
سعی کردم زیاد بنویسم ،و اینکه واقعا به حرف هایی که توی داستان گفتم فکر کنید ،
تو دلم گفتم مامان و بابا ؟ بابا که رفت ،اگه مامانو پیدا کردی به منم بگو تا برم حداقل ببینمش،بهش نیاز دارم ...(: خواستم بی تفاوت باشم و برم پایین اما یادم به جمله ی اولش افتاد ،خودشم به نظر نمیاد سنش زیاد باشه ،با خودم گفتم من که دیگه قراره برم ،بزار یه فح*ش به این بدم برم تو دلم نمونه ،رو به اون گفتم :ببخشید نمیدونستم شما کدخدای محله هستی ،این وقت شب اومدی ببینی کیا کمک نیاز دارن کمکشون کنی بفرستیشون خونه ؟ 😏 یهو پسره خیلی جدی گفت : انگار زبون آدم سرت نمیشه ،یالا برو سر خونه زندگیت 😒 (علامت جونگمین یا همون دختر داستان :+)
+:من اینجا خونه زندگی ای ندارم ،اصن به اینجا تعلق ندارم ،میخوام برم اون دنیا ،اینجوری توهم راحت میشی. و پریدم ... چرا تو هوا معلقم ؟آیییی دستم درد گرفت ،یهو دیدم همون پسره دستمو گرفته. کشیدم بالا و گفت :دفعه ی دیگه ازین غلطا نکن ، +:جونه خودمه، میخوام بگیرمش .شما کی باشی ؟ گفت :با اینکه رو مخمی ولی جونت مهمه ،نه اینکه جون تو یکی مهمه ها ،فقط چون هم نوعمی ،بعدشم فکر کردی ما مشکلات نداریم ؟ما درد نداریم؟فکر کردی هممون یه خونواده ی خوب و عالی داریم؟فکر کردی داریم تو پول شنا میکنیم؟ خب معلومه شماها فکر میکنید ما زندگی خیلی خوبی داریم ،چرا ؟چون لبخند میزنیم ...
(:فکر کردی چرا لبخند میزنیم ؟ اگه فکر میکنی چون لبخند میزنیم یعنی خوشحالیم ،باید بهت بگم که ،خیلی وقتا لبخند زدن از توضیح اینکه چرا حالت بده راحت تره پس ... لبخند میزنیم 🙂💔 با حرف های اون پسره بغضم گرفت ،تاحالا ازین نظر بهش نگاه نکرده بودم 🙂💔اما وقتی اون اینجوری حرف زد بیشتر یادم به بدبختیام افتاد و فهمیوم که گونه هام خیس شده ،و وقتی دیدم که اونم فهمید من گریه کردم نشستم و زانو هامو بغل کردم و آروم جوری که باید خیلی گوشش تیز باشه تا بفهمه من چی میگم با خودم گفتم
+:آره ...منم لبخند میزدم،ولی دیگه بغضم ترکیده ،باید حرفامو بزنم ، من هیچ دوستی ندارم ،هیچ جایی واسه موندن ندارم ،تنها چیزی که دارم یه مدرسه هست ،یعنی حداقل هنوز میتونم برم مدرسه ،هیچ کاری ندارم که حداقل بتونم یه خونه ی کوچیک اجاره کنم ،هیچ کسو ندارم که ازش کمک بخوام ،پدرم که چند روز پیش م*رد ،مادرم هم از وقتی ۳ سالم بوده تا الان ندیدمش ،برادرم هم همینطور ،الان میگی جز م*ردن چه کاری از دستم بر میاد ؟. خیلی مکث کرد ،پس نشنیده ... اشکامو پاک کردم و خواستم بلند شم تا اینکه دیدم دستشو آورد جلو و گفت :تنها کاری که میتونی بکنی اینه که دستمو بگیری و بلند شی ،من ... کمکت میکنم ...(:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای اکلیلی شدم چقدر خفنهههههه🪦🪦🪦
مرسییی🥺
اره ادامه بده خیلی قشنگه 🤎🤍☕
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
نظرسنجیم. 👀 🖇️