
ناظر هر کلمه بدی بود حذف شد؛ و خیلی از داستای تستچی اسمشون اینگلیسیه؛! لطفا رد نکن ممکنه اکانتم بپره..
بی جون بر روی تخت می افتم.. و به دنیای تخیلاتم میروم... در تخیلاتم از تح قلبم شادم... و زیر ماه رقصی رنگی انجام میدم میخندم.. میخندم... میخندم... میپرم و مثل هر ادم دیگه ای میخندم... زیبا نیست شادی؟ اما چشم هایم را باز میکنم و خودم را در اتاقی تاریک کنار شلاق میبینم... در این جور مواقع ادم ها میخندن؟ هه هههه هههه "چکه کردن اشک" هنوزم چیزی حس نمیکنم.. بر قلبم میکوبم و زمان مثل همیشه میگذرد به امید اینکه بند آبی ایندم پاره بشه «بمیره» با دم شیر بازی میکنم «ادرین» اما او حتی نمیتوانه مرا خلاص کنه در تاریکی قدم میزنم نخ سرخ مرا مجبور به قهرمان بودن میکند چرا قبول میکنم؟ چون... صحنه ای که من دیدم مرگ نبود«ایندش» عروسکی بود که با نخی قرمز کنترل میشد کنار کلی خ. ون.... راه میروم ملودی ای میشنوم پسری که گیتار میزد بر روی صندلی نشسته بود چشمانی سرد... موهایی نیمه کوتاه اهنگ خیلی زیبا بود لحظه ای حس کردم در چیزی غرق شدم موزیک اهنگی بود که به طور نا امیدی ادامه میداد انگار با طناب کنترلش میکنن اما ادامه میداد کیف ام بر روی زمین افتاد حیرت زده بهش نگاه کردم پلک زدم و حس کرد بین ابر ها هستم و ملودی ابر ها رو کنترل میکنه لوکاس : سلام! +س.. سلام.. _ چطور بود؟؟؟؟؟؟ + اسمش.. اسمش چی بود!!!!!؟ پسرک به اسمان خیره میشود و لبخندی میزند و میگوید : اسمی نداره! البته فعلا.. امیدوارم نت موسیقی به سمت ازادی حرکت کنه.. سری تکان دادم.. پسرک چیزی گفت که مرینت حیرت زده شد: به کجا حرکت میکنی؟ + به خونم.. پسرک جوری نگاه کرد که انگار ذهن مرینت را میخواند : واقعا؟ اما تو نمیدونی کجا داری میری.. مرینت لحظه ای به ان پسر نگاه کرد حس کرد تمام دنیا خالی شده و فقط او و خودش وجود دارند پسر: نمیخواهی با صداقت جواب بدی؟ مرینت حس کرد گلوش خشک شده و نمیتونه کاری کنه نفس هایش نا منظم شده بود او خیلی ترسیده بود اما از چی؟ از یک پسر گیتاریست که با لبخند چیزی را میپرسد؟ نه! چیزی فراتر از اون اما چی؟ مرینت اصلا درک احساساتش را نداشت چرا به نفس نفس زدن و عرق سرد کردن افتاده بود؟ناگهان پسر با چشم های شبیح مارش به مرینت نگاه کرد و خندید! دستش را بر روی موهای مرینت[دخممللم😭] کشید و گفت: نیازی نیست به خودت فشار بیاری! و ناپدید شد اون چه احساسی بود که بعد ناز کردن سرش داشت؟؟[دخممللللم😭🔪💔] مرینت با ذهنی پر از سوال ادامه داد
زمان حال" _خببببب تبریک میگم ب ادرین فنا 😂_ادرین همونجوری که تمرینش به پایان رسیده بود و در ماشین بود برای رفتن به کلاس بعدی موهایش درخشید هیولایی گنده و سیاه روی زمین بود و ماشین رو چرخوند ادرین و راننده بشدت ز. خ. می شدند ادرین در رو باز کرد و پرید بیرون او پر از ز. خم بود: ههه هه «قهقهه» ادرین از تعجب مردمک چشماش کوچک و از ترس بقیه خندش گرفت صدای قهقهش جوری بلند بود که همه دیدنش وقت قرص بعدی بود اما او اصلا نمیخاست دوباره اوق بزند دستهایش رو جوری چنگ میزد که خ. و. نی شده بودند همونجوری که صدای خندش از درد میلرزید... چشهایش همانند هیولایی که افسارش پاره شده بود شده بود مرینت از راه علامت یانگ باهاش با ارتباط ذهنی حرف زد: بیا کنار برج ایفل و ارتباط قطع شد ادرین از دیدن ترس بقیه خندش بند نمیومد با کمی دویدن به مرینت رسید و هردو تبدیل شدن مرینت: چطه؟ مث روانیا شدی البته از قبل بودی! هه +«قهقه» خیلی خنده داره!!! ههه مثل جونورایی ک دنبالشون کردن میدوعن و دوباره خودش رو زخ. می کرد مرینت که نمیتونست تحملش کنه موقیت رو پرسید +ههه اوه میدون مرکزی ا وا داره یکاری با مردم میکنه خخ داره یچی از کلشون میکشه _هن!؟ مسخره نکن بیا برین سراغش و... بزار من نابودش کنم.. +ادرین که داشت به دست زخمیش نگاه میکرد زمزمه ارومی کرد: نمیدونم چقدر دیگه میتونم نگرش دارم و با لبخدی که نمیتونست کنترلش کنه دوید به سمت میدون ادرین ادمایی که عصبی بودند و بی روح بودند و دید قهقهش بشدت بالا رفت مرینت خاست بهش بگه صبر کن اما اون پرید روی هیولا هیولا چیزی رو که سیاه بود جادو مانند از روح ادرین در اورد ادرن اصلا تغییری نکرد اما قهقهش همچنان بلند بود از دستای او نیروی سیاهی که ازش خ. و. ن میچکید قابل دیدن بود او به هیولا چنگ زد هیولا چنان جیغی زد که مردمک ادرین کوچک شد ادرین همچنان که به هسته درونی او ضربه میزد و میخندید متوجه شد او جای دیگری است!!!!!

