینویسم و اون شروع میکنه به حل کردن &درسته؟ با کف دستم به پیشونیم میکوبونم. این دختر چرا اینقدر خنگه؟ وایسا... زیر چشمی دختره رو نگا میکنم.
داره جلوی پوزخندش رو میگیره. لعنتی. دختره داره بازیم میده. واکنشی رو نشون دادم که میخواست. داره نقش بازی میکنه. اون درسو بلده، فقط اومده که اذیت کنه. ولی...چیکار باید بکنم تا نقشه شو نقش بر آب کنم؟ هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسه -می چا، چیزی شده؟ چند ثانیه ست هیچ حرکتی نمیکنی به خودم میام +چی؟ -عین مجسمه خشک شده بودی +اوه ببخشید، داشتم یه راه برای یاد دادن درس به خواهرت جور میکردم. ولی خب، چیزی به ذهنم نمیرسه. متاسفم یونا، نمیتونم کاری برات بکنم &نمیخوام کاری برام بکنی چه دختر خوش اخلاقی! با بی تفاوتی شونه هامو بالا میندازم. نگاه کوک هر لحظه روی یکی از ما دوتاس. میتونم بفهمم به چی فکر میکنه. به این که الان خواهرش و دوستش باهم دشمنن و میخواد طرف کدومو بگیره &به چی نگا میکنی؟ -چی؟ &نگات رو من قفل شده. چیشده؟ -چیزی نشده &منم باور کردم -یونا چرا اینجوری شدی؟ &من هیچ جوری نشدم. این تویی که تغییر کردی بلند میشه و از اتاق میره بیرون و درو محکم پشت سرش میکوبونه
+ببخشید -چرا؟ +باعث دعوا بین تو و یونا شدم -فراموشش کن، منو یونا تمام مدت داریم باهم دعوا میکنیم +آها -بازم ببخشید بابت رفتارش+برام مهم نیست دوباره صدام سرد و خشک میشه. سر درد میاد سراغم. احساس میکنم فشار زیادی رومه +کوک؟ -بله؟ +فکر کنم بهتره من بخوابم. سر درد دارم -چیزی نمیخوای؟ +نه. ممنون گوشیمو بر میدارم و میزارمش تو کیفم -من میرم بیرون تا راحت بخوابی +مرسی کوک میره دم در وایمیسته -خوب بخوابی +شبت بخیر کوک چراغارو خاموش میکنه و میره بیرون. اتاق تو تاریکی فرو میره. احساس عجیبی رو حس میکنم. احساسی که نمیتونم توصیفش کنم. میرم زیر ملافه و سرمو میزارم روی بالشتی که به نرمی یه کیکه. احساسی که داشتم بیشتر میشه. الان دیگه میتونم توصیفش کنم. احساس میکنم جونم داره بالا میاد. انگار دارم میمیرم. چشمامو میبندم. احساس میکنم دارم به یه انسان تو خالی تبدیل میشم. احساس میکنم....اینجا کجاس؟ همه جا تاریکه. هیچی دیده نمیشه. درواقع، چیزی نیست که بخواد دیده بشه. من کیم؟ زیر پام هیچی نیست. من رو چی وایسادم؟ من چرا اینجام؟ چرا هیچی یادم نمیاد؟ میشینم روی...روی چی میشینم وقتی که چیزی وجود ندارد که روش بشینم؟ نمیدونم. ولی به هر حال میشینم و زانو هامو بغل میکنم. منتظرم. منتظر این که یکی بیاد و منو نجات بده. منو از این سیاهی بیرون بیاره.
