
اهم اهم، سلام و درود😔
احساساتم بر مغزم غلبه میکنه و بغل#ش میکنم. برای سه ثانیه هیچ کاری نمیکنه ولی بعدش اونم منو بغل میکنه. یه قطره اشک از چشمام میریزه +کوک -بله؟ +دوس&تت دارم -منم همینطور محکم تر بغلش می کنم -منم دوس&تت دارم می چا +کوک -بله؟ +الان بهت ثابت کردم که بهترین دوستمی؟ -آره +خوبه همون موقع در اتاقش چهار تاق باز میشه. من رو به روی در نشسته م و زود تر دیدم کیه. سریع همو ول میکنیم. کوک اونقدر سرشو سریع میچرخونه که گردنش میگیره -تویی؟ &ها ها ها داداشی این دختر خوشگله کیه؟ ....(گایز اگه سانسور نکنم منتشر نمیشه، خودتون نتیجه گیری کنین چی نوشتم😔😂)؟ -ببند دهنتو. جرأت داری چیزی جلو مامان و بابا بگو. در ضمن، اون ..... نیست، بهترین دوستمه طرف یه دختر قد بلنده و موهای طلایی داره که تا پایین شونه ش میرسه &چه فرقی داره حالا. جین و بقیه رو ول کردی و داری با این میگردی؟ پوزخند شیطانی روی لبای اون دختر شکل میگیره +مگه من چمه؟ شاید افسرده باشم، ولی غرور خودمو دارم -برو بیرون یونا، همین الان. در ضمن، اگه یه بار دیگه بدون اجازه بیای تو اتاقم اون رومو میبینی &باشه بابا. دیوونه اون دختر میخنده و میره بیرون +کی بود؟ -ببخشید بابت حرفاش. منظوری نداره. اون خواهرمه، یونا. سال اول دبیرستانه +اوه...خب...میتونستیم دیدار جالب تری داشته باشیم...-اون کلا همین شکلیه +آهان
~بچه ها بیاین شام حاظره -باشه مامان الان میایم. شنیدی که چی گفت. بیا بریم شام +باشه میریم بیرون و کوک به سمت دستشویی میره تا دستاشو بشوره منم از فرصت استفاده میکنم تا گوشی مو چک کنم. مامانم بهم پیام داده. که چقدر خوشحاله که دوست پیدا کردم و اون شب منو دعوت کرده، که بابامم خیلی خوشحال شده و آخرشم ازم پرسیده کوک چه جور پسریه. وقتی کوک از دستشویی بیرون میاد من میرم تو و سریع دستامو میشورم. حس میکنم صدای حرف زدن چند نفر رو میشنوم. خیلی آروم از دستشویی بیرون میام و گوش وایمسیتم &مامان باورت نمیشه چه اتفاقی افتاده -یونا ببند دهنتو ~ یونا به حرف داداشت گوش نده. چی شده؟ &ها ها ها. من یه هو رفتم تو اتاق کوکی و دیدم اون و دختره همو بغ&ل کردن و دختره هم گریه کرده. به نظرت این چه معنی ای داره مامان؟! ~بی اجازه مزاحم داداشت و دوستش شدی؟ &که چی؟ -یونا پاتو از گلیمت دراز تر نکن &مامان اون و دختره تو ...(اهم اهم) ان ~اگرم باشن به تو ربطی نداره -آره یونا، سرت به کار خودت باشه. در ضمن، اون دختره نیست، اسمش می چاست &چرا سنگشو به سینه میزنی؟ تو که اونو نمیشناسی -یونا تو کار بزرگتر ها دخالت نکن. ساکت شو چون می چا صداتو میشنوه &بزار بشنوه و بفهمه که اینجا هیشکی دوستش نداره ~یونا از حد نگذرون. یعنی چی که هیشکی دوستش نداره؟ & تو خودت دوستش داری مامان؟ ~معلومه. دختر خوب و مودبیه و مشکلی با دوستیش با داداشت ندارم &مامان! ~چیه یونا؟ &تو همین یک ساعت و نیم پیش اونو دیدی. از کجا میدونی که اون خوب و مودبه؟ ~از مکالمه م باهاش فهمیدم. در ضمن، اگه دختر خوبی نبود هم داداشت باهاش دوست نمیشد &ولی اگه دقت کنی میبینی که دیگه هیچ حرفی نمیزنه، یعنی خودش حرفامو قبول داره -یونا تنها دلیلی که برای ادامه ندادن دعوام با تو دارم اینه که حوصله کل کل با یه الف بچه مثل تو که هیچی حالیش نیست ندارم &ماماااان ~تقصیر خودته یونا -الانم لطفا همه تون ساکت شین، الان می چا میاد از شنیدن این حرفا حالم به جوری شده. مگه من چیکار کردم که اون دختر اینقدر ازم بدش میاد؟