«حس میکنم خیلی مهربون شدم دارم پارت میدم 😂 این کاربر بدبختی که تو عکس میبینین منو یاد جوانی های منشی می اندازد💔😞 ایشون پدر بنده را دراورد 😂تبریک میگم بهتون ایشان لقب دست راست اعظم رو مخ را میگیرد o(╥﹏╥)o » پسری با اشک و ذوق چیزی رو گفت: یانگ ههقق ممنونم که نجاتم دادی من هققق دیگه نمیتونستم این زندگی رو تحمل کنم ادرین دیگه دستاشو زخ. می نمیکرد خبری ازون صدا ها نبود!!!! به گل ها سفیدی که کل زمینو پر کرده بود نگاه کرد یعنی او به ارامش حقیقی رسیده بود؟؟! پسرک با دو انگشت لرزانش بر پیشونی ادرین کوبید و با لبخندی فراموش نشدنی از بین رفت این دفعه ادرین کجا بود؟؟! این که همون پسر بدون زخم بود پسرک: نه!!!! منو ن نبرین هق اون شهردار منو قربانی ازمایش هاش میکنه! هق +ریکو ما پول نداریم نمیخوای ی فداکاری ریز برای والدینی که همیشه ازت مراقبت کردند بکنی؟!!!!_پسرک سرش را با دستاش گرفت و داد بلندی زد «درد دارهههههه!!!!!!» و گنده و سیاه شد جوری که هسته اش قابل دید نبود «اگر من نمیتوانم شاد باشم دیگران هم حق ندارند» ادرین حس آشنایی با پسره داشت.. در نهایت فهمید که او چیزی که میکشید شادی مردم بود که در هسته درونیش زخیره میکرد زمانی دگر او روی زمین بود مرینت: دیدی؟!!!!!+ادرین ک برای اولین بار پس از 12 سال تعم ارامشو چیده بود گفت: اون گلای نیلوفر خیلی ارامش بخش بودند.._ اوه پس دیدی!!!! بگو چی شد!!!!!« ادرین توضیح داد» چالش: بنویس نویسنده داستان... بقیشو بزار صفحه تاپت بنویسه 😂 بقیه داسانم ی روز دیگه... فقط یه سوال و ی خاهش سوال: بیو یا مسابقه بزارم؟؟؟؟؟؟ خاهش: دست راست اعظم.. منشی متهد نشید کابوس میشه واسم 😂
ناظر هسچ فوشی نداشت.. زخم و درد فوش نییستند
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی یه سوال قراره لوکانتیش کنی؟ من خودم لوکانتی دوست دادم برای همین پرسیدم
سلام؛ منEmma هستمم و متاسفانه نه من خودمم قبلا طرفدار لوکانت بودم اما این داستان خیلی خیلی پیچیده میشه پس نه..
آها اوکی
عالی عالی
ممنان
نگران نباش منشی همیشه طرفدار شوماست😐😂
ولی من هنوز پیر نشدم که میگی جوونی های منشی😑😑
کاری نکن دوباره سرت غر بزنماااااات😐😂😂
یسسسسسس
چراااا پیر شدیی 😂
غلط خوردمم
خیله خب تا وقتی بچع خوبی باشی میتونی رو من حساب کنی ازت محافظت میکنم غرم نمیزنم ولی اگه حرفی بزنی که بره رو مخم من میدونم و تو😐😂
چشممم 😂
آفرین
•-•
عررررررر عالیییییی
عررررر جییغغغغ ممنونم
عالی بید
جچ :نويسنده داستان را به عنوان یک گروه پر از آب در آمده و از آن به بعد نشسته ام به در نگاه میکنم😂😂
اجییی جررر 😂
عالیییییییی
فقط معنی اسم داستانت چیه؟
تنفر یین و یانگ:))))
ممنون🙂
خواهشش
اولین لایک اولین کامنت
بله و اولین چیزی که میگم«نظرم برای دو پارت تغییر کرد 😂»
هی
میگم دست راست جونم میخام اگه شد فردا پارت بدم 😂
جون من