چهار ساعت توی اون تاریکی منتظر میمونم. خسته شدم از این همه منتظر موندن و به این فکر کردن که من کیم و اینجا کجاس. الان فقط آرزوی مردن میکنم. دلم میخواد بمیرم و از اینجا برم. کم کم اشکام جاری میشن. چرا نمیمیرم؟ یه ساعت و خورده ای توی اون وضعیت فلاکت بار منتظر من میمونم تا این که اون میاد. |سلام می چا دختر قد بلند و جذابیه با موهای سیاه بلند و پوست روشن +با کی ای؟ |با تو دیگه +می چا کیه؟ |تویی! +اگه من می چا ام، تو کی ای؟ |باورم نمیشه که خواهرتو نمیشناسی +خواهرم؟ من خواهر دارم؟ |اوه. پس هیچی یادت نمیاد، نه؟ +نه. من اینجا چیکار میکنم؟ |این آخرین درخواست من از خدا بود که تورو ببینم. دلم برات تنگ شده بود خواهر کوچولو میاد به سمتم و دستشو به سمتم دراز میکنه. دستشو میگیرم و بلند میشم. لبخند خیلی قشنگی روی صورتشه و اشک تو چشماش همه چی رو کامل کرده. یه هو بغلم میکنه. نمیدونم باید چیکار کنم. ولی بغلش حس خوبی رو به آدم میده. حس امنیت و...دوست داشته شدن. منم بغلش میکنم +تو کی ای؟ یه فرشته؟ |من خواهرتم، یوری +آها یوری پنج ثانیه صبر میکنم +وایسا، چرا اسمت تو ذهنم نمیمونه؟ اسمت چی بود؟ یون سو؟ |فراموشش کن +سخته |میدونم، ولی تحملش کن +حالم بده |چطور؟ +درد وحشتناکی رو تو وجودم حس میکنم |چون تو به اینجا تعلق نداری و روحت ناراحته +روحم؟ چرا؟ |تا جایی که خبر دارم، تو عاشق شدی، درسته؟ +من؟ عاشق کی شدم؟ |اوه بیخیال. فقط بزار بهت بگم، اگه میخوای زنده بمونی، به این عشق ادامه بده +منظورت چیه؟ |اگه یان نکنی، افسردگی باعث میشه خودکشی کنی +من؟ من افسردگی دارم؟ |تو این دور و برو چجوری میبینی؟ +هیچی نمیبینم جز تاریکی |ولی من اینجا رو بهشت میبینم. اینجا تقریبا انعکاسی از روحته. بگذریم، این پسره کیه؟ +کدوم پسره؟ |همینی که عاشقش شدی دیگه +نمیدونم کیو میگی |حتی اونو هم یادت نمیاد؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الان که یه تست گذاشتی پارت بعد این رو هم میزاری؟
به بن بست خوردم، با کمبود ایده مواجه شدم ولی حلش میکنم
احتمالا امشب یه پارت آپلود کنم که فردا تایید شده
خوبه ولی سعی کن مخت رو راه بندازی تا سریع پارت بزاری😐😂
چشم تلاشمو میکنم😂
پرفکت 😍
منم نهمم درکت میکنم درسا چقدر سخته
مرسیییی🤍⛓️🪦
خوشحالم که همو درک میکنیم😔😭
من الان چهارشنبه دو تا فصل علوم رو امتحان دارم مطالعات کنفرانس دارم یه امتحان از کل درسهای پارسال هم دارم یه فاینال زبان هم دارم و هیچ کدوم رو نخوندم.زیبا نیست؟
هعی چرا هر کسی که داستانش رو زود ب زود میذاره و من از وسطا داستان شروع میکنم خوندن فرداش اعلام میکنه دیگه زود ب زود نمیذارم🗿
واقعا ببخشید😔🪦
یه مقدار باید به مغزم استراحت بدم تا ایده های خفن به ذهنم بیاد
احتمالا فردا شب یا پس فردا شب پارت جدید بذارم🤍⛓️
اشکالی نداره عزیزم خودت رو ناراحت نکن میگذره ولی سعی کن یکم زود به زود بزاری💜🫂
چشم😔🤍⛓️
ممنونم بابت دلداریت🤍⛓️🤍⛓️
میتونم بپرسم کلاس چندمی؟
نهم😔
میدونستی دیر گذاشتن پارت بعد جرم می باشد؟ پس تو که نمیخای دستگیر بشی درست است؟
متاسفم بچه ها😭
قراره از تستچی برم😭
شاید فوق فوقش بتونم هر یکی دو هفته یه بار پارت جدید بدم😔😔😭😭
متاسفم بچه ها😭😭
من خودم خیلی بابتش ناراحتم😭🪦
ولی نهمیم و آزمون سمپاد دارم و باید رو درسام تمرکز کنم
بازم ببخشید بچه ها😔😭
بعدیییییییییییییییبیییییییییییییییییییییی
اکلیلیم کردی چشمممممم🪦🤍⛓️
تا بعدی رو نگیریم آروم نمیگیگیریم
باورم نمیشه خوشتون اومده اکلیلی شدم🪦🤍⛓️