چنو روز گذشت و کم کم به جشن نزدیک میشدیم و مالفوی هم کمتر متلک مینداخت اما بخ جاش ریتا اسکیتر ترکونده بود هرچی به دستش میرسید یه تغییر درش ایجاد میکرد بعد میزاشت تو پیام امروز هری هم برای یول بال یار پیدا نکرده بود چون سدریک با چو میرفت خلاصه قرار شد من و هری باهم بریم سرفا برای اینکه هری مهماندار بود و باید بایکی میرفت تا درو باز کنه رون هم با خواهر پروتی رف
شب جشن :لباسمو پوشیدم و سریع اماده شدم و اومدم پایین از قرار معلوم مالفوی یه تیرک هوایی خورده به سرش چون به میله های محوطه لم داده بود صدای هق هقشم میومد :/رفتم جلو ببینم اوضاع از چه قراره از زبان دراکو:حالم بد بود میدونستم ولدمورت قراره اوج بگبره و قراره منم بشم مثل پدرم نمیخواستم به اون جشن برم ولی به پانسی قول داده بودم یکم تا شروع مهمونی مونده بود پس رفتم تا یکم هوا بخورم اما کمکم خود به خود اشکام سرازیر شد
یهو صدای پیس پیس شنیدم فک کردم حشرست پس توجهی نکردم که یهو یکی سنگ پرت کرد خورد به کلم هانی :اهای مالفوی دیوونه شدی گریه میکنی چته دراکو اشک هایش را پاک میکند :ویزلی ؟ هانی:برا اواین بار درس گفتی دراکو:میدوتی چرا کلاه اون حرفا رو زد ؟ هانی :😐چرا مثلا دراکو:چون همیشه دور و بر منی هانی:هن؟ من دور و بر توعم کجام دور و بر توعم ؟ دراوو راهش را کج کرده و میرود
چند دقیقه به ماه خیره شدم رفتار دراکو عجیب شده بود :/واقعا فوضولیم گل کرده بود این اواخر چیزای عجیب زیاد شده بود در اومدن اسم هری از جام /رفتن کینی/ظاهر شدن یه جعبه گنده و حالا هم دراکوی گریان 😐که با صدای هری به خودم اومدم هری:هانی هانی نجاتم بده نمیخوام اینجا باشم ولی مجبورم بریم باید در رو باز کنیم پوووف هانی:اره یکی دیگه هم نمیخواست و با تعجب به سمت سالن به راه افتاد حالا هری هم تعجب کرده بود ولی بعد دیگه کلافه شد و بهش فکر نکرد
ادامه داره
گود باییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من با ناشناس قبلا رمانتو میخوندم و باید بگم مثل همیشه فوق العاده شده
مشتاق پارت بعدیم^^
💜🖤
☺ممنون