ناظر هیچ کلمه بد یا فوشی نداره میتونی هزااار بار بخونی ممنون میشم رد نکنی... این داستانم پارت هاش انقدر رد میشه که از ترس پریدن اکانتم زیاد فعالیت نمیکنم!
مرینت به تختش رفت و چشمانش را بست.. او روی اسمان بود رنگی... بود!!! چه رنگیه؟؟ اسم رنگش چیه؟؟ او به کل اسم رنگ ها را از یاد برده بود او راه رفت به پسری رسید قیافش اشنا بود روی صندلی ای نشسته بود... اون؟؟ اون؟؟ لوکا بود!! با همون چهره و لبخند گفت: دوباره همدیگه رو دیدیم مرینت! خوش اومدی به سالن حقیقت! ..«میخام با کنجکاوی ببرمتون ی سمت دیگهه 😂 منشی مهلبوننمم کممککک ممکنه دست راست اعظم و بقیه بیان دفتر برای ادااامههه» ادرین دستش را مشت کرد و گفت: اون گل های.. نیلوفر.. اون مکان.. خیلی ارامش بخش بود... ادرین که با تعجب به پسر روبه رو نگاه میکرد به سمتش رفت اما افتاد مرینت گفت: پس اونجا بودی.. و اون چیزی که از بدن مردم کشید شادی اونا بود.. اما چرا تو.. ادرین دوباره دستش را زخ*می میکرد و باید! باید قرص هارو میخورد!! مرینت: بیا بریم.. ادرین و مرینت بدون توجه به اژیر و سر و صدای مردم راه افتادند اما ادرین یک نگاه دیگر به اون پسر انداخت لبخند روی لب هایش بود انها به کوچه ای رفتند و دست هایشان را بهم زدند مرینت با همون چهره بی احساس چیزی را گفت: کوامیت رو هنوز انتخاب نکردی؟ ادرین از چهره اش معلوم بود که میخاست بدونه کوامی چیه.. مرینت گفت: مهم نیست من میرم.. مرینت رفت و ادرین مدام دست هایش را خراش میداد معمور ها او را پیدا و قرصی در دهانش ریختند صدای داد از درد ادرین همه جا رو پر کرد انها ادرین را بردند..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
بسیار زیبا
ممممننننوووننننم
خیلی داستانش زیباست
اما غلط املایی داری
دارم زور میزنم ملانقطه نشم....
چون غلطای همکلاسیام رو که گرفتم فکر کردن دارم مسخرشون میکنم
ارهههههه وایییی درکت مییککنمم تمام تلاشمو میکنننم
عالی
ممنونم
بیا زود قایم شو پیش خودم😐😐
و بعله منشی مود و پوکرمون پیداش شد😐😂
اووممدمممم
بدووو
منشی پام پیچید 😭
عالی
ممنان
عالییییییییییییییی
عررررررر
ناظرش من بودم
ججییییییغ ممنون! ¡
😊