سعی کردم زیاد بنویسم ،و اینکه واقعا به حرف هایی که توی داستان گفتم فکر کنید ،
تو دلم گفتم مامان و بابا ؟ بابا که رفت ،اگه مامانو پیدا کردی به منم بگو تا برم حداقل ببینمش،بهش نیاز دارم ...(:
خواستم بی تفاوت باشم و برم پایین اما یادم به جمله ی اولش افتاد ،خودشم به نظر نمیاد سنش زیاد باشه ،با خودم گفتم من که دیگه قراره برم ،بزار یه فح*ش به این بدم برم تو دلم نمونه ،رو به اون گفتم :ببخشید نمیدونستم شما کدخدای محله هستی ،این وقت شب اومدی ببینی کیا کمک نیاز دارن کمکشون کنی بفرستیشون خونه ؟ 😏
یهو پسره خیلی جدی گفت : انگار زبون آدم سرت نمیشه ،یالا برو سر خونه زندگیت 😒 (علامت جونگمین یا همون دختر داستان :+)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
وای اکلیلی شدم چقدر خفنهههههه🪦🪦🪦
مرسییی🥺
اره ادامه بده خیلی قشنگه 🤎🤍☕
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
🅵︎🅾︎🅻︎🅻︎🅾︎🆆︎:🄵🄾🄻🄻🄾🅆
نظرسنجیم. 👀 🖇️