-می چااااا +بلهههه -بیا شام سرد شد +چشم پنج ثانیه بعد میرم تو آشپزخونه و میگم +ببخشید دیر کردم -بیا بشین هر سه تاشون دور یه میز بزرگ به شکل دایره نشستن. دو تا از صندلی ها خالین. میشینم روی اونی که بین کوک و مادرشه. +چرا شروع نکردین؟ ~صبر کردیم تا تو بیای عزیزم +معذرت میخوام &میشه شروع کنیم؟ کوک بهش چش غره میره. مادر کوک چاپ استیک ها رو بهم میده و میگه ~ شروع کن عزیزم. یه گیمباپ بر میدارم و میزارم تو بشقابم. بعد من هم مادر کوک، کوک و خواهرش بر میدارن. اولین گیمباپ رو میخورم. باورم نمیشه. یه غذا چقدر میتونه خوشمزه باشه؟ مادر کوک با نگرانی بهم نگاه میکنه. منتظره که درمورد غذاش نظر بدم +خانم جئون، باید بگم که یکی از بهترین چیزاییه که خوردم ~خوشحالم که خوشت اومده عزیزم همه شروع میکنن به خوردن. بعد یک دقیقه سکوت بالاخره مامان کوک سکوتو میشکونه ~دخترم تو از چه تایپ آدمایی خوشت میاد؟ +راستشو بخواید، تقریبا هر کسی میتونه دوستم باشه اما اگه بخوام پارت&نر آینده مو بگم، طرف باید باهام مهربون باشه. یعنی هر وقت احتیاج داشته باشم باهاش حرف بزنم و اونم گوش بده و آرومم کنه. میتونه بر عکسش هم اتفاق بیوفته. هر وقت بخواد باهام حرف بزنه بهش گوش میدم و بعدش هر کاری میکنم تا حالش بهتر شه. در ضمن، میخوام همیشه کنارم بمونه. من همیشه کنارش میمونم و همیشه حمایتش میکنم. دوست دارم که اونم این رفتار رو نسبت بهم داشته باشه تنها خواسته هام ازش همینان ~چه قشنگ. فکر میکنی اونی که میخوای رو پیدا کردی؟ +به گمونم بله مطمئن نیستم یونا به مامانش یه نگاهی میندازه &اون الان اینجاست؟ +معلومه که نه &آها پس هیچی کوک نگاه مشکوک کوتاهی بهم میندازه. برای این که خنده م نگیره یه گیمباپ میذارم تو دهنم. شام رو میخوریم. بعد شام از مادر کوک کلی تشکر میکنم کوک دستمو میگیره و به اتاقش میبره
-قضیه اون حرفایی که زدی چی بود؟ +ناراحت نمیشی از دستم؟ -باید بدونم چه اتفاقی افتاده می چا، بعدش میفهمم عصبی میشم یا نه +من حرفاتون رو شنیدم -چی؟ کدوما رو +کلشو. راستشو بخوای، دلم نمیخواست این کارو بکنم ولی نمیشد کاری کرد. ببخشید کوک میرم جلو و پیشونی مو رو میزارم رو سینه ش -حالا جواب واقعی سوالا چی بودن؟ +من اونی رو که دوست دارم رو پیدا کردم -اون توی آشپزخونه بود؟ +نه. اون الان جلومه. کسیه که منو خوشحال میکنه. کسیه که هم طلسم افسردگی مو هم قفل قلبمو شکوند. کسیه که عاشقش شدم -می چا... دیگه ادامه نمیده. دستاشو دورم حلقه میکنه منم تنها کاری که می کنم اینه که خودمو تو آغو&شش رها کنم شاید به نظر بعضی ها عاشق یه نفر شدن اونم توی روز اولی که همو دیدن احمقانه باشه. جوابم به اونا اینه که، اگه عشق رو تجربه کرده باشی، میفهمی که برای این که عاشق یکی بشی یک ثانیه هم کافیه. منم بغ#لش میکنم و میگم +فک کن الان یکی بیاد تو میخنده -اینجوری نگو وگرنه سرمون میاد از آغ&وشش میام بیرون و میگم +خب دیگه واسه امشب کافیه میرم و رو تخت تاشو میشینم و گوشیمو از رو تخت بر میدارم تصمیم میگیرم یه پیام کوتاه برای مامانم بفرستم. اینو مینویسم +مامان، فکر کنم دارم کم کم افسردگی مو از بین میبرم، ولی هنوز اول راهم. دوستت دارم. شبت بخیر شاید باورتون نشه ولی برای نوشتن همین سه جمله پنج دقیقه وقت گذاشتم. کلمه ها رو با دقت انتخاب میکردم و صد بار از روی پیامم خوندم تا چیزی که میخوام رو برسونه. توی لفافه بهش گفتم که عا&شق شدم. سرمو بالا میارم و میبینم کوک پشت میزش نشسته و داره یه خودکارو توی دستش میچرخونه. یه کاغذ جلوشه و توی فکر فرو رفته. هر از گاهی هم یه چیزی رو زمزمه میکنه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
میشه به داستان منم سر بزنید
ممنونم🪦🤍⛓️
حتما🤍🤍
عالیه فایتینگگ
مرسییییی🪦🪦🪦🤍⛓️🤍⛓️
بک میدم🗿